نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
نظر کنم بتو از روزن آنچنانکه کند
بآفتاب نظر از شکاف
در
سايه
مکن تواضع با عاشقان خود زنهار
ايا ز طره تو آفتاب
در
سايه
در
آفرينش هر عين را جدا اثري است
چو آفتاب نديدي همي نگر سايه
فشاند ميوه تر شاخ بارور
در
باغ
فگند بر سر ره بيد بي هنر سايه
مرا زمانه مدد خواست سنگ نيافت
فگند
در
ره وصل از فراق تو خرسنگ
ز فيض معدن لطفت عجب همي دارم
که
در
مقام جمادي نگشت جانور سنگ
در
آن مقام که روشن دلان عشق تواند
چو آب آينه گون روي راست مظهر سنگ
که روح مست شود چون بدل
در
آيد عشق
زمين شراب خورد چون رسد بساغر سنگ
ز بعد آنکه مرا مدتي قضاي آله
ميان خطه تبريز چون گهر
در
سنگ
بدين قصيده تر
در
وغاي هجرانش
مراست لشکر از آب و سلاح لشکر سنگ
مگوي از آنکه نباشد درين لطايف عيب
مجوي از آنکه نيابي
در
آب کوثر سنگ
اگر تو برق
در
افشان نديده اي هرگز
بگير آينه مي خند و مي نگر دندان
ز خوان لطف تو از بهر استخواني دل
سگيست دوخته بر آستان
در
دندان
دهانت ديدم و بر عقد
در
زدم خنده
که هست درج دهان ترا گهر دندان
بشعر نظم معاني وصفت آسان نيست
چو نقش کردن نقاش
در
صور دندان
ز خوان وصل تو نان اميد خشک آمذ
مرا که
در
لب تو نيست کارگر دندان
براي آنکه دلت نرم گردد اين گفتم
ولي نکرد ز سختي
در
او اثر دندان
اميد پسته کور است بسته سر چون جوز
که از شکستن آن هست
در
خطر دندان
بفصل خزان بود صفراش غالب
کنون باغ را هست
در
خور شکوفه
بصد پرده بلبل نواساز گردد
چو بگشاد بر شاخ صد
در
شکوفه
در
آن دم که شاخ آستين برفشاند
همي آر دامان و مي بر شکوفه
کنون زينت بال طاوس يابد
چو بگشاد
در
گلستان پر شکوفه
ازين پيش با خار و خس بود ملحق
که
در
شاخ تر بود مضمر شکوفه
ورقهاي گل را يکايک بديدم
ز حسن تو جزويست
در
هر شکوفه
اگر باد بويت بآتش رساند
کند عود
در
عين مجمر شکوفه
بياد تو
در
قعر دوزخ برويد
از آتش بنفشه از اخگر شکوفه
کند ميوه را همچو باران نيسان
صدف وار
در
سينه گوهر شکوفه
نظر کرد و
در
گلستان پرتوي ديد
از آن روي همچون مه و خور شکوفه
بدل گفت حسنت که
در
باغ مهرم
اگر ميوه داري بياور شکوفه
بدين شعر بوسي طمع دارم از تو
طلب مي کنم ميوه را
در
شکوفه
نه خوش بوي گردد بسعي کس ار چه
کند
در
دهان غضنفر شکوفه
تو مي نشنوي ورنه
در
گوش عارف
چو طوطيست دايم سخن ور شکوفه
مربع نشين
در
چمن چون برآمد
ز شاخ مطول مدور شکوفه
بذين شعر ديوان من هست باغي
بهر فصل
در
وي ميسر شکوفه
درخت ضميرت که بارش زرآمد
کند شاخ او
در
و گوهر شکوفه
بباد هواي تو
در
روضه دل
درخت محبت کند هر زمان گل
در
اطوار وحدت بدو رو نمايد
برنگي دگر جاي ديگر همان گل
تو پايي بنه
در
چمن تا بگيرد
ز فرق سر شاخ تا فرقدان گل
بپشتي آن سخت گستاخ رو شد
که خنديد
در
روي آب روان گل
ز بهر زمين بوس
در
پيش رويت
برون آورد صد لب از يک دهان گل
گر از بهر نزهت ز باغ جمالت
برضوان دهي دسته يي
در
چنان گل
نه
در
برگ سدره بود آن لطافت
نه بر شاخ طوبي بود مثل آن گل
بحسن تو اندر بهاران شکوفه
محالست از آن سان که
در
مهرگان گل
اگر با تو اي ميوه دل شکوفه
سرافگنده نبود چو
در
بوستان گل
گر آن گلستان گيرد اندر کنارم
تنم را شود مغز
در
استخوان گل
بهشتي شمارم من آن پيرهن را
کز اندام او باشدش
در
ميان گل
چو
در
شعر جلوه کنم روي او را
چو نظارگي اوفتد بر کران گل
مکن عيب ار چند بي عيب نبود
که جمع است با خار
در
يک مکان گل
تن از گليم فقر بدراعه
در
گريخت
سر از کلاه عشق بدستار باز ماند
من بنده نيز
در
پي ايشان همي رود
روزي دو بهر گفتن اسرار باز ماند
صفحه قبل
1
...
1263
1264
1265
1266
1267
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن