167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان عراقي

  • عراقي در چنين خوابي همي بيند چنان رويي
    از آن در خاطرش هر دم هزاران کار مي آيد
  • هر آنچه آرزو داري برو از درگه او خواه
    ز هر در، کان زند مفلس، در دلدار اولي تر
  • در دل زارم نظر کن، کز غمت آمد به جان
    چاره کن، جانا، که شد در دست هجرانت اسير
  • کنون که جان به لب آمد مپيچ در کارم
    مکن، که کار من از تو بماند در پيچاک
  • خود دو عالم در محيط دل کم از يک شبنم است
    کي پديد آيد نمي در بحر بي پايان دل؟
  • ز من چون مهر بگسستي، خوشي در خانه بنشستي
    مرا بگذاشتي بر در، شبت خوش باد من رفتم
  • در ميکده ساقي شو، مي در کش و باقي شو
    جوياي عراقي شو، کو را همه او ديدم
  • بجز تو در همه عالم دگر دلبر نمي بينم
    بجز تو در همه گيتي دگر جانان نمي دانم
  • چه آرم بر در وصلت؟ که دل لايق نمي افتد
    چه بازم در ره عشقت؟ که جان شايان نمي دانم
  • مي تپم چون مرغ بسمل در ميان خاک و خون
    ننگرد در من نگارم، الغياث اي دوستان
  • زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند
    در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است اين؟
  • در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان
    کيست که نيست در جهان عاشق و مبتلاي تو؟
  • در راه جست و جوي تو هر جانبي دويد
    در ره بماند و راه نياورد سوي تو
  • چه خوش باشد دلا کز عشق يار مهربان ميري
    شراب شوق او در کام و نامش در زبان ميري
  • در آن لحظه که بنمايد جمال خود عجب نبود
    که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان ميري
  • پيش ازين گر دگري در دل من مي گنجيد
    جز تو را نيست کنون در دل من گنجايي
  • فتاده ام چو عراقي، هميشه بر در وصلت
    بود که اين در بسته به لطف خود بگشايي؟
  • در نظر همتش هر دو جهان نيم جو
    در کف دريا و شش هفت فلک يک حباب
  • اگر وقت سحر بادي ز کوي يار در جنبد
    دل بيمار مشتاقان ز هر سو زار در جنبد
  • ز باد کوي او در دم دل رنجور جان يابد
    ز ياد روي او هر دم دل بيمار در جنبد
  • بيا تا بيني، اي منکر، دلي از همت مردي
    که در صحراي قرب حق همي طيار در جنبد
  • جمال جانش ار بيند که و صحرا به رقص آيد
    کمال وحدت ار يابد در و ديوار در جنبد
  • بر آن خواني که عيسي خورد روحش دمبدم شيند
    در آن آتش که موسي شد سمندروار در جنبد
  • قلندروار در جنبد ز گفت مطرب خوشگو
    چو حق با او سخن گويد از آن گفتار در جنبد
  • در جهان هر که ز خاک در او سرمه نکرد
    ديده بخت بدش اعمش و اعمي بينند