167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان ناصر خسرو

  • نهال شومي و تخم دروغت
    نرويد جز که در خاک خراسان
  • به يمگان لاجرم در دين و دنيا
    مکانت يافته ستم بيش از امکان
  • به دنيا در نه درويشم نه چاکر
    به دين اندر نه گمراهم نه حيران
  • مرامرغي سيه سار است گل خوار
    گهربار و سخن دان در قلم دان
  • مرا ديوان چو درج در از آن است
    بخوان ديوان من بر جمع ديوان
  • مکر ديوان و هوس ها را منه
    در خزينه ي علم رب العالمين
  • مر مرا شکر چرا وعده کني
    گرت سنگ است، اي پسر، در آستين؟
  • خشم را طاعت مدار ايرا که خشم
    زير دامن در بلا دارد دفين
  • چو باز از در درآيد، عدل،چون مرغ
    همان ساعت برون پرد ز پرهون
  • به دنيا دين فروشانند ايشان
    به دوزخ در همي برند آهون
  • وگر ديدي مرا عاجز نگشتي
    در اقليدس به پنجم شکل مامون
  • وين بحر بي آرامش نگون سار
    آراسته قعرش به در و مرجان
  • نابوده که بوده شود نپايد
    زين است جهان در زوال و سيلان
  • در بند بود مستمند بندي
    تو شاد چرائي به بند و خندان؟
  • گر مذهب او حق و راست بودي
    در بلخ بدي به اتفاق اعيان
  • اين بيهده ها را اگر نداني
    در کار نيايدت هيچ نقصان »
  • من بسته آداب و فضل خويشم
    در تنگ زميني زجور ديوان
  • از لحن فراوان و خوش بماند
    در تنگ قفس ها هزاردستان
  • در دين به خراسان که شست جز من
    رخساره دعوي به آب برهان
  • من شيعت اولاد مصطفي ام
    در دين نروم جز به راه ايشان
  • لرز لرزنده غضنفر در عرين
    ترس ترسنده عقاب اندر و کن
  • بت نشسته در ميان پيرهنت
    تو همي لعنت کني بر برهمن
  • دير بماندم در اين سراي کهن من
    تا کهنم کرد صحبت دي و بهمن
  • شمع خرد بر فروز در دل و بشتاب
    با دل روشن به سوي عالم روشن
  • در ره عقبي به پاي رفت نبايد
    بلکه به جان و به عقل بايد رفتن
  • توشه تو علم و طاعت است در اين راه
    سفره دل را بدين دو توشه بياگن
  • گر نتواني چو گاو خورد خس و خار
    تخم خس و خار در زمين مپراگن
  • کرده است ايزد زليفنت به قران در
    عذر بيفتاد از آنکه کرد زليفن
  • راست نيايد قياس خلق در اين باب
    زخم فلک را نه مغفر است و نه جوشن
  • وانگه ننديشي ايچ گاه معاصي
    زاتش دوزخ که نيستش در و روزن
  • معدن علم است دل چرا بنشاندي
    جور و جفا را در اين مبارک معدن؟
  • سخنت اول و سخنت آخر
    سخني خوب شو در اين دوميان
  • برهمن در هند بر چندال ناکس فضل داشت
    بنده دين و هنر نشگفت اگر شد برهمن
  • در دلم تا به سحرگاه شب دوشين
    هيچ ناراميد اين خاطر روشن بين
  • گفت: بنگر که چرا مي نگرد گردون
    به دو صد چشم در اين تيره زمين چندين
  • وين خردمند و سخن گوي بهشتي جان
    از چه مانده است چنين بسته در اين سجين؟
  • گر کسي غسلين خورده است به مستي در
    تو که هشياري بر خيره مخور غسلين
  • طبع تشرين به چه ماند به مه نيسان؟
    گرچه در سال بود نيسان با تشرين
  • آنک ازو خاک سيه حورالعين گشته است
    حور ازو يابد در خلد برين تزيين
  • جان تو گوهر علم است چنينش ايزد
    در تو مي از قبل علم کند تسکين
  • خداوندي نيابد هيچ طاغي در جهان گرچه
    خداوندش همي خواند تگين و تاش يا طوغان
  • اگر فرمان تن کردي و در اصطخر بنشستي
    از اهل البيت پيغمبر نگشتي نامور سلمان
  • خرما بني بديدم شاخش در آسمان
    بر وي نثار کرده خرد کردگار من
  • برزگري کن در اين زمين و مترس ايچ
    از شغب و گفت گوي و غلغل خصمان
  • چشم خرد باز کن ببين به شگفتي
    خصم فراوان در اين ضياع خرامان
  • ملک سليمان به چشم خويش همي بين
    در کف ديوان و زان شگفت همي مان
  • چند در اين بند به گشي چنين
    دامن دنيا بکشي واستين؟
  • روي به دريا نه اگر گوهر است
    آرزوي جانت و در ثمين
  • علم کجا باشد جز نزد او؟
    شير کجا باشد جز در عرين؟
  • اين گوي به کردار يکي خوان عظيم است
    بنهاده در ايوان پر از نعمت الوان
  • اين خوان در ايوان چو نمودندت بنديش
    تا کيست سزاوار بدين خانه و اين خوان
  • تاچند در اين گوي بخواهد نگرستن
    اين چرخ بدين چشم فروزنده رخشان؟
  • بسيار در اين بستان هر گونه درخت است
    هم کشته رحمان و هم از کشته شيطان
  • دهقانش يکي فاضل و معروف بزرگ است
    در باغ مشو جز که به دستوري دهقان
  • چون نخل بلند است سپيدار وليکن
    بسيار فزون دارد در بار برين آن
  • هرچند که در قرطه بود هردو به يک جا
    از دامن برتر بود، اي پور، گريبان
  • هرچند که در خانه تو خانه کند موش
    خانه نسپاري تو همي خيره به موشان
  • در خانه تو موش به سوراخ درون است
    او را چه بکار آيد کاشانه و ايوان؟
  • با دختر و داماد و نبيره به جهان در
    ميراث به همسايه دهد هيچ مسلمان؟
  • هر کس که به تابستان در سايه بخسبد
    خوابش نبرد گرسنه شب هاي زمستان
  • آن را که گزيدي تو خدايش نگزيده است
    در خلق، نداني تو به از خالق ديان
  • آني که پديد آمد در باغ شريعت
    از عدل تو آذار و ز احسان تو نيسان
  • اي حجت بنشسته به يمگان و سخنهات
    در جان و دل ناصبيان گشته چو پيکان
  • نيست در اين هر چهارطبع ازين هيچ
    اي شده مفتون به قول هاي فلاطون
  • معدن اين چيزها که نيست در اين جاي
    جز که ز بيرون اين فلک نبود نون
  • گوئي کاين فعل در چهار طبايع
    هست رونده به طبع از انجم و گردون
  • پيشه ورانند پاک و هست در ايشان
    کاهل و بشکول و هست مايه ور و دون
  • در راه عمر خفته نياسايد، اي پسر،
    گر بايدت بپرس ز داناي هندوان
  • جاي درنگ نيست مرنجان در اين رباط
    برجستن درنگ به بيهودگي روان
  • تو در خز و بز به زير طارم
    خويشانت برهنه و پريشان
  • ايشان ز تو جمله بي نيازند
    وز بيم تو مانده در بيابان
  • آتش به مراد توست زنده
    در آهن و سنگ خاره پنهان
  • در آهن و سنگ چون نشسته است
    اين گوهر بي قرار عريان؟
  • جز تو ز هوا همي که سازد
    چندين سخن چو در و مرجان؟
  • بنگر: به خرد چه کرده اي کار
    صد سال در اين فراخ ميدان
  • بي کار چراست عقل در تو
    بر کار هميشه تيز دندان
  • اي آمده زان سراي و مانده
    يک چند در اين سراي مهمان
  • «چون تو بزني بخورد بايدت »
    اين خود مثل است در خراسان
  • تن خورد در اين جهان و او مرد
    بر جان نبود ز مرگ نقصان
  • افتاده به چاه در، چه بايدت
    بر برده به چرخ طاق و ايوان؟
  • چون خيره شود سرت در آن راه
    رهبر نبوي تو بلکه حيران
  • ازين روغن در اين هاون طلب کن
    که بي روغن چراغت نيست روشن
  • وگر چون ترب بي روغن شده ستي
    بخيره ترب در هاون ميفگن
  • نهال آنگه شود در باغ برور
    که برداريش از آن پيشينه معدن
  • اگر خواهي که بوي خوش بيابي
    به مشک سوده در بايد دميدن
  • دل از بيهوده خالي کن خرد را
    به دسته ي سير در خوش نيست سوسن
  • به حکمت شايدت مر خويشتن را
    هم اينجاست در بهشت عدن ديدن
  • چو در پيدا نهاني را ببيني
    بدان کامد سوي تو فضل ذوالمن
  • در اين پيدا نهاني را چو ديدي
    برون رفت اشترت از چشم سوزن
  • چو قصد شعر حجت کرد خواهي
    به فکرت دامن دل در کمر زن
  • گوئي «مکنش لعنت » ديوانه ام که خيره
    شکر نهم طبرزد در موضع تبرزين؟
  • وانگه چهار تن را در باغ خويش بنشاند
    دانا به کار بستان يکسر همه دهاقين
  • خوگي بدو درآمد در پوست ميش پنهان
    بگريخته ز شيران مانده ذليل و مسکين
  • بنگر به چشم عبرت تا خلق را ببيني
    برسان جمع مستان افتاده در مجانين
  • به آتش خرسندي يشکش بسوز
    بر در پرهيزش بر دار کن
  • چون به در خانه زنگي شوي
    روي چو گلنارت چون قار کن
  • نيک خوئي را به ره عمر در
    زير خرد مرکب رهوار کن
  • خوب حصاري بکش از گرد خويش
    خوي نکو را در و ديوار کن
  • علت پوشيده مدار از طبيب
    بر در او خواهش و زنهار کن
  • امروز به آب چشم تو حورا
    در باغ بشست سبزه پيراهن