نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سيف فرغاني
در
ماه دي دريغ و تأسف خوري بسي
اي مرد پوستين بحزيران فروخته
کز کيد حاسدان بغلامي و بندگي
در
مصر گشت يوسف کنعان فروخته
محبوب حق شدن بنماز و بروزه نيست
اين آرزوت اگرچه کند
در
دل اختلاج
گر
در
مصاف آن دو مخالف شوي شهيد
بيمار را بدم چو مسيحا کني علاج
هستي تو چوزيت بسوزد گرت فتد
بر دل شعاع عشق چو مصباح
در
زجاج
گر
در
رهش زني قدمي، بر جبين گل
از خاک ره چو قطره شبنم فتد عجاج
گر دوستي حق طلبي ترک خلق کن
در
يک مکان دو ضد نکند باهم امتزاج
روي
در
زير سمش کرد بساطي، چو فگند
بار ابريشم خود بر خر چوبين طنبور
روز وصال
در
همه ايام سايرست
آن روز را تو چون شب قدر انتظار کن
خواهم که
در
ره تو شوم کشته چون حسين
با من کنون معامله حلاج وار کن
بسيار
در
منازل هجرت دويده ايم
وقتست، بر جنيبت وصلم سوار کن
عزيز قرآن
در
مصر جامع مصحف
فراز مسند الفاظ و متکاي حروف
حديث گنج معاني همي کند با تو
زبان قرآن
در
کام اژدهاي حروف
دل صدف صفتت بر اميد
در
ثواب
ز بحر قرآن قانع بقطرهاي حروف
بآفتاب هدايت مگر تواني ديد
که ذرهاي معانيست
در
هواي حروف
تو
در
حروف هجا خوانده اي کجا داني
که مدح معني شد گفته بي هجاي حروف
بسوي شاه معاني بسان حجابند
معرفان نقط بر
در
سراي حروف
ز روي علم معاني همچو مو باريک
چو زلفهاست گره بسته
در
قفاي حروف
در
صورت الفاظ معانيش کنوزست
وين حرف طلسميست بر آن گنج الهي
در
محکمه دين کتب منزله يک يک
داده همه بر محضر صدق تو گواهي
هيچش ز تخم عشق معطل روا مدار
تا
در
زمين جسم تو آب روان بود
چون استخوان مرده نيايد بهيچ کار
عشقي که زنده يي چو تواش
در
ميان بود
از تو چه نقشهاست
در
آيينه مثال
ديدند و گر تو نيز ببيني چنان بود
اي دل ازين حديث زبان
در
کشيده به
خود شرح اين حديث چه کار زبان بود
صورت جان تو
در
چشم دل معني دار
زشت گردد بنکو گفتن بدکرداري
و گرت دست قريحت
در
انشا کوبد
مدح اين طايفه بگذار و غزل گوباري
صورتند اين امرا جمله ز معني خالي
اوست چون
در
نگري صورت معني داري
چون ازين شيوه سخن طبع تو فصلي پرداخت
بعد ازين بر
در
اين باب بزن مسماري
در
پاي تو فشانم اگر دست رس بود
اين نازديده جان که چو جان نازنين تويي
اي مسندت بلند شده
در
مقام قرب
بنگر بزير دست که بالانشين تويي
عالم چو خاتمست
در
انگشت قبض و بسط
اشيا نفوس خاتم وزيشان نگين تويي
هر رطب ويابسي که رقم دارد از وجود
در
خويشتن طلب که کتاب المبين تويي
علم ار چه صادقست
در
اخبار خود چو صبح
ليک آفتاب مشرق حق اليقين تويي
يارم صريح گفت اگر چند اين زمان
چون عقل
در
بزرگي ما خرده بين تويي
خرمهره وار جوهر دل را که هست فرد
بر ريسمان مبند که
در
ثمين تويي
وقتست اگر شوي چو زليخا بوصل شاد
يعقوب وار
در
غم يوسف حزين تويي
چو بر سر خاک کردم خويشتن را
زمين شد آسمان
در
زير پايم
چنان
در
حل و عقدم دست مطلق
که خواهم بندم و خواهم گشايم
عزيزم کرد چون مهمان اگر چه
بخواري داشت بر
در
چون گدايم
ز داروها که
در
قانون نوشتست
مجو صحت که چون قرآن شفايم
اي که
در
صورت خوب تو جمال معنيست
قبله روح از آن روي کنم کان اوليست
نفس مأموم دلي دان که امامش عشقست
گرگ راعيست
در
آن گله که چوپان موسيست
ديده
در
روضه عقبي بتو روشن نشود
کوردل را گهر چشم نظر بر دنييست
نزد عشاق تو گويست و زدن را شايد
هرچه
در
عرصه ميدان علي تابثريست
سفر کعبه اگر از طرف شام کنند
در
ره مکه يکي منزل حجاج عليست
هرچه
در
قيد خود آرد دل آزادت را
بجز از عشق بدو دل ندهي آن تقويست
مرد ره را ز پي تازگي عهد الست
در
شب خلوت خود هر نفسي روز بليست
در
ره عشق اگر پي رو عقل خويشي
رو که تو چشم نداري و دليلت اعميست
رو که
در
باديه عشق نشيد سخنم
اي گران بار شتر سير ترا همچو حديست
از سر صدق برو پاي طلب
در
ره نه
گرچه يابنده جانان کم و جوينده بسيست
صفحه قبل
1
...
1259
1260
1261
1262
1263
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن