167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • اندرين کارگه به روز و به شب
    چنگلش تاب دار و جان در تب
  • تخم تا در زمين نماند سه ماه
    بر اوز کي خوري به خرمنگاه
  • من که در خانه خود چنين باشم
    از پي خوان اهل دين باشم
  • خود چه گويم که در سپيد و سياه
    نيک دانم که نيک داند شاه
  • همچو شمس است شعر من تابان
    ليک جرمش در آسمان پنهان
  • همچو ابرم ز دست مشتي گل
    آب در چشم و آتش اندر دل
  • آن چنان در سخن ضعيف تنم
    که يکي دم به شست بار زنم
  • فلک نحس را در اين تربت
    نان ز ذلست و آبش از کربت
  • مرد کز ابلهان نهان باشد
    در چنين جاي جاي آن باشد
  • پس در اين روزار نزد خرد
    نيک تست آنکه زوت نبود بد
  • گفت اين گندم از براي چراست
    در ميان دو چيز از چپ و راست
  • يک سخن در وجود چند آيد
    که همه خلق را پسند آيد
  • اندرين تنگ آشيان که منم
    در غم نان و آب و پيرهنم
  • ملک الموت داده در بندان
    حصن عمر ترا و تو خندان
  • همچو عنقا ز خلق عزلت گير
    تات نکشند در قفس به زحير
  • چند گويي چو طوطي از هر در
    سخن اندر قفس به سوي شکر
  • گر زيم بعد از اين نگويم من
    در جهان بيش و کم به نظم سخن
  • اين کتابي که گفته ام در پند
    چون رخ حور دلبر و دلبند
  • منتظر مانده ام در اين اندوه
    وز غم روزگار بر دل کوه
  • اين سخن را مطالعت فرماي
    نيک و بد در جواب باز نماي
  • بس کنم قصه و دعا گويم
    مر ترا در ثنا رضا جويم
  • ديوان سيف فرغاني

  • آن خداوندي که عالم آن اوست
    جسم و جان در قبضه فرمان اوست
  • سوره حمد و ثناي او بخوان
    کآيت عز و علا در شأن اوست
  • از طشت آبگون فلک بر مثال برق
    در روز ابر شعله زند آتش اثير
  • در پيش صولجان قضاي تو همچو گوي
    ميدان بسر همي سپرد چرخ مستدير
  • در دست من که قاصرم از شکر نعمتت
    ذکر تو مي کند بزبان قلم صرير
  • در آرزوي فقر بسي بود جان من
    عشق از رواق غيب ندا کرد کاي فقير
  • گهواره زمين چو بجنبد بامر تو
    گردد در آن زمان ز فزع شيرخواره پير
  • از بهر صيد ماهي عفو تو در دعا
    از دست دام دارم و از چشم آبگير
  • نوميد نيستم ز در رحمتت که هست
    کشت اميد تشنه و ابر کرم مطير
  • گشت در معصيت سياه و سپيد
    دل و مويم که بد سپيد و سياه
  • ز نقد قلب بر مردم زمين حشر تنگ آيد
    بصحراي قيامت در چو بگشايند بار تو
  • کجا پوشيده خواهد ماند افعالت در آن حضرت
    که يکسانست نزد او نهان و آشکار تو
  • مروت کن، يتيمي را بچشم مردمي بنگر
    که مرواريد اشک اوست در گوشوار تو
  • بپاي کژروت روزي درآيي ناگهان در سر
    وگر سم بر فلک سايد سمند راهوار تو
  • چو مردم سگسواري کن اگرچه نيستي زيشان
    وگرنه در کمين افتد سگ مردم سوار تو
  • بگاو آرند در خانه بعهد توکه و دانه
    ز خرمنهاي درويشان خران بي فسار تو
  • ز خر طبعي تو مغروري بدين گوساله زرين
    که گاو سامري دارد امل در اغترار تو
  • رهت ندهند اندر گور سوي آسمان زيرا
    چو قارون در زمين ماندست مال خاکسار تو
  • ترا در چشم دانايان ازين افعال نادانان
    سيه رو مي کند هر دم سپيدي عذار تو
  • گدايي تا بدان دستي که اندر آستين داري
    عواني تا بانگشتي که باشد در شمار تو
  • تو اي بيچاره آنگاهي بسختي در حساب افتي
    کزين دفتر فرو شويند نقش چون نگار تو
  • دل بيچاره يي راضي نباشد از قضاي تو
    زن همسايه يي آمن نبوده در جوار تو
  • ترا بينند در دوزخ بدندان سگان داده
    زبان لغوگوي تو، دهان رشوه خوار تو
  • ايا بازاري مسکين نهاده در ترازو دين
    چو سنگت را سبک کردي گران زآنست بار تو
  • تو گويي سودها کردم، ازين دکان چو برخيزي
    ببازار قيامت در پديد آيد خسار تو
  • باسب همت عالي تواني ره بسر بردن
    گر آيد در رکاب جهد پاي اقتدار تو
  • بدرويشي بکنجي در برو بنشين و پس بنگر
    جهانداران غلام تو جهان ملک و عقار تو
  • ترا در گلستان جان هزارانند چون بلبل
    وزين باب ار سخن گويي بود فصل بهار تو
  • در هيچ وقت و دور بفرعونيان که ديد
    هارون عصاي موسي عمران فروخته