167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • مهر فرمان ايزدي بر لب
    نفس در بند و ديو در زندان
  • تا که در منزل حيات بود
    سال ديگر که در غريبستان
  • خداي را به تو فضلي که در جهان دارد
    کدام شکر توان گفت در مقابل آن
  • ز نائبات قضا در پناه بارخداي
    ز حادثات قران در حمايت قرآن
  • ماه و پروين را نگه در قدر او
    همچنان کز بطن ماهي در بطين
  • نه در قبيله آدم که در بهشت خداي
    بدين کمال نباشد جمال حورالعين
  • هميشه خاتم اقبال در يمين تو باد
    به عون ايزد و در چشم دشمنانت نگين
  • مباد دشمنت اندر جهان وگر باشد
    به زندگاني در سجن و مرده در سجين
  • منشور در نواحي و مشهور در جهان
    آوازه تعبد و خوف و رجاي تو
  • در بهشت گشادند در جهان ناگاه
    خدا به چشم عنايت به خلق کرد نگاه
  • شمايلي که نيايد به وصف در اوهام
    خصايصي که نگنجد به ذکر در افواه
  • در سراپرده عصمت به عبادت مشغول
    پادشاهان متوقف به در پرده سراي
  • که پيش اهل دل آب حيات در ظلمات
    دعاي زنده دلانست در شب تاري
  • سر در سر هوا و هوس کرده اي و ناز
    در کار آخرت کني انديشه سرسري
  • ننگ از فقير اشعث اغبر مدار از آنک
    در وقت مرگ اشعث و در گور اغبري
  • منت پذير او نه منم در زمين پارس
    در حق کيست آنکه ندارد تفضلي
  • بايد که در چشيدن آن جام زهرناک
    شيريني شهادت ما در زبان شود
  • هر ماهرو که هست در ايام روزگار
    آن را به ناز در بر خود آرميده گير
  • در آرزوي آب حياتي تو هر زمان
    مانند خضر گرد جهان در دويده گير
  • در چشمت ار حقير بود صورت فقير
    کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست
  • در بهار و دي به سالي يک دو بار
    آمدي در قلب شهر از طرف دشت
  • ما کيانيم که در معرض ياران آييم؟
    ماکيان را چه محل در نظر باز سپيد؟
  • بسا کسا که گرش در به روي بگشايي
    سعادت ابدت در به روي بگشايد
  • تبرک از در قاضي چو بازش آوردي
    ديانت از در ديگر برون شود ناچار
  • حديث وقف به جايي رسيد در شيراز
    که نيست جز سلسل البول را در او ادرار
  • هان اي نهاده تير جفا در کمان حکم
    انديشه کن ز ناوک دلدوز در کمين
  • زمان ضايع مکن در علم صورت
    مگر چندان که در معني بري راه
  • ديگران در رياضتند و نياز
    اي که در کام نعمت و نازي
  • آن مکن در عمل که در عزلت
    خوار و مذموم و متهم باشي
  • حاجت خلق از در خداي برآيد
    مرد خدايي چکار بر در والي؟
  • چنانکه طايفه اي در پناه جاه تواند
    تو در پناه دعا و نماز ايشاني
  • دوغبايي بپز که از چپ و راست
    در وي افتند چون مگس در ماست
  • تو نيکويي کن و در دجله انداز
    که ايزد در بيابانت دهد باز
  • سخن چين بدبخت در يکنفس
    خلاف افکند در ميان دو کس
  • گر در همه شهر يک سر نيشترست
    در پاي کسي رود که درويش ترست
  • در باده سرخ پيچ و در روي سپيد
    کز خوردن سبزه، روي زردي خيزد
  • بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
    مقبل آن نيست که در حال بميرد مولود
  • مگو در نفس درويشان هنر نيست
    که گرد مرديست هم زيشان به در نيست
  • بوستان سعدي

  • نهد لعل و فيروزه در صلب سنگ
    گل لعل در شاخ پيروزه رنگ
  • توان در بلاغت به سحبان رسيد
    نه در کنه بي چون سبحان رسيد
  • کسي را در اين بزم ساغر دهند
    که داروي بيهوشيش در دهند
  • چو صيتش در افواه دنيا فتاد
    تزلزل در ايوان کسري فتاد
  • چنان گرم در تيه قربت براند
    که در سدره جبريل از او بازماند
  • به هفتم در از عالم تربيت
    به هشتم در از شکر بر عافيت
  • که در بحر لؤلؤ صدف نيز هست
    درخت بلندست در باغ و پست
  • گر اين هر دو در پادشه يافتي
    در اقليم و ملکش پنه يافتي
  • وگر در سرشت وي اين خوي نيست
    در آن کشور آسودگي بوي نيست
  • ازان بهره ورتر در آفاق نيست
    که در ملکراني بانصاف زيست
  • غضب دست در خون درويش داشت
    وليکن سکون دست در پيش داشت
  • نظر کرد پوشيده در کار مرد
    خلل ديد در راه هشيار مرد