167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • در تعجب مانده ام از قطره هاي چشم خويش
    زانکه در هر قطره صد بحر مضمر يافتم
  • چون برابر کردم اشک خود به دريا در شمار
    کژ شمردن اشک خود افزون در افزون يافتم
  • گرچه امام دين بدم، تا که به دير در شدم
    در بن دير خويش را، رند زمانه يافتم
  • گم شدم در خود نمي دانم کجا پيدا شدم
    شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم
  • در ره عشقش چو دانش بايد و بي دانشي
    لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
  • چون در دل آمدم آنچه زبان لال گشت از آن
    در خامشي و صبر چنين بي زبان شدم
  • چون نيستي اندر عيان، در نيستي گشتم نهان
    تا هرچه ديدم در جهان از جمله بيرون آمدم
  • من شمع جمع عشقم نه جان به تن بمانده
    جان در ميان آتش تن در گداز دارم
  • ببستم خانقه را در، در ميخانه بگشودم
    ز مي من فخر مي گيرم ز مسجد عار مي دارم
  • وز زلف او اگر سر مويي به من رسد
    در دل نهم چو ديده و در جان بپرورم
  • در غارت جان و دل در زلف و لبت بازي
    زيرا که چنين کاري تنها نکني دانم
  • در آن خرمن که جان من در آنجا خوشه مي چيند
    همه عالم و مافيها به نيم ارزن نمي دانم
  • در بن هر موي صد بت بيش مي بينم عيان
    در ميان اين همه بت عزم ايمان چون کنم
  • چندان که در آن وادي کردم طلب يک گل
    در عرصه اين وادي جز خار نمي بينم
  • چون بياباني نهد هر ساعتي در پيش من
    من چنين شوريده دل سر در بيابان مي روم
  • ما در غمت به شادي جان باز ننگريم
    در عشق تو به هر دو جهان باز ننگريم
  • سود دو کون در طلبت گر زيان کنيم
    ما در طلب به سود و زيان باز ننگريم
  • هر که را در ره اسلام قدم ثابت نيست
    به يکي جرعه ميش در صف کفار کشيم
  • در نگنجد مويي آن دم گر بيايد ماه و چرخ
    ماه را بر در زنيم و چرخ را دربان کنيم
  • چرخ رونده قرن ها بي سر و پاي در رهت
    پشت خميده مي رود در غم گوشمال تو
  • گرچه فريد در جهان هست فصيح تر کسي
    رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو
  • اي دل اندر عشق، دل در يار ده
    کار او کن جان و دل در کار ده
  • چندين هزار عاشق بر روي تو درين ره
    در خاک و خون فتاده سر در نقاب برده
  • دوش آمد پير ما در صومعه بد تنها
    گفت اي ز سر عجبي در خويش نظر کرده
  • در حلقه چو ديدي خود دردي خور و مستي کن
    وانگاه ببين خود را از حلقه به در کرده