نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.
ديوان ناصر خسرو
خود چنين بر شد بلند از ذات خويش
خيره خير اين نيلگون بي
در
کلات؟
چند
در
ما اين کواکب بنگرند
روز و شب چون چشمهاي بي سبات؟
حيلت و رخصت بدين
در
فاش کرد
مادر ديوان به قول بي ثبات
لاجرم دادند بي بيم آشکار
در
بهاي طبل و دف مال زکات
عاقلان را
در
جهان جائي نماند
جز که بر کهسارهاي شامخات
کس نيارد ياد از آل مصطفي
در
خراسان از بنين و از بنات
واي بومسلم که مر سفاح را
او برون آورد از آن بي
در
کلات
جز عقل چيست آنکه بدو نيک و بد زخلق
آن مستحق لعنت وين
در
خور ثناست
به تو
در
خير و شري نيست بسته
وليکن فال دارند اين و آنت »
وزانجا
در
جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت
درخت ديني و شايد که اکنون
گهر بارد زبان
در
فشانت
در
اين فاني اگر نيکي گزيني
از اين فاني به آيد جاودانت
نشود غره به بسياري جهال جهان
که بسي سنگ به دريا
در
بيش از گهر است
نظر تيره
در
اين راه نداند سرخويش
ور چه رهبر به سوي عالم عقلي نظر است
فخر بر عالم ارواح و بر ارواح کند
آنکه
در
عالم اجسام چنينش پسر است
تفاوت است بسي
در
سخن کزو به مثل
يکي مبارک نوش و يکي کشنده سم است
گويند عقابي به
در
شهري برخاست
وز بهر طمع پر به پرواز بياراست
در
بال عقاب آمد آن تير جگردوز
وز ابر مرو را به سوي خاک فرو خواست
سفله جهان، اي پسر، چو چشمه شور است
چشمه شور از
در
نفايه ستور است
خانه تاري است اين جهان و بدو
در
ره گذر ديده ني چو ديده مور است
اين جهان مسلخ گرمابه مرگ آمد
هر چه داري بنهي پاک
در
اين مسلخ
دل پر ز فضول و زند برلب
زردشت چنين نبشت
در
زند؟
زي مرد حکيم
در
جهان نيست
خوشتر به مزه ز قند جز پند
در
کار چو گشت بر تو مشکل
عاجز مشو و مباش خرسند
با پند چو
در
و شعر حجت
منگر به کتاب زند و پا زند
چون نينديشي که حاجات روان پاک را
ايزد دانا
در
اين صندوق خاکي چون دميد؟
ابر آب زندگاني اوست، من زنده شدم
چون يکي قطره زابرش
در
دهان من چکيد
در
عالم انساني مردم چو نبات است
اينها چون رياحين اند آنها چو گيااند
دانا بر من کيست جز آنها که
در
امت
خيرالبشراند و خلف اهل عبااند؟
در
گرد دل من به مرا هرگز ره نيست
پاکيزه که بي هيچ مرااند مرااند
گر عادلي از طاعت بگزار حق وقت
بنگر به بصيرت که
در
اين جا بصرااند
بر من ز شما نيست سفاهت عجب ايرا
آنند که
در
دين فقهااند سفهااند
ما را چو کند پير چه گوئيم که رهبر
در
دين حق از عترت پيغمبر مااند؟
ز بهر آنکه تا
در
دامت آرد
چو مرغان مر تو را خرداد خور داد
همي خواهي که جاويدان بماني
در
اين پرباد خانه ي سست بنياد
تو تا اين بادپيمائي شب و روز
در
اين خانه برآمد سال هفتاد
خداوند ار نيامد زو گناهي
در
اين زندان و بندش از چه بنهاد؟
وگر بستش به جرمي، پس پيمبر
در
اين زندان سوي او چون فرستاد؟
وگر
در
بند مال و ملک دادش
چه خواهد دادنش چون کردش آزاد؟
مراد کردگار ما ازين چيست؟
در
اين معني چه داري ياد از استاد؟
گر البته نگشتي گرد اين
در
ز تو برجان تو جور است و بيداد
وگر بارت ندادند اندر اين
در
برايشان ابر رحمت خود مباراد
وگر گفتند «هرگز کس بر اين
در
نجست از بنديان کس جز تو فرياد»
تو بيچاره غلط کردي ره
در
نه شاگردي نه استادي نه استاد
سوي ما زان نگرند ايشان کز جوهرشان
خرد و جان سخن گوي به ما
در
اثرند
پسران علي آنها که امامان حقند
به جلالت به جهان
در
چو پدر مشتهرند
داد
در
خلق جهان جمله پدرشان گسترد
چه عجب گر پسران همچو پدر دادگرند
سپس باقر و سجاد روم
در
ره دين
تو بقر رو سپس عامه که ايشان بقرند
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سفه زر و
در
مکنون شد
سر به فلک برکشيد بيخردي
مردمي و سروري
در
آهون شد
به درياي دين اندرون اي برادر
قران است
در
ثمين محمد
محمد بدان داد گنج و دفينش
که او بود
در
خور قرين محمد
چنين ياسمين و گل اندر دو عالم
کجا رست جز
در
زمين محمد؟
چو هرون ز موسي علي بود
در
دين
هم انباز و هم هم نشين محمد
حجتان دست رحمان آن امام روزگار
دست اگر خواهند
در
تاويل بر کيوان کنند
جمله حيرانند امت بر ره ايشان مرو
ورنه همچون خويشتن
در
دين تو را حيران کنند
در
اين مقام اگر مي مقام بايد کرد
بکار خويش نکوتر قيام بايد کرد
اگر سلامت خواهي ز جهل بر
در
عقل
سلام بايد کرد و مقام بايد کرد
که «چند خسپيد اي بيهشان چو وقت آمد
که تيغ جهل همي
در
نيام بايد کرد»
گل سوار آيد بر مرکب و، ياقوتين
لاله
در
پيشش چون غاشيه دار آيد
ور همي گوئي من نيز مسلمانم
مر تو را با من
در
دين چه فخار آيد؟
دين سرائي است برآورده پيغمبر
تا همه خلق بدو
در
به قرار آيد
ز بيدادي سمر گشته است ضحاک
که گويند اوست
در
بند دماوند
کرا
در
آستين مردار باشد
کجا يابد رهايش مغزش از گند؟
نماند نور روز از خلق پنهان
اگر تو درکشي سر
در
قزاگند
بکن زاد سفر، زين ياوه گشتن
در
اين جاي سپنجي تا کي و چند؟
شوره است سفيه و سفله،
در
شوره
هشيار هگرز تخم کي کارد؟
وز شوي نهان به غدر و مکاري
در
جام شراب زهر بگسارد
ديو است جهان که زهر قاتل را
در
نوش به مکر مي بياچارد
آن را که به سرش
در
خرد باشد
با ديو نشست و خفت چون يارد؟
از اين بند و زندان به ناچار و چار
همان کش
در
آورد بيرون برد
درخت پشيماني از دينه روز
در
امروز بايد که مان بردهد
جهان به آستي اندر نهفته دارد زهر
اگرچه پيش تو
در
دست ها شکر دارد
چو بر گذشت
در
اين خانه صد هزار بدو
مقر خويش نداردش، ره گذر دارد
به چشم سر نتواندش ديد مرد خرد
به چشم دل نگرد
در
جهان، اگر دارد
ستم رسيده تر از تو نديد کس دگري
که
در
تنت دو ستمگار مستقر دارد
به زير چرخ قمر
در
قرار مي نکند
قرارگاه مگر برتر از قمر دارد
ضعيف مرد گمان برد کو همي گويد
«خداي ما به جهان
در
زن و پسر دارد»
جانت نمانده است جز به داد
در
اين بند
داد خداوند را مدار به بيداد
نيزه کژ
در
ميان کالبد تنگ
جز ز پي راستي نماند و نيفتاد
جان و خرد رونده بر اين چرخ اخضرند
يا هردوان نهفته
در
اين گوي اغبرند؟
ور
در
جهان نيند علي حال غايبند
ور غايبند بر تن ما چونکه حاضرند؟
بي بال
در
نشيمن سفلي گشاده پر
بي پر بر آشيانه علوي همي پرند
در
گنج خانه ازل و مخزن ابد
هر دو نه جوهرند ولي نام جوهرند
در
عالم دوم که بود کارگاهشان
ويران کنندگان بنا و بناگرند
در
پيش هر دو هر دو دکان دار آسمان
استاده هر چه دير فروشد همي خرند
بالاي مدرج ملکوت اند
در
صفات
چون ذات ذوالجلال نه عنصر نه جوهرند
جز آدمي نزاد ز آدم
در
اين جهان
وينها از آدم اند چرا جملگي خرند؟
وينها که خفته اند
در
اين خاک سالها
از يک نشستن پدرانند و مادرند
کاه داري ياخته بر روي آب
زهر داري ساخته
در
زير قند
کز بدي ها خود بپيچد بد کنش
اين نبشته ستند
در
استا و زند
گر نکرده ستم گناهي پيش ازين
چون فگندندم
در
اين زندان و بند
برهمندي را به دل
در
جاي کن
سود کي داردت شخص برهمند
بر
در
طاعت ببايدت ايستاد
گر همي ز ايزد بترسي چون پلند
چون خصم سر کيسه رشوت بگشايد
در
وقت شما بند شريعت بگشائيد
اندر طلب حکم و قضا بر
در
سلطان
مانند عصا مانده شب و روز به پائيد
با جهل شما
در
خور نعليد به سر بر
نه درخور نعلي که بپوشيد و بيائيد
ميمون چو هماي است بر افلاک و شما باز
چون جغد به ويرانه
در
اعداي همائيد
ابليس رها يابد از اغلال گر ايدونک
در
حشر شما ز آتش سوزنده رهائيد
داناست کسي که رو از اين جادو
در
پرده دين حق بپوشاند
صفحه قبل
1
...
1257
1258
1259
1260
1261
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن