167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • آن راز به طفلي همه عيسي صفتان را
    در مهد چو عيسي به شکر در سخن آورد
  • در ديده و دل هرگز چه خشک و ترم ماند
    چون هر نفسم آتش در خشک و تر اندازد
  • در صفت عشق تو شرح و بيان نمي رسد
    عشق تو خود عالي است عقل در آن نمي رسد
  • گر در صف دين داران دين دار نخواهم شد
    از بهر چه با رندان در کار نخواهم شد
  • هر که در باديه عشق تو سرگردان شد
    همچو من در طلبت بي سر و بي سامان شد
  • پير ما از صومعه بگريخت در ميخانه شد
    در صف دردي کشان دردي کش و مردانه شد
  • هر که در عالم دويي مي بيند آن از احولي است
    زانکه ايشان در دو عالم جز يکي را ننگرند
  • زلف او صد توبه را در يک نفس مي بشکند
    چشم او صد صيد را در يک زمان مي افکند
  • در راه نه به بال و پر خويشتن پرند
    در عشق نه به جان و دل مختصر زيند
  • مانند گوي در خم چوگان حکم او
    در خاک راه مانده و بي پا و سر زيند
  • در ره تو رونده را در قدم نخستمين
    نيست به نيست مي فتد هست به هست مي رود
  • هرچيز که در هر دو جهان بسته آني
    آن است تورا در دو جهان مونس و معبود
  • آتش به دير در زد و بتخانه در شکست
    وز سقف دير او به سما بر رسيد دود
  • سر مردان جهان در سر چوگان تو شد
    مرد کو در ره عشقت که به ميدان آيد
  • منم و غم تو دايم که کسي که در غم تو
    به تو در گريخت غمگين، ز تو شادمان برآيد
  • در آرزوي رويش در خاک خفت و خون خور
    کان ماه روي رخ را دشوار مي نمايد
  • در راه کفر و ايمان مرد آن بود که خود را
    دايم چنانکه باشد در کار مي نمايد
  • چون در اصل کار راه و رهبر و رهرو يکي است
    اختلاف از بهر چه در کاروان آيد پديد
  • عمري در آن ميانه چو بودم به نيستي
    خوش خوش از آن ميانه مرا در ميان کشيد
  • اي دل اگر عاشقي در پي دلدار باش
    بر در دل روز و شب منتظر يار باش
  • گر دل و جان تو را در بقا آرزوست
    دم مزن و در فنا همدم عطار باش
  • از بس که سر زلفش در خون دل من شد
    در نافه زلف او دل گشت جگرخوارش
  • گفته اي در بند با من تا به جان
    اين چه باشد بيش از آن در بسته ام
  • گفته اي در بند با من تا به جان
    اين چه باشد بيش از آن در بسته ام
  • خرقه از تن برکشيدم، جام صافي در کشيدم
    عقل را بر سر کشيدم، در صف رندان نشستم