167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • سيم کابين چو طوق در گردن
    زرنه بر طاق و خيره غم خوردن
  • کرد بايد زن اي ستوده سير
    ليکن از خان و مان خويش به در
  • کس ببيني گرفت از سر کين
    ريش بابا ز ناز در سرگين
  • هر که در دام زن نيفتادست
    عقل شاگرد و او چو استادست
  • دست در جيب خويش کرد چو باد
    کرد فرموش حج و فرج به ياد
  • گشت حيران چو در خزان ريحان
    تن چو پر زاغ از فزع لرزان
  • اندر افکنده در دو خانه خروش
    يک مه دلق پوش زرق فروش
  • گر نداني مزاجشان در ذات
    رز بگوي و ز دو ده صلوات
  • محنتش را مگر يکي آن بود
    که در انوده قوت حمدان بود
  • چون پناهي نيافت مضطر شد
    به ضرورت به مسجدي در شد
  • از چنين کارهاست در کشور
    آسمان بي نم و زمين بي بر
  • مرد اسق چو شد برون از در
    مرد زاهد گرفت کار از سر
  • صوفيي کاينچنين بود فن او
    يک جهان کير در کس زن او
  • چون رهي پيش آن که مدهوشند
    از پي خلق حلقه در گوشند
  • باشد او در مزاج و سيرت خويش
    زان سخنهاي بي بصيرت خويش
  • چون درآيد فغوله در تگ و پوي
    تو بيار آب و هر دو دست بشوي
  • چون به ده تاخت با دومن کاغذ
    در خروش آيد اهل ده کامذ
  • چکچکي زو فتاده در مسجد
    نز پي هزل و ضحکه کز سر جد
  • هر که اينجا هواي نفس بهشت
    دانکه آنجاست در هواي بهشت
  • آن دويد از نشاط در بستان
    وين دوان شد به سوي گورستان
  • من همين يک دو روز صبر کنم
    روي در روي اين دو قبر کنم
  • از چنين اقربا چه انديشي
    تا خوشي چيست در چنين خويشي
  • خرمنش چون ز دانه باشد پر
    پشک اشتر نمايدش چون در
  • تا بداني که در سراي بسيچ
    هيچکس نيست ايچ کس را هيچ
  • هر که در خود زد از فضولي راي
    دست اوز شست شرع بار خداي
  • در سر آنکه زير پاي شود
    تا که بي جان و ژاژخاي شود
  • همه در راه آن جهاني کور
    بنده خورد و خفت همچو ستور
  • در سخن چون شتر گسسته مهار
    چون شترمرغ جمله آتش خوار
  • همه در علم سامري وارند
    از برون موسي از درون مارند
  • پرده در گشته آن که اين فهمست
    زور عوا خوانده آن که اين سهمست
  • سر و ريش ار در آينه ديدي
    رو که بر روي آينه ريدي
  • هر که دارو ستاند از معتوه
    زود گيرد همه جهان در کوه
  • هيچ داني به چشم من چون بود
    کير و خايه که در خور کون بود
  • اي که در ابلهي و خيره سري
    خرتر از گاو و هرزه تر ز خري
  • در تو اي شوم نحس دارم ظن
    که يکي نان بهست از ده زن
  • حس و عقلش چو نيست اندر ذات
    هست در خورد ناودانش صفات
  • گرد کرده بسي سخن ريزه
    نيک و بد خيره در هم آميزه
  • در ربودن بسان گربه شوخ
    خانه چون موش ساخته ز کلوخ
  • از معاني دلش بي انصافست
    همچو طوطي به نطق در لافست
  • شمع وار ار چه کردني کردند
    جان و تن در سر سري کردند
  • من چراغ چکل شدم در گفت
    همه پروانه وار با من جفت
  • لاجرم در غم چراغ چکل
    همچو شمعند زرد و تافته دل
  • وه از اين سبزگان شيرينان
    نه چو مهره نه از در حمدان
  • دردسر زاد زو که در تدبير
    تيز و عريان و گنده بود چو سير
  • شاعري بي حفاظ و بي خردست
    در سفاهت بسان جد خودست
  • چون سخن گفت در ميان گروه
    گفت هر يک که اينت نغز و شکوه
  • چون تو کردي ز ژاژ خود آغاز
    گوشها در کند به روي فراز
  • گرچه بيرون بر آن سخن خندند
    دل درون در ز خشم دربندند
  • دل عاقل چو گشت هزل نيوش
    دل دو انگشت دين کند در گوش
  • مانده در صف ناکسان ازل
    از مديح و هجا و زهد و غزل