167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • آن رند و قلندر نهان آمد فاش
    در ديده من بجو نشان کف پاش
  • از آتش تو فتاده جانم در جوش
    وز باده تو شده است جانم مدهوش
  • از حسرت آنکه گيرمت در آغوش
    هرجاي کنم فغان و هر سوي خروش
  • اي چشم بيا دامن خود در خون کش
    وي روح برو قماش بر گردون کش
  • بلبل گفتا به خون ما در بمجوش
    سه ماه سخن گويم و نه ماه خموش
  • با درف دريده در سماع آمده ايم
    اي با تو مراد و بيمرادي همه خوش
  • اي دل برو از عاقبت انديشان باش
    در عالم بيگانگي از خويشان باش
  • در سايه زلف تو دمي ميخسبم
    تو نيز موافقت کني وقت تو خوش
  • تنها تو خوشي و بس در اين هر دو جهان
    باقي تبع تواند گشته همه خوش
  • اي سودائي برو پي سودا باش
    در صورت شيداي دلت شيدا باش
  • با سايه خود ز خوي خود در جنگي
    خود سايه تست خصم تو، تنها باش
  • وي مرغ متاب روي از دانه خويش
    اي خانه خدا درآي در خانه خويش
  • بيچاره دل سوخته محنت کش
    در آتش عشق تو همي سوزد خوش
  • عشقت به من سوخته دل گرم افتاد
    آري همه در سوخته افتد آتش
  • چون باده بجوش در خم قالب خويش
    وانگاه به خود حريف و هم ساقي باش
  • در جامه همي سوز و همي باش خموش
    کاخر ز پس نيش بود روزي نوش
  • تا در نزني بهر چه داري آتش
    هرگز نشود حقيقت وقت تو خوش
  • تو دولت و بخت همه اي در دو جهان
    چون دولت و بخت دو جهان گردانباش
  • رخ را به بهانه بر رخش بنهادم
    يعني که حديث ميکنم در گوشش
  • در حلقه مستان تو اي دلبر دوش
    ميخانه درون کشيدم از خم سر جوش
  • در مجلس سلطان بشکستم جامش
    تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش
  • والله که چنان فتاده ام در دامش
    کز پخته او نمي شناسم خامش
  • او رفت و نماند در دلم تيمارش
    آري برود گل و بماند خارش
  • سوداي توام در جنون ميزد دوش
    درياي دو چشم موج خون ميزد دوش
  • آندم که قضا مکر کند اي درويش
    در خانه گريزد خرد دورانديش
  • گفتم که تنم گفت در اين روزي چند
    رسوا کنم وز شهر بيرون کنمش
  • هم طوطي و عندليب در کار سماع
    هم گردد هر درخت پربار سماع
  • ليکن چو فرو شود کسي را خورشيد
    در پيش نهد بجاي خورشيد چراغ
  • گفتي مگري چو ابر در فرقت باغ
    من آن توام بخسب ايمن به فراغ
  • کيوان سعادت بر ما در جانست
    گويند فراز هفت بامست دروغ
  • هر روز در اين حلقه مصافست مصاف
    مي پنداري که اين گزافست گزاف
  • در کعبه عشاق طوافي چو کني
    درياب که کعبه ميکند با تو طواف
  • آنکس که ترا بديد اي خوب اخلاق
    در حال دهد کون و مکان را سه طلاق
  • هر دل که طواف کرد گرد در عشق
    هم کشته شد به آخر از خنجر عشق
  • هر روز بنو برآيد آن دلبر عشق
    در گردن ما درافکند دفتر عشق
  • اين خار از آن نهاد حق بر در عشق
    تا دور شود هرکه ندارد سر عشق
  • آن جسم طلسم را چو بشکست افلاک
    پاکي بر پاک رفت و خاکي در خاک
  • حاشا که بخفت عاشقي اندر خاک
    پاکست و کجا رود در آن عالم پاک
  • در بحر صفا گداختم همچو نمک
    نه کف و ايمان نه يقين ماند و نه شک
  • اندر دل من ستاره اي شد پيدا
    گم گشت در آن ستاره هر هفت فلک
  • با نااهلان مکن تو يک لحظه درنگ
    آيينه چو در آب نهي گيرد زنگ
  • آواز خراشان و گلوي خسته
    نالان ز زوال خويش در پيش کمال
  • پر از عيسي است اين جهان مالامال
    کي گنجد در جهان قماش دجال
  • چون آمده اي در اين بيابان حاصل
    چون بيخبران مباش از خود غافل
  • در خاموشي چرا شوي کند و ملول
    خو کن به خموشي که اصولست اصول
  • عمري به هوس در تک و تاز آمد دل
    تا محرم جان دلنواز آمد دل
  • در آخر کار رفت و جان پاک بسوخت
    انصاف بده که پاکباز آمد دل
  • نوميد مشو اميد مي دار اي دل
    در غيب عجايب است بسيار اي دل
  • آمد بت خوش عربده مي کشيم
    بنشست چو يک تنگ شکر در پيشم
  • در بر بنهاد بر بط و ابريشم
    وين پرده همي زد که خوش و بيخويشم
  • در ريز مگو که اين تمامست تمام
    آغاز و تمام ما کدامست کدام
  • آن خوش سخنان که ما بگفتيم به هم
    در دل دارد نهفته اين چرخ به خم
  • آنکس که به آب ديده اش ميجويم
    در جستن او روان چو آب جويم
  • تو کان زري ميان خاکي پنهان
    تا صاف شوي در آتشت اندازيم
  • اين نقش عجب که ديده ام بر در دل
    آوازه آن ز بام او ميشنوم
  • در آب همه خيال ياري بينم
    وز گل همه بوي آشنائي شنوم
  • گر عمر وفا کند جفاهاي ترا
    در دل دارم که تا قيامت بکشم
  • هرچند که دوش حلقه بد در گوشم
    امشب به خدا که بهتر است از دوشم
  • از حالت من چشم بدان دوخته باد
    چون چشم برخسار تو در دوخته ام
  • از خاک در تو چون جدا مي باشم
    با گريه و ناله آشنا ميباشم
  • در بند مقامات همي بودم من
    وان بند گسستن آرزو ميکندم
  • از درد هميشه من دوا مي بينم
    در قهر و جفا لطف و وفا مي بينم
  • در صحن زمين به زير نه طاق فلک
    بر هرچه نظر کنم ترا مي بينم
  • از سوز غم تو آتش ميطلبم
    وز خاک در تو مفرشي ميطلبم
  • سالوسم و زاهدم وليکن در راه
    گر بوسه دهد مرا نگاري چکنم
  • چون حلقه چشم اگر حريف نظريم
    بايد که ازين حلقه در درگذريم
  • امروز در اين شهر همي گردم مست
    مي جويم عاقلي که ديوانه کنم
  • خشم آلودست اگرچه با ماست صنم
    در چاه رسيده ام ولي بي رسنم
  • اندر طلب دوست همي بشتابم
    عمرم به کران رسيد و من در خوابم
  • گيرم که وصال دوست در خواهم يافت
    اين عمر گذشته را کجا دريابم
  • انگورم و در زير لگد مي گردم
    هر سوي که عشق مي کشد مي گردي
  • تير کرمش ز شصت احسان قديم
    در حاجت بنده ميکند موي دو نيم
  • در مجلس تو گر قدحي بشکستم
    صد ساغر زرين بخرم بفرستم
  • با درد بساز چون دواي تو منم
    در کس منگر که آشناي تو منم
  • پيش کرم کفت چو دريا کف بود
    چون از کف تو کفش پر از در نکنم
  • در هر چمني که ديده ام سروي را
    بر ياد قد تو پاش بوسيدستم
  • بر بوي وفا دست زنانت باشم
    در وقت جفا دست گرانت باشم
  • من در سر زلف تو بديدم دل خويش
    پس با دل خويش عشقبازي چو کردم
  • ما آهن لشکر سليمان خوديم
    جز در کف داود نگرديم چو موم
  • بيدف بر ما ميا که ما در سوريم
    برخيز و دهل بزن که ما منصوريم
  • بيکار شدم اي غم عشقت کارم
    در بيکاري تخم وفا ميکارم
  • بيگانه مگيريد مرا زين کويم
    در کوي شما خانه خود مي جويم
  • روز و شب ديگر است در عشق مرا
    من زين شب و زين روز برون افتادم
  • تا آتش و آب عشق بشناخته ام
    در آتش دل چو آب بگداخته ام
  • گفتي که چو چنگ در برت بنوازم
    من ناي تو نيستم که دمهات خورم
  • در روي تو بيقرار شد مردم چشم
    يعني که پري ديدم و ديوانه شدم
  • در وهم نيايد و صفت نتوان کرد
    آن شاديها که از غمت مي بينم
  • چون بگذرد اين سر که درين آب و گلست
    در صبح وصال دولتش خندانيم
  • جانرا که در اين خانه وثاقش دادم
    دل پيش تو بود من نفاقش دادم
  • جاني که در او دو صد جهان ميدانم
    گوئيکه فلانست و فلان ميدانم
  • در مطبخ چرخ کاسه ها زرين اند
    حاشا که به آب گرم قانع باشيم
  • در آتش خويش چون دمي جوش کنم
    خواهم که دمي ترا فراموش کنم
  • گيرم جاني که عقل بيهوش کند
    در جام درآئي و ترا نوش کنم
  • در باغ شدم صبوح و گل مي چيدم
    وز ديدن باغبان همي ترسيدم
  • در بحر خيال غرقه گردابم
    ني بلکه به بحر ميکشد سيلابم
  • در دور سپهر و مهر ساقي مائيم
    سرمست مدام اشتياقي مائيم
  • در آينه وجود کرديم نگاه
    مائيم و نمائيم که باقي مائيم
  • در چشمه دل مهي بديديم به چشم
    ز آن چشمه بسي آب کشيديم به چشم
  • در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم
    هرچه بدهم هزار چندان ببرم
  • در عشق تو معرفت خطا دانستيم
    چه عشق و چه معرفت کرا دانستيم