167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • سکه پشت خويش بر زر داد، در زر غوطه زد
    در تو رو مي آورد از هر چه روگردان شوي
  • در خزان اي شاخ گل گرد سرت پر مي زند
    حرف بلبل را اگر در نوبهاران بشنوي
  • چمن را داغ دارد رويت از گلهاي پي در پي
    ز ريحان هاي جان پرور، ز سنبلهاي پي در پي
  • در آغاز خط از نظاره رويش مشو غافل
    که اين گل مي شود پنهان ز سنبلهاي پي در پي
  • چه بال و پر گشايد عندليب ما در آن گلشن
    که گردد دست گلچين غنچه از گلهاي پي در پي
  • مرا از چرب نرمي هاي خط يار روشن شد
    که دارد زخم خاري در قفا گلهاي پي در پي
  • مرا دارد دو دل پيوسته در خوف و رجا صائب
    نوازش هاي گوناگون، تغافل هاي پي در پي
  • به آبم راند غفلت، ورنه اين عمر گرامي را
    که در گفتار کردم صرف، در کردار بايستي
  • تجلي تيغ بازي مي کند در هر سر سنگي
    به گرد طور تا کي در تمناي لقا گردي؟
  • شود گر آب دل در سينه گرمم عجب نبود
    کند اين نخل مومين چون در آتشخانه خودداري؟
  • مکن در پيش اين سنگين دلان چون تيغ گردن کج
    ز قسمت آب باريکي اگر در جوي خودداري
  • تو کز حيرت چو قمري حلقه بيرون در گشتي
    چه حاصل زين که يار خويش را در زير پر داري؟
  • چو دور شادماني راست نعل سير در آتش
    غنيمت دان اگر در دست چون گل ساغري داري
  • مرا کز دوري او با در و ديوار در جنگم
    قدح زخم نمايان، باده خوناب است پنداري
  • در و ديوار در وجد آمد و از جا نمي جنبد
    ز زهد خشک، زاهد زير ديوارست پنداري
  • توان بي پرده ديدن در لباس آن سرو سيمين را
    که در فانوس عريانتر نمايد شمع کافوري
  • نمي گردد حلاوت با ملاحت جمع در يک جا
    چسان صائب در آن لب جمع شد شيريني و شوري؟
  • تکلم چون کند گوش صدف از در گران گردد
    تبسم چون نمايد آب در گوهر کند بازي
  • به قيل و قال نتوان در حريم کعبه محرم شد
    همان بهتر که اين ناقوس در بتخانه آويزي
  • مبين آيينه را بسيار در خلوت که مي ترسم
    که در دامان پاک خويش بي تابانه آويزي
  • ز انصاف و مروت نيست در عهد تو روشنگر
    زند آيينه من غوطه در زنگار اي ساقي
  • لطافت بيش ازين در پرده هستي نمي گنجد
    که چون نور نظر در پرده اي پنهان و پيدايي
  • ز هر خاري گل بي خار در جيب و بغل ريزد
    چو شبنم هر که دارد در گلستان چشم بينايي
  • تمام عمر اگر با کعبه در يک پيرهن باشم
    همان در کعبه دل مي کنم بتخانه آرايي
  • همان حسن انجمن آراست در هر جا که مي بينم
    که دارد در نظر زاهد هم از گل طاق ابرويي