167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نيست در سر در هوايان قرب نيکان را اثر
    برنمي آيد به آب روشن از گل پاي سرو
  • خانه دل را ز نقش غير چون پرداختي
    خواه در بيت الحرام و خواه در بتخانه شو
  • ريزش پير مغان را خواهشي در کار نيست
    چون سبوي مي به دست بسته در ميخانه شو
  • احتياط از کف مده هر چند در راه حقي
    همچو موسي بي عصا در وادي ايمن مشو
  • بهاري هست در هر سال مرغان گلستان را
    مرا در چار موسم نوبهاري نيست غير از تو
  • راه چون خانه دربسته در او نتوان يافت
    گر چه چون آينه بازست به عالم در تو
  • در آن چمن که نهال تو جلوه گر گردد
    ز طوق فاخته پا در رکاب گردد سرو
  • چون زلف دست در کمر عيش حلقه کرد
    هر کس که روز کرد شبي در کنار او
  • گاهي به لگد، گاه به پهلو دهي آزار
    در مرگ و حيات است زمين در تعب تو
  • يک چند در خواب گران بردي بسر چون غافلان
    چندي دگر در عاشقي افسانه شو افسانه شو
  • تا در حريم زلف او گستاخ گردي همچو بو
    با صدزبان در خامشي چون شانه شو چون شانه شو
  • راز عشق پرده در از گفتگو گل مي کند
    بوي گل را در گريبان چون صبا دارد نگاه؟
  • مي برد در پرده دل رخسار بيرنگ بهار
    در لباس رنگ و بو هر چند پنهان آمده
  • بي توام در دل شراب ناب مي گردد گره
    در زمين تشنه من آب مي گردد گره
  • در کمان پيوسته مي آيد مرا بر سنگ تير
    در دهان حرف من دلتنگ مي گردد گره
  • مرغ را در بيضه بال و پر گشودن مشکل است
    فکر صائب در زمين تنگ مي گردد گره
  • در دل من رشته آمال مي گردد گره
    زلف در اين تنگنا چون خال مي گردد گره
  • هست هر کس را که باغ دلگشايي در نظر
    در پس زانو چو اهل حال مي گردد گره
  • در گلستان جهان هر لاله رخساري که هست
    از غم عشق تو آهي در جگر دارد گره
  • قرب حق در قبض بيش از بسط عارف را بود
    با گهر در رشته پيوند دگر دارد گره
  • در نيام تنگ نتواند دو تيغ آسوده شد
    برنيايي تا ز خود در خلوت ما پا منه
  • چاه خس پوشي است در هر گام اين وحشت سرا
    بي عصا زنهار در صحراي امکان پا منه
  • در آن محفل که مي سوزم چو شمع از داغ ناکامي
    مکرر آتش از پروانه در پروانه افتاده
  • ندارم يک نفس آرام در يک جا ز شوق او
    سپند بي قرار من در آتشخانه افتاده
  • در عين وصل باخبر از حسرت من است
    هر تشنه را که آب شود در گلو گره