167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • در ولايت معني اسرار داشت
    در هدايت جان هشت و چار داشت
  • در به روي خلق عالم بست او
    جان و دل در ذکر حق پيوست او
  • روح خود را کرده در وي به خواب
    در چنين خوابي تو ويران ميشوي
  • گه در آئي همچو احمد سوي غار
    گه به بيني در معاني روي يار
  • گه در آيي در وجود عاشقان
    گه بريزي بر زمين خود خونشان
  • گه سمرقندي شدي که در خطا
    گه تو عالم را کني در زير پا
  • گه کني ني را تو گويا در سخن
    گه تويي اسرار معني در سخن
  • هر چه گويم و آنچه آيد در صفت
    از تو پيدا مي شود در هر صفت
  • خود نباشد در شريعت شان تميز
    در ريا دارند علم شرع را
  • هر کسي اندر شريعت پير نيست
    در شريعت در طريقت پير جوي
  • اي به مکه کرده در اول ظهور
    وي به آخر در نجف درياي نور
  • اي تو در معني ظهور مصطفي
    وي تو در صورت لقاي مصطفي
  • مظهر من در شريعت آمده است
    در طريقت او حقيقت آمده است
  • اهل راز آن است در خلوت نشست
    وآن در معني به روي غير بست
  • معني اول تو اي در سروري
    معني آخر تو اي در رهبري
  • معني اول تو اي در سر لن
    معني آخر توئي در پيرهن
  • خود تو بودي در دل منصور نور
    زآن ازو آمد اناالحق در ظهور
  • گه نمائي خويش را در آينه
    جلوه گر گردي تو در هر آينه
  • گه درآئي در ميان اهل راز
    گه کني در ملک معني ترک تاز
  • در جهان در هر زمان غوغاي تست
    خود بهر قرني به جان سوداي تست
  • سالها در ملک سرمد بوده اي
    در مدينه با محمد بوده اي
  • مزرعه در ملک ما بسيار داشت
    تخم بي صبري در او بسيار کاشت
  • ناگهم افتاد در کويش گذر
    بود چون فرزند او بيرون در
  • هر که دنيا دار شد در زحمت است
    هر که از پيشش رود در رحمت است
  • هر که دنيا دار شد در راه ماند
    پاي بسته در درون چاه ماند
  • در معاني کوش ني در جاه و مال
    زآن گه جاه و مال را باشد زوال
  • تو به عزت نه قدم در کوي دوست
    تا که ره يابي تو در پهلوي دوست
  • ديده خود را تو در معني گشا
    تا شوي در معني ما آشنا
  • در طريقت خوانده ام آن نامه را
    در حقيقت رانده ام آن خامه را
  • خود از آن در سوي گورستان روي
    بي شکي در گور بي ايمان روي
  • هر که او در گور بي ايمان رود
    بي شک او در وادي شيطان رود
  • جاي شيطان در سقر باشد بدان
    در سقر او را مقر باشد بدان
  • او در آيد در طريق انبيا
    راه بين گردد به نور اوليا
  • خويش را در زهد داند کاملي
    تا به دام او در افتد جاهلي
  • هر که در خواب است او را ديد نيست
    ذره اي در جان او توحيد نيست
  • تخم نيکوئي بکشتم در جهان
    وين چنين مظهر نوشتم در جهان
  • مرا گنج معاني در ضمير است
    ز اسرارم خوارج در زحير است
  • زهيلاجم جهان در لرزش آمد
    فلک از قدرتش در گردش آمد
  • ز بحر علم در آرم به خروار
    کنم در راه جانان جمله ايثار
  • هر آن کس را که دنيا در نگين است
    ورا صد دشمن بد در کمين است
  • ز دانشهاي نادان در چه افتي
    چه خوک تير خورده در ره افتي
  • در اين عالم بسي من راه ديدم
    همه اين راه را در چاه ديدم
  • برو در مدرسه تو علم حق خوان
    مده تغيير در معني قرآن
  • در اين معني مرا حالي عجيب است
    که در گفتار من سري غريب است
  • هر آن کس کو در مخلوق داند
    خدا او را ازين در زود راند
  • چو عجب و نخوت آمد در دماغش
    يکي روغن بريزد در چراغش
  • به تنهائي کنم اين کار در دهر
    که بعد از من بگويند در همه شهر
  • ز بسکه در علويها پريدي
    به آخر خويش در سفلي بديدي
  • ز صفرا آتش آمد در وجودم
    به آخر سوخت در عشقش چو عودم
  • دگر در اين جهان هفت است دريا
    در اجسامت به مثل اوست بر پا
  • در آبيني نهان صد بحر اسرار
    بهر بحري هزاران در شهوار
  • تو آن در در همه الفاظ من دان
    که تا گردد معاني بر تو آسان
  • شريعت کرد او شد در طريقت
    طريقت ورد او شد در حقيقت
  • جوهر الذات عطار

  • مه و خورشيد هر دو در سجودش
    طلبکار آمده در بود بودش
  • اگر ماه است دائم در گداز است
    گهي بدر و گهي در عين راز است
  • تو داري آنچه گمکردي در آخر
    فروماندي در اين اسرار ظاهر
  • خرد طفلي است در وصف کمالت
    فرو مانده در اين بحر جلالت
  • حقيقت عشق در جان راه دارد
    که در هر دو جهان تو شاه دارد
  • توئي آتش وليکن در حجابي
    از آن پيوسته دائم در عتابي
  • توئي اي ديدنت در پرده دل
    تو هستي در نهان گمکرده دل
  • ز خود آورد و در خود او نمودست
    گره در عاقبت خود برگشودست
  • نديدم جز يکي در کارگاهش
    شدم در سايه عشق و پناهش
  • يکي ديدم تمامت بي نهايت
    همه در دوست در ديدار غايت
  • چو در توحيد جانان در يکي ام
    ز يکي جوهر کل بيشکي ام
  • چو در توحيد جز يکي نديدم
    يکي را در يکي يکي گزيدم
  • زهي ديدار من در اول کار
    نموده در حقيقت عين پرگار
  • زهي ديدار من در جزو و در کل
    نموده خويشتن هم رنج و هم ذل
  • نمانده عقل پنهاني تو در دوست
    حقيقت مغز شد در حق ترا پوست
  • نمانده عقل تا در عين عشاق
    نمائي دمدمه در کل آفاق
  • يکي ديدي تو صورت در معاني
    از آن از بحر معني در چکاني
  • يکي هستي و در يکي يکي تو
    مثال قطره در قلزمي تو
  • تو گنجي ليک در بند طلسمي
    تو جاني ليک در زندان جسمي
  • بلاي دل کشيدي در سرانجام
    بيک ره در فکندي ننگ با نام
  • بلاي عشق در دل راه دارد
    از آن کين دل نظر در شاه دارد
  • بلاي عشق در جان و دل آمد
    که دل با جان در اين عين کل آمد
  • رهي کن تا خوش و فارغ نشيني
    که ايندم در گمان نه در يقيني
  • چو در نزديک جانان ميروي تو
    سزد گر در جهان جان شوي تو
  • شود در گر بماند در صدف باز
    وگرنه عين دريا باشد از راز
  • نيابد بانگ و فريادش بسي هم
    که تا پنهان شود در بحر در دم
  • شود بحرت در اين دل ناپديدار
    بيابي جوهر و هم در شهوار
  • زهي شرعت گرفته قاف تا قاف
    فکنده زلزله در نون و در کاف
  • همه در تو شده چون قطره گم
    کجا پيدا شود در قطره قلزم
  • در آنجائي که آنجا مرسلين اند
    که در جنت ستاده حور عين اند
  • تمامت انبياء استاده در راه
    که در يابند ديدار تو اي شاه
  • همه حق ديد خود در وي نهان ديد
    جمال دوست هم در خود عيان ديد
  • يکي را ديد در خود آشکاره
    ز خود در خود همي کردش نظاره
  • زهي خلوت که موسي در نگنجيد
    فلک در نزد او ذره نسجيد
  • در آن شب چون همه در سير خود يافت
    زديد احمدي ديد خدا يافت
  • نگه ميداشت با خود راز در ديد
    که جز ديدش در آن محرم نميديد
  • اگر تو در طلب هستي يقين شو
    در اين ظلمت يقين کل راه بين شو
  • حقيقت اين همه در تو نهان است
    ولي صورت در اين عين جهانست
  • چو مردان جهان در خود سفر کن
    چو مشتاقان يکي در خود نظر کن
  • مشو در خواب و بيداري طلب کن
    نمود عين دل را در ادب کن
  • در اينجا عاشق هشاير مي باش
    حقيقت در عيان دلدار مي باش
  • در اينجا باز بين و مي مشو گم
    مثال قطره در عين قلزم
  • در اينجا گر حقيقت باز بيني
    حقيقت در مکان اعزاز بيني
  • در اينجا در حقيقت ذات باشد
    تمامت او عيان آيات باشد
  • در اينجا نيست صورت نيز معني
    نمي گنجد در اينجا عين دعوي
  • در اينجا آفتاب و ماهتابست
    تمامت ذره ها در عين تابست
  • در اينجا دوزخ و عين بهشتست
    همه در عين ذات تو سرشتست