نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مظهر العجايب عطار
در
ولايت معني اسرار داشت
در
هدايت جان هشت و چار داشت
در
به روي خلق عالم بست او
جان و دل
در
ذکر حق پيوست او
روح خود را کرده
در
وي به خواب
در
چنين خوابي تو ويران ميشوي
گه
در
آئي همچو احمد سوي غار
گه به بيني
در
معاني روي يار
گه
در
آيي
در
وجود عاشقان
گه بريزي بر زمين خود خونشان
گه سمرقندي شدي که
در
خطا
گه تو عالم را کني
در
زير پا
گه کني ني را تو گويا
در
سخن
گه تويي اسرار معني
در
سخن
هر چه گويم و آنچه آيد
در
صفت
از تو پيدا مي شود
در
هر صفت
خود نباشد
در
شريعت شان تميز
در
ريا دارند علم شرع را
هر کسي اندر شريعت پير نيست
در
شريعت
در
طريقت پير جوي
اي به مکه کرده
در
اول ظهور
وي به آخر
در
نجف درياي نور
اي تو
در
معني ظهور مصطفي
وي تو
در
صورت لقاي مصطفي
مظهر من
در
شريعت آمده است
در
طريقت او حقيقت آمده است
اهل راز آن است
در
خلوت نشست
وآن
در
معني به روي غير بست
معني اول تو اي
در
سروري
معني آخر تو اي
در
رهبري
معني اول تو اي
در
سر لن
معني آخر توئي
در
پيرهن
خود تو بودي
در
دل منصور نور
زآن ازو آمد اناالحق
در
ظهور
گه نمائي خويش را
در
آينه
جلوه گر گردي تو
در
هر آينه
گه درآئي
در
ميان اهل راز
گه کني
در
ملک معني ترک تاز
در
جهان
در
هر زمان غوغاي تست
خود بهر قرني به جان سوداي تست
سالها
در
ملک سرمد بوده اي
در
مدينه با محمد بوده اي
مزرعه
در
ملک ما بسيار داشت
تخم بي صبري
در
او بسيار کاشت
ناگهم افتاد
در
کويش گذر
بود چون فرزند او بيرون
در
هر که دنيا دار شد
در
زحمت است
هر که از پيشش رود
در
رحمت است
هر که دنيا دار شد
در
راه ماند
پاي بسته
در
درون چاه ماند
در
معاني کوش ني
در
جاه و مال
زآن گه جاه و مال را باشد زوال
تو به عزت نه قدم
در
کوي دوست
تا که ره يابي تو
در
پهلوي دوست
ديده خود را تو
در
معني گشا
تا شوي
در
معني ما آشنا
در
طريقت خوانده ام آن نامه را
در
حقيقت رانده ام آن خامه را
خود از آن
در
سوي گورستان روي
بي شکي
در
گور بي ايمان روي
هر که او
در
گور بي ايمان رود
بي شک او
در
وادي شيطان رود
جاي شيطان
در
سقر باشد بدان
در
سقر او را مقر باشد بدان
او
در
آيد
در
طريق انبيا
راه بين گردد به نور اوليا
خويش را
در
زهد داند کاملي
تا به دام او
در
افتد جاهلي
هر که
در
خواب است او را ديد نيست
ذره اي
در
جان او توحيد نيست
تخم نيکوئي بکشتم
در
جهان
وين چنين مظهر نوشتم
در
جهان
مرا گنج معاني
در
ضمير است
ز اسرارم خوارج
در
زحير است
زهيلاجم جهان
در
لرزش آمد
فلک از قدرتش
در
گردش آمد
ز بحر علم
در
آرم به خروار
کنم
در
راه جانان جمله ايثار
هر آن کس را که دنيا
در
نگين است
ورا صد دشمن بد
در
کمين است
ز دانشهاي نادان
در
چه افتي
چه خوک تير خورده
در
ره افتي
در
اين عالم بسي من راه ديدم
همه اين راه را
در
چاه ديدم
برو
در
مدرسه تو علم حق خوان
مده تغيير
در
معني قرآن
در
اين معني مرا حالي عجيب است
که
در
گفتار من سري غريب است
هر آن کس کو
در
مخلوق داند
خدا او را ازين
در
زود راند
چو عجب و نخوت آمد
در
دماغش
يکي روغن بريزد
در
چراغش
به تنهائي کنم اين کار
در
دهر
که بعد از من بگويند
در
همه شهر
ز بسکه
در
علويها پريدي
به آخر خويش
در
سفلي بديدي
ز صفرا آتش آمد
در
وجودم
به آخر سوخت
در
عشقش چو عودم
دگر
در
اين جهان هفت است دريا
در
اجسامت به مثل اوست بر پا
در
آبيني نهان صد بحر اسرار
بهر بحري هزاران
در
شهوار
تو آن
در
در
همه الفاظ من دان
که تا گردد معاني بر تو آسان
شريعت کرد او شد
در
طريقت
طريقت ورد او شد
در
حقيقت
جوهر الذات عطار
مه و خورشيد هر دو
در
سجودش
طلبکار آمده
در
بود بودش
اگر ماه است دائم
در
گداز است
گهي بدر و گهي
در
عين راز است
تو داري آنچه گمکردي
در
آخر
فروماندي
در
اين اسرار ظاهر
خرد طفلي است
در
وصف کمالت
فرو مانده
در
اين بحر جلالت
حقيقت عشق
در
جان راه دارد
که
در
هر دو جهان تو شاه دارد
توئي آتش وليکن
در
حجابي
از آن پيوسته دائم
در
عتابي
توئي اي ديدنت
در
پرده دل
تو هستي
در
نهان گمکرده دل
ز خود آورد و
در
خود او نمودست
گره
در
عاقبت خود برگشودست
نديدم جز يکي
در
کارگاهش
شدم
در
سايه عشق و پناهش
يکي ديدم تمامت بي نهايت
همه
در
دوست
در
ديدار غايت
چو
در
توحيد جانان
در
يکي ام
ز يکي جوهر کل بيشکي ام
چو
در
توحيد جز يکي نديدم
يکي را
در
يکي يکي گزيدم
زهي ديدار من
در
اول کار
نموده
در
حقيقت عين پرگار
زهي ديدار من
در
جزو و
در
کل
نموده خويشتن هم رنج و هم ذل
نمانده عقل پنهاني تو
در
دوست
حقيقت مغز شد
در
حق ترا پوست
نمانده عقل تا
در
عين عشاق
نمائي دمدمه
در
کل آفاق
يکي ديدي تو صورت
در
معاني
از آن از بحر معني
در
چکاني
يکي هستي و
در
يکي يکي تو
مثال قطره
در
قلزمي تو
تو گنجي ليک
در
بند طلسمي
تو جاني ليک
در
زندان جسمي
بلاي دل کشيدي
در
سرانجام
بيک ره
در
فکندي ننگ با نام
بلاي عشق
در
دل راه دارد
از آن کين دل نظر
در
شاه دارد
بلاي عشق
در
جان و دل آمد
که دل با جان
در
اين عين کل آمد
رهي کن تا خوش و فارغ نشيني
که ايندم
در
گمان نه
در
يقيني
چو
در
نزديک جانان ميروي تو
سزد گر
در
جهان جان شوي تو
شود
در
گر بماند
در
صدف باز
وگرنه عين دريا باشد از راز
نيابد بانگ و فريادش بسي هم
که تا پنهان شود
در
بحر
در
دم
شود بحرت
در
اين دل ناپديدار
بيابي جوهر و هم
در
شهوار
زهي شرعت گرفته قاف تا قاف
فکنده زلزله
در
نون و
در
کاف
همه
در
تو شده چون قطره گم
کجا پيدا شود
در
قطره قلزم
در
آنجائي که آنجا مرسلين اند
که
در
جنت ستاده حور عين اند
تمامت انبياء استاده
در
راه
که
در
يابند ديدار تو اي شاه
همه حق ديد خود
در
وي نهان ديد
جمال دوست هم
در
خود عيان ديد
يکي را ديد
در
خود آشکاره
ز خود
در
خود همي کردش نظاره
زهي خلوت که موسي
در
نگنجيد
فلک
در
نزد او ذره نسجيد
در
آن شب چون همه
در
سير خود يافت
زديد احمدي ديد خدا يافت
نگه ميداشت با خود راز
در
ديد
که جز ديدش
در
آن محرم نميديد
اگر تو
در
طلب هستي يقين شو
در
اين ظلمت يقين کل راه بين شو
حقيقت اين همه
در
تو نهان است
ولي صورت
در
اين عين جهانست
چو مردان جهان
در
خود سفر کن
چو مشتاقان يکي
در
خود نظر کن
مشو
در
خواب و بيداري طلب کن
نمود عين دل را
در
ادب کن
در
اينجا عاشق هشاير مي باش
حقيقت
در
عيان دلدار مي باش
در
اينجا باز بين و مي مشو گم
مثال قطره
در
عين قلزم
در
اينجا گر حقيقت باز بيني
حقيقت
در
مکان اعزاز بيني
در
اينجا
در
حقيقت ذات باشد
تمامت او عيان آيات باشد
در
اينجا نيست صورت نيز معني
نمي گنجد
در
اينجا عين دعوي
در
اينجا آفتاب و ماهتابست
تمامت ذره ها
در
عين تابست
در
اينجا دوزخ و عين بهشتست
همه
در
عين ذات تو سرشتست
صفحه قبل
1
...
123
124
125
126
127
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن