167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • ني چپست و نه راست در جانست
    بو ز جان يابي ار بينبويي
  • مرگ تا در پيست روز شبست
    شب ما را نهار بايستي
  • چنگ در ما زدست اين کمپير
    چنگ او تار تار بايستي
  • هوش ها چون مگس در آن دوغست
    هوش را هوشيار بايستي
  • آوخ آوخ چو من وفاداري
    در تمناي چون تو خون خواري
  • خر علف زار تن گزيد و بماند
    خر مردار در علف زاري
  • گر بريزي تو نقل ها در پيش
    عقل ها را ز پيش برداري
  • دست بر حرف بي دلي چه نهي
    حرف را در ميان چه مي آري
  • گفت بادست گر در او بوييست
    هديه تو بود که گلزاري
  • ما در اين دور مست و بي خبريم
    سر اين دور را تو مي داني
  • مي زند سال ها در اين مستي
    روح من هاي هاي پنهاني
  • گفتم اي دل کجايي آخر تو
    گفت در برج هاي پنهاني
  • دل مريد تو و تو را خواهد
    کاين در بسته را گشاد تويي
  • گر چه من بدنهاد و بدگهرم
    شاکرم چون در اين نهاد تويي
  • خلوت آنست که در پناه کسي
    خوش بخسپي و خوش بياسايي
  • خود تو چيست بيخودي زان کس
    که از او در چنين تماشايي
  • در رخ و رنگ و چشم تو پيداست
    که ازان بازي و ازان دستي
  • مرگ تا در پي است روز شبست
    شب ما را نهار بايستي
  • هوش ها چون مگس در آن دوغست
    هوش ها هوشيار بايستي
  • چون رضاي دل تو در غم ماست
    يک چه باشد؟ هزار بايستي
  • اي دل اندر اصول وصل گريز
    که بسي در فراق جان کندي
  • قوت ياقوت گير از خورشيد
    تا در اخلاق او به پيوندي
  • تا که در ظل تو بيارامد
    که تو جان را پناه و آرامي
  • که شوم من غريق منت تو
    کابتدا کردي و در اتمامي
  • ني چپست و نه راست در جانست
    آن که جان خسته از پي اويي
  • هين خمش کن در اين حديث بازمپيچ
    آسمان وار اگر يکي تويي
  • جان بر جان هاي پاک رود
    در جهاني که نيست بي کاري
  • گر نکردي نثار دانش و هوش
    کي بدي در زمانه هشياري
  • آتش در ملک سليمان زدي
    اي که تو موري بنيازرده اي
  • در سفر اي شاه سبک روح من
    زير قدم چشم و دل اسپرده اي
  • جان دو صد قرن در انگشت تست
    چونت بگويم؟! که توده مرده اي
  • جان و جهان! دوش کجا بوده
    ني غلطم، در دل ما بوده اي
  • رشک برم کاش قبا بودمي
    چونک در آغوش قبا بوده اي
  • رنگ رخ خوب تو آخر گواست
    در حرم لطف خدا بوده اي
  • چونک ترا در دو جهان خانه نيست
    هر نفسي رخت کجا مي بري؟
  • هر نفسي شعله زند دين از او
    سوز نهد در جگر کافري
  • دوش جمال تو همي شد شتاب
    در کف او مشعله آذري
  • تيز همي کرد خيالش نظر
    محو شدم در تف آن ناظري
  • بر در حيرت، بکش انديشه را
    حاکم ارواح و شه مطلقي
  • چون بگريزي نرسد در تو کس
    ور بگريزيم ز تو، سابقي
  • گر گل او در نگشادي، چرا
    خار صفت بر سر ديوارمي؟
  • در سر من عشق بپيچيد سخت
    ورنه چرا بي دل و دستارمي؟
  • چون ز قضا دعوت و فرمان رسيد
    در پي سرهنگ قضا مي روي
  • يا که ز جنات نسيمي رسيد
    در پي رضوان رضا مي روي
  • روي به جنگ آر و به صف شيروار
    ورنه چو گربه تو در انبان شوي
  • در هوس مشتريت عمر رفت
    ماه ببين و بره از مشتري
  • در عوض دلق تن چار ميخ
    بافته اند از صفتت ششتري
  • چون بگريزي نرسد در تو کس
    ور بگريزيم تو خود سابقي
  • گر ندميدي غم او در دلم
    چون دگران بي دم و فريادمي
  • مار اگر آب وفا يافتي
    در دل آن بحر چو ماهيستي
  • گشت فلک دايه اين خاکدان
    ثور و اسد آمد در آشتي
  • آدميي را همه در خود بسوز
    آن دميي باش اگر محرمي
  • مي برمي از بد و نيک کسان؟!
    آن همه در تست، ز خود مي رمي
  • مغز بري در غم؟! نغزي ببر
    بر اسد و پيل زن ار رستمي
  • در دل من پرده نو مي زني
    اي دل و اي ديده و اي روشني
  • اخلايي اخلايي، زبان پارسي مي گو
    که نبود شرط در حلقه، شکر خوردن به تنهايي
  • صفهاي پري رويان، در بزم سليماني
    با نغمه داودي، مرغ خوش الحاني
  • شو گوش خرد برکش، چون طفل دبستاني
    تا پير مغان بيني در بلبله گرداني
  • هرجاي که خشکيست درين بحر در آريد
    تا تر شود و تازه و غرقاب مجيدي
  • چون جامي در خوردم، برخيزم، برگردم
    از شاخ آن وردم، گر سرخم، گر زردم
  • به روزي پنج نوبت بر در او
    همي کوبند کوس کبريايي
  • در آن منزل چه طاعت پاي دارد؟!
    که جان بخشت کند از دلربايي
  • صراحي وار خون گريم به پيشش
    بجوشم همچو مي در بي قراري
  • برون و اندرون و جام و مي نيست
    وليکن در سخن اينست جاري
  • ايا نفس ملامت گر، خمش کن
    که هم تو در ضلالت رهنموني
  • زين آتش در هزار داغيم
    وز داغ چو صد هزار باغيم
  • گويند که: « در جفاست، اسرار »
    باور کردم ز عشق آن يار
  • در عشق خوش است هم خموشي
    يا معتمدي و يا شفايي
  • فتح العشق رواقا فاجيبوه سباقا
    هله در گلشن جان رو، چو مريدي و مرادي
  • ساقي خاص روحي، در ده مي صبوحي
    الليل قد تولي و البدر في التواري
  • همچو مه در شهرها، شاهدي ايم هو کي
    از همه بيندت، مقتدي ايم هو کي
  • گرين گل ازان گل يکي لطف بردي
    نکردي يکي خار در باغ خاري
  • قراري گرفته، غم عشق در دل
    قرار غم الحق دهد بي قراري
  • برادر، مرا در چنين بي دلي
    ملامت رها کن، اگر عاقلي
  • گر او پذيرد، ده ده بگيرد
    ليکن بخيلست، در رخ نمايي
  • گفتم که: « ما را هنگامه بنما »
    گفت: « اينک اما تو در جوالي
  • گر زانک مرا زين جان بکشي
    من غرقه شوم، در عين خوشي
  • کنون شد عام کان با تو بپيوست
    نجس شد چونک در کردي درو دست
  • اي صبر بخش زاهدان اخلاص بخش عابدان
    وي گلستان عارفان در وقت بسط و التقا
  • درم رفيقان از برون دارم حريفان درون
    در خانه جوقي دلبران بر صفه اخوان صفا
  • تا من ترا بشناختم بس اسب دولت تاختم
    خود را برون انداختم از ترسها در ايمني
  • بس خدمت خير کردي بس کاه و جوش بردي
    در خدمت عيسي هم بايد مددي کردن
  • پا در ره پرخون نه رخ بر رخ مجنون نه
    شمشير وغا برکش کميخت اسد برکن
  • اي مطرب طوطي خو ترجيع سوم برگو
    تا روح روان گردد چون آب روان در جو
  • در شش جهة عالم آن شير کجا گنجد
    آن پنجه شيرانه بيرون بود از هر شش
  • نوري که ذوق او جان مست ابد ماند
    اندر نرسد وا خورشيد تو در گردش
  • ريش دلهاي همه صحت پذيرد در نشان
    گر ببيند ريش ايشان دولت اين ريش را
  • آن صفت کش طلبي سر به تکبر بکشد
    عشق آرد بدمي در طلب و طال بقا
  • عشق را در ملکوت دو جهان توقيعست
    شرح آن مي نکنم زانک گه ترجيعست
  • دل چون سنگ در آنست که گوهر گردد
    عشق فارغ کندش از گهر و بي گهري
  • عاشقانند ترا در کنف غيب نهان
    گر تو، بيني نکني، از غمشان بوي بري
  • تشنگان را بسوي آب صلايي بزنيد
    طوطيان را به کرم در شکرستان آريد
  • بزم عامست و شهنشاه چنين گفت که: « زود
    ساقيان را همه در مجلس مستان آريد »
  • دستها را همه در دامن خورشيد زنيد
    همه جمعيت ازان زلف پريشان آريد
  • شادي هردو جهان! در دل عشاق ازل
    درميا کين سر حد جاي تو هم نيست برو
  • اي چرخ بي قرارت وي عقل در خمارت
    بگشا دمي کنارت صفرام کرد صفرا
  • در هر مقام و مسکن مهر تو ساخت روزن
    کز تو شوند روشن اي آفتاب سيما
  • اين را اگر ننوشي در مرحمت نکوشي
    ترجيع هديه آرم باشد کزان بجوشي
  • در دلنهي اماني هر سوش مي کشاني
    گه سوي بستگيها گه سوي دل گشايي
  • در کوي مستفيدي مرده ست نااميدي
    کاندر پناه کهفت سگ کرد اوليايي