167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • تو که در بند او گرفتاري
    مي کش از بهر او چنين خواري
  • خوردنش را چو کرد تشنه بسيچ
    چون بدو در رسد نباشد هيچ
  • اين دو در دوزخ از درون تو باز
    صورتش سوي عقل شهوت و آز
  • در جهان بنگر از پي رازش
    چه کني رنگ و بوي غمازش
  • چون يکي بحر دانش آن به شرف
    آخرش درج در و اول کف
  • پس مريز ارت چرب بايد ديگ
    آب در ديگ و روغن اندر ريگ
  • به در عقل گرد تا برهي
    از بلاها و زشتي و تبهي
  • در غم زر سرخ و سيم سره
    سبلتت سبز گشت همچو تره
  • موج و گردابها بدين زشتي
    تو چنين خوش بخفته در کشتي
  • چرخ اگر در نهاد خود نغزست
    همچو با حفص پير و بي مغزست
  • چون تو يزدان پرستي از شيطان
    ايمني در جهان و با سامان
  • آن چنان شد که در زمين هري
    ابلهي کرد رخ به برزگري
  • گفت با او ز روي ناداني
    سبکي چيست در گران جاني
  • هر چه يزدان دهد بر آن مگزين
    هر چه گردون کند در آن منشين
  • روز در بويش ار کند پرواز
    باز شب جان بدو سپارد باز
  • گر از اين چرخ در نقاب شوي
    تا کم از ماهي آفتاب شوي
  • هر که او با زمانه در سازد
    عقبي او را ز پيش بندازد
  • اي در اين پست مانده همچون مست
    شکري سوي جان و دل بفرست
  • در جهان خرد بر آي از خاک
    چکني کلبه ميان کاواک
  • دل ز دنيا و مهر او بگسل
    زآنکه بر جان سمست و در دل سل
  • سيم را در دل ايچ راه مده
    به ملک نامه سياه مده
  • پاي در نه به راه بي فرياد
    بر خرد خوان که هر چه باداباد
  • آنکه باميل مال و مل باشد
    نقد در دل ز بيم ذل باشد
  • در نگر بي مزاج و خاطر دون
    زين دو معني به عيسي و قارون
  • با هوا مهر وکين چه در خوردست
    که هوا گاه گرم و گه سردست
  • تو و من گمرهيست زو پرهيز
    در من و تو به ابلهي ماويز
  • مابقي آنچه بود زن را داد
    به در آمد ز خانه خرم و شاد
  • هر يکي را شده است يکتا نان
    مهتر از کوه قاف در ميزان
  • از تقي دين طلب ز رعنا لاف
    از صدف در طلب ز آهو ناف
  • آستين ار ز هيچ خواهي پر
    از صدف مشک جو وز آهو در
  • که پديدست در جهان باري
    کار هر مرد و مرد هرکاري
  • صحبت عام در بهشت آباد
    مرگ باشد که مرگ عامي باد
  • نيست در هيچ يار صدق و صفا
    نيست با هيچ دوست مهر ووفا
  • با کسان در نگاهداشت بوي
    با خود آسوده شام و چاشت بوي
  • تا همي در تو نيک خود بيند
    با تو يک دم به رفق بنشيند
  • در دهان دار تا بود خندان
    چون گراني کند بکن دندان
  • کو در اين روزگار يار بيار
    بر که باشيم استوار بيار
  • نيک و بد دان در اين سپنج سراي
    جفت بد دست يار ناهمتاي
  • هر کرا هست دوستي دم ساز
    به شهي در جهان دهد آواز
  • بي بلا نازنين شمرد او را
    چون بلا ديد در سپرد او را
  • يار نبود که بر در زندان
    چشم گريان و لب خندان
  • صحبتش را مجو مرو بر او
    رو ز روزن بجه نه از در او
  • سنگ در ظرف شيشه نتوان برد
    نبود دوست با عرابي کرد
  • چنگ و نايست در صفت نادان
    تنگدل باشد و فراخ دهان
  • چون کم آيد به راه توشه تو
    ننگرد در کلاه گوشه تو
  • تا دلت معدن نياز کند
    در دل پيش جانت باز کند
  • در تو زيرا سخن مؤثر نيست
    که ترا زان جهان مبشر نيست
  • در جهان خدا بر آي از خاک
    چکني کلبه اي که آن کاواک
  • آن شنيدي که در عرب مجنون
    بود بر حسن ليلي او مفتون
  • گفت چشمش چو چشم يار من است
    اين که در دام من شکار من است