167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • بوي اين مي خرمن عقل را بر باد داد
    آنچه کردي در قدح ساقي دگر در شيشه کن
  • گوشه گيري دردسر بسيار دارد در کمين
    در محيط پر شر و شور از کنار انديشه کن
  • چشم اگر داري که پا در دامن منزل کشي
    همرهي در قطع ره با مردم کاهل مکن
  • اختيار سر چو در دست تو اي سرگشته نيست
    زندگي را صرف در فکر سر و سامان مکن
  • پيش دريا قطره را نعل سفر در آتش است
    در گهر اين قطره را زين بيش زنداني مکن
  • همچو پيکان در تن از بي طاقتي در گردش است
    از کجا تا سر برون آرد دل بي تاب من
  • مي خورم افسوس بر عهدي که بودم در چمن
    در قفس نبود ز هجر آشيان فرياد من
  • صائب از بس چرخ در کارم گره افکنده است
    رشته تسبيح در تاب است از زنار من
  • غوطه در سرچشمه آب حياتش مي دهند
    هر که مي ريزد عرق چون خضر در تعمير من
  • چون شراب کهنه ام آسوده در مينا، ولي
    مي نمايد خويش را در کاسه سر، جوش من
  • گردني در زير تيغ از موم دارد نرم تر
    در نظر دارد همانا بزم ديگر شمع من
  • اشک نيسان چون صدف گوهر شود در سينه ام
    وقت تخمي خوش که افتد در زمين پاک من
  • مي کند در سينه ام پيوسته جولان درد و داغ
    هر طرف صد محمل ليلي است در هامون من
  • مي تپم در خون چون داغ لاله از بي طاقتي
    گر بود در دامن ليلي سر مجنون من
  • حلقه انصاف در گوشش کشم از پيچ و تاب
    هر که را حرفي بود در جوهر مجنون من
  • صائب از غيرت شود خون مشک در ناف غزال
    هر کجا در جلوه آيد خامه مشکين من
  • چون لگن در زير پاي شمع مي آيد به چشم
    آسمان در زير پاي همت والاي من
  • خاک راهم، ليک از من چرخ باشد در حساب
    مي شود باريک دريا چون رسد در جوي من
  • آن که ننشيند کنون از ناز در پهلوي من
    تکيه گاهش بود در مستي سر زانوي من
  • کلک من دارد در انشاي سخن دست دگر
    آب صائب مي شود چون تاک مي در جوي من
  • بر رخ کس نيست رنگ وحدتي در انجمن
    به که دارم با دل خود خلوتي در انجمن
  • در فروغ عشق نور عقل گرديده است محو
    واي بر شمعي که در مهتاب مي آيد برون
  • هر که زانو ته کند چون زلف در ديوان حسن
    در فنون دلبري استاد مي آيد برون
  • در دل من کرد حشر آرزو آن خط سبز
    از زمين در نوبهاران مور مي آيد برون
  • مي شود در بي کسي اين چشمه رحمت روان
    شيرکي ز انگشت در گهواره مي آيد برون؟