نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
آن سليمان که
در
جهان قدر
بود سلطان وقت و پيغامبر
گفت
در
وقت مرگ اسکندر
همه را خواند کهتر و مهتر
گفت اينک دو دست خود بستم
هين بگوييد چيست
در
دستم
گفت ني ني که جمله
در
غلطيت
همه راه هوس همي طلبيت
آن شنيدي که با سکندر راد
گفت
در
پيش مردمان استاد
در
جهان بهتر از کم آزاري
هيچ کاري تو تا نپنداري
چون نمودم
در
اين سخن برهان
سخن آغاز کردم از نسيان
در
رخ ماه نو کسي خندد
که ازو سود مزد بربندد
با تو صد درج
در
ناسفته
خانه پر دزد وتو خوشک خفته
در
ره دين شده قليل عمل
بهر دنيا شده طويل امل
چون گذر کرد نهصد و پنجاه
در
فذلک به حسره کرد نگاه
گفت ديدم جهان چو تيم دو
در
آمدم از دري شدم ز دگر
در
رباطي مقام و من گذري
بر سر پل سراي و من سفري
چو درآيد اجل چه بنده چه شاه
وقت چون
در
رسد چه بام چه چاه
که چو قز بود
در
دلش پنهان
گشت هم قز ن ورا زندان
فرش عمرت نوشته
در
شومي
اين دو فراش زنگي و رومي
روح با حور فرد جفت شود
تنت
در
زير گل نهفت شود
خانه را گور ساز و دل را خصم
در
و ديوار خاک و گل را رسم
اي فگنده به جهل و سيرت زشت
روبه اندر رز و ملخ
در
کشت
اي فگنده به جهل و سيرت زشت
روبه اندر رز و ملخ
در
کشت
گر بيابي تو
در
اجل تاخير
نه ترا مسکنست قعر سعير
فارغ از مرگ و ايمن از تخويف
جرم حالي و توبه
در
تسويف
در
تموز آن يخک نهاده به پيش
کس خريدار ني و او درويش
مرگ را
در
سراي پيچاپيچ
پيش تا سايه افگند به بسيچ
جان پذيران چه بي نوا چه به برگ
همه
در
کشتي اند و ساحل مرگ
تا بگويد ز مبتلا ايوب
دل و جان
در
عنا و دا مکروب
پند لقمان و سرگذشت يسع
دين و دل
در
ورع بري ز طمع
آفتاب مساجد و خلوات
از حق او را صلوة
در
صلوات
شده
در
نار قاتل و مقتول
رفته با مرتبت به نزد رسول
در
ميان ار هزار که باشد
مرگ يک دم چو خاک بر پاشد
زين ترش بودنت
در
اين زندان
مرگ را کند کي شود دندان
تن فدا کن که
در
جهان سخن
جان شود زنده چون بميرد تن
مرگ اگر ريخت خون ماده و نر
هم بريزند خونش
در
محشر
همچو ايمان براي سور و سروش
جامه هاي برهنگي
در
پوش
اين همه هستيي که
در
بدنست
نقش نه پير و چار پيرزنست
خرج کردي براي تن جان را
در
سر نان دادي ايمان را
که اگر با تو دم زند هوست
کند از جور چرخ
در
قفست
تو چه داني که مي چه گيري قوت
در
چنين دل کجا رسد ملکوت
آنکه
در
بند حور و غلمانست
نيست خواجه که از غلامانست
چون رسي
در
جهان بي چوني
عيب گويد من اينکم چوني
ستم دوست را چو از
در
اوست
دوست دارند که دوست دارد دوست
چون بر اين
در
نه اي سپهداري
کم ز سگ بانئي مکن باري
گر نميرد چنين سگي
در
تو
از سگي کم بوي به محشر تو
ابلهان مانده اند بر سر پل
پاي
در
گل دو دست اندر غل
همه
در
آب اين دو روزه نهاد
تازه و تر چو روده پرباد
تو
در
اين خطه فساد و فجور
از دل شاد مانده اي رنجور
هر چه گويي نه
در
ره آدم
ديو و دد ديده گيرد اندر دم
کبک سنت به بوستان نياز
کي درآيد چو
در
خرامد باز
در
غم آن دمي که رفت از دست
گري و خون گري که جايش هست
چيست دنيا سراي آفت و شر
چون کليدان زاولي به دور
در
صفحه قبل
1
...
1244
1245
1246
1247
1248
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن