167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • در آن گلشن که مي از ساغر توحيد مي خوردم
    ز هر برگ گلي دامان دلبر بود در دستم
  • ز قحط دلربايان ريختم در پاي خود صائب
    و گرنه يک جهان دل چون صنوبر بود در دستم
  • من آن روزي که در عشق سخن ثابت قدم بودم
    کمر در خدمت هر نقطه چون پرگار مي بستم
  • تو با اغيار در سير چمن بودي و من در دل
    ز آه سرد نخل ماتم اغيار مي بستم
  • نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم
    همان خورشيد تابانم اگر در زير پا افتم
  • حديث روي او در پرده خورشيد و مه گويم
    زبيم چشم بد گل را در اوراق خزان پيچم
  • فرو رفتم چنان در خويشتن از خرده بيني ها
    که از راز شرر در سينه خارا خبر دادم
  • نمي سوزم اگر برق اجل در خرمنم افتد
    که من در خوشگي از کاه گندم را جدا کردم
  • اگر مي بود در دل رحمي آن سلطان خوبان را
    چرا در دادخواهي اينقدر بيداد مي کردم
  • نسيم بي ادب زنجير مي خاييد در عهدي
    که من در زلف او چون شانه دست انداز مي کردم
  • به صد جانب برد دل در نمازم از پريشاني
    به رنگ سبحه من سرگشته در محراب مي گردم
  • ندارد نفس کافر در مقام فيض دست از من
    گران از خواب غفلت بيش در محراب مي گردم
  • مجو از من سخن در بزم آن آيينه رو صائب
    که در بيرون محفل من نفس دزديده مي گردم
  • مشو در منزل مقصود از سر گشتگي ايمن
    که چون گرداب من در عين اين دريا گره خوردم
  • نمي شد کار من هرگز چنين نامنتظم صائب
    اگر در نظم عالم اندکي در کار مي بودم
  • زمين تاج سر من بود تا سر در هوا بودم
    فرو رفتم به خود افلاک را در زير پا ديدم
  • نگه در ديده خورشيد تابان آب مي سازد
    گل رويي که من در پرده شرم و حيا ديدم
  • يکي گرديد وصل و هجر و قرب و بعد در چشمم
    ز بس از ابتداي کارها در انتها ديدم
  • اگر چه در ته يک پيرهن با ماه کنعانم
    به بوي پيرهن سر در پي باد صبا دارم
  • زلال زندگي در ساغر من رنگ گرداند
    همان خون مي خورم گر در قدح آب بقا دارم
  • خدا فرصت دهد در دامن محشر فرو ريزم
    گرههايي که در دل از تو اي بند قبا دارم
  • کند دل هر نفس در کوچه اي جولان ز خود کامي
    چه خونها در جگر زين طفل بازيگوش خود دارم
  • نفس در سينه برق سبک جولان گره گردد
    اگر بيرون دهم خاري که پنهان در جگر دارم
  • چو ماهي گر چه در ظاهر گرفتندم به سيم و زر
    ز هر فلسي نهان در پوست چندين نيشتر دارم
  • همان بيطاقتم هر چند دريا را کشم در بر
    که در هر جنبشي چون موج آغوش دگر دارم