167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • عقل در کارگاه کن فيکون
    از پي جلوه قرار و سکون
  • در ازل چون حديث با خود راند
    تا ابد همچو کرم پيله بماند
  • کند ار عاقلت به حق در خشم
    به از آن کت ببندد ابله چشم
  • معن دادي خمي درم به دمي
    باز کردي مکاس در درمي
  • مرد گرد در خرد گردد
    تنگ ميدان به گرد خود گردد
  • حاکم عقل را در اين بنياد
    کارها محکم است و دلها شاد
  • شوق چون در نهادش آويزد
    عقل کل را ز ره برانگيزد
  • بعد ازان سالکان چو بشتابند
    علم حق در حديث او يابند
  • در بهار ار نه عدل وي بودي
    با گل و با گلاب کي بودي
  • جان چو در عالم درنگ آيد
    خود از اين رنگهاش ننگ آيد
  • از پي جستن سلامت جان
    اسب جان را در اين محيط مران
  • نه چو کشتي شکست اي رعنا
    شد سباحت وبال در دريا
  • در دل و جان آنکه هشيارست
    بر سر و چشم آنکه بيدارست
  • در اضافت سوي زمانه لطيف
    به اضافت به سوي عقل کثيف
  • بعد از آن در ولايت تصوير
    مرتبه نقش دان و نقش پذير
  • ز اول جان و آخر مرجان
    فاعل و منفعل در اين دو ميان
  • در سراي صفت پذير فنا
    از پي رفعت قصور و بنا
  • ورنه در عالم يقين و گمان
    خر همان بودي و حکيم همان
  • هست اعضا چو شهر و پيشه وران
    عقل دستور و دل در او سلطان
  • گرنه در امر عقل و دل باشند
    همه هم خوار و هم خجل باشند
  • عقل و دل را اگر مطيع شوند
    در حضيض فنا رفيع شوند
  • نفس کو مر ترا چو جان دارست
    بي تو در جسم تو بسي کارست
  • اينکه در دست شهوت و خشمند
    چشم بي نور و نور بي چشمند
  • عقل را هيچ مدح نتوان گفت
    جز بدو در مدح نتوان سفت
  • از براي حصول نعمت دل
    در دل آويز خاک بر سر گل
  • سخن عقل چون تمام آمد
    علم را در جهان نظام آمد
  • علم سوي در اله برد
    نه سوي مال و نفس و جاه برد
  • آنچه دانسته اي به کار درآر
    پس دگر علم جوي از در کار
  • مرد بي علم ليف درد بود
    در ز بحر بزرگ خرد بود
  • مرد را علم ره دهد به نعيم
    مرد را جهل در برد به جحيم
  • چند از اين در نفاق و محتالي
    چشمها درد و لاف کحالي
  • آنکه را علتي بود در پشت
    چون بنالد ز پنجه و انگشت
  • رافضي را عوام در تف کين
    مي زدند از پي حميت دين
  • گرچه در جذب کاه کرد بسيچ
    کهربا را ز که چه خيزد هيچ
  • از صفات سگي تهي کن رگ
    ورنه در رستخيز خيزي سگ
  • وآن کند در دو ماه بنا کرد
    که نبيند به سالها شاگرد
  • از پي مصلحت برو خندد
    کخ کخي در بروت او بندد
  • نيک نادان در اصل نيکو نه
    بد دانا ز نيک نادان به
  • چکني علم در ميانه گنج
    کار بايد که کار دارد خنج
  • در ره از آبهاي جان کاهت
    پل نگهبان بود نه همراهت
  • دانشي کان فزون ز کار بود
    همچو در ديده انتشار بود
  • کشد آن علم جانت در امواج
    بدل تاج دين کند تاراج
  • مکن از ظن به سوي علم شتاب
    زانکه در ظن بود خطا و صواب
  • جان دانا نوا زند در مرگ
    همچو بلبل نوا زند بر برگ
  • چون تو در دام او برآويزي
    از خداي و رسول بگريزي
  • علم در مزبله فرو نايد
    که قدم با حدث نکو نايد
  • پير گفتش خموش باش خموش
    بر در او برو سخن مفروش
  • در مناجات بي زبانان آي
    هر چه خواهي بگو و لب مگشاي
  • علم جست از درون اهل صواب
    همچو در جوي خرد روشن آب
  • روي در خلق مقتدا نه رواست
    که نه راه خداي راه هواست