167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • دور باش شرم اگر حايل نگردد در ميان
    تنگ بر بلبل شود از جوش گل جا در قفس
  • بي پر و بالي مگر صائب به داد ما رسد
    کز پر خود گاه در داميم و گاهي در قفس
  • در غبار خط نهان شد خال، رحمي پيش گير
    دام را در خاک چون کردي به فکر دانه باش
  • نيست در بند زر و آهن تفاوت ،زينهار
    تاميسر مي شود در قيد مهر و کين مباش
  • در گلستان بي پرو بالي است صائب برگ عيش
    واي برمرغي که ريزد در قفس بال و پرش
  • عقل کامل در سر ما شور سودا مي شود
    در کدوي ما شراب کهنه مي آيد به جوش
  • در خم سربسته مي وا مي کند بال نشاط
    در تن خاکي، روان پاک مي آيد به جوش
  • نباشد لاله در دامان اين صحرا، که افتاده
    ز برق آه من در خيمه صحرا نشين آتش
  • آن که در آينه بيتاب شد از طلعت خويش
    آه اگر در دل عاشق نگرد صورت خويش
  • چو مرده اي است که خوابانده اند در کافور
    کسي که در شب مهتاب مي برد خوابش
  • عجب که يک دل پژمرده در جهان ماند
    که شد گشاده ز گل بر رخ جهان در عيش
  • در سينه دل به زلف تو گردد طفل شوخ
    در کوچه است اگر چه بود جا به مکتبش
  • در ديده من رقعه اي از عالم بالاست
    هر برگ خزان ديده که در فکر سفر باش
  • توبه در آغاز عمر از نقل و مي کردن خطاست
    سعي کن تا هست فرصت در سرانجام نشاط
  • دل شد از طول امل محبوس در زندان جسم
    گوهر ما را برآمد رشته از پا در صدف
  • ابر چون در پيش صرصر پاي در دامن کشد؟
    مغز ما را چون کف دريا پريشان کرد عشق
  • چشمه نبود اين که در کوه و کمر در گريه است
    سنگ خارا آب شد از سرکه ابروي خلق
  • نه همين در دل ما بزم سليمان چيده است
    عالمي در دل هر مور جدا دارد عشق
  • در وصال از حسرت سرشار من دارد خبر
    هرکه را در پاي گل ازدست جام افتد به خاک
  • در سر کوي تو پايم تا به زانو در گل است
    من از دريا گذشتم بارها با پاي خشک
  • مي نمايد جا به اشک عندليبان در لباس
    اين که شبنم را دهد در دامن خود بارگل
  • در خار غوطه مي زنم و خنده مي کنم
    بلبل نيم که ناله کنم در رکاب گل
  • اي از رخت هر خار سامان بستان در بغل
    هر ذره را از داغ تو خورشيد تابان در بغل
  • يک ره برآر از آستين دست نگارين در چمن
    تا دستها پنهان کند سرو خرامان در بغل
  • نيست يک دل در جهان بي داغ عالمسوز عشق
    هست در زير نگين عالم سليمان را تمام