167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مظهر العجايب عطار

  • باش در عالم جدا زاهل حسد
    در دو عالم پادشاه وقت خود
  • چون که سلمان آستان در گرفت
    جمله اسرار خدا در سر گرفت
  • بود او در ملک عالم کوه زور
    او فکنده زور او در کوه شور
  • گرچه کودک بود در کاخ سترک
    ليک آن شه بود در معني بزرگ
  • که بده قرآن ناطق در بيان
    که شده در لو کشف اسرار دان
  • تو چه داني اوليا را در يقين
    زآنکه خود بين گشته در راه دين
  • من ز روي يار خود در حيرتم
    اندرين حسرت بسي در حسرتم
  • هر که او در راه معني رفت رست
    پرتو نورش همه در جان نشست
  • داشت سلطان در جهان يک جوهري
    گوهري در بحر معني مظهري
  • در درونش کرم بي برگي بود
    در دهان او مگر برگي بود
  • من ز گفت شه شکستم در او
    گفت او در است و اين دانم نکو
  • در زبان و در بيان من توئي
    آشکارا ونهان من توئي
  • چون که شه بشنيد اين راز از اياز
    ز آتش غيرت در آمد در گداز
  • جان تو در راه حق پيمان شده
    در حقيقت مظهر سبحان شده
  • بود در ره بيشه بس هولناک
    صد هزاران تن در او رفته به خاک
  • هي هي عشق من از حيدر بود
    زآن که او در علم احمد در بود
  • من به تو اميدوارم در کرم
    زآن که هستي در دو عالم محترم
  • در رکوع او کرد خود اين سروري
    داد در راه خدا انگشتري
  • گفت او والي بود در ملک من
    خود يقين مي دان و را در سلک من
  • هر که او در دين من باشد درست
    مهر حيدر در دلش باشد نخست
  • هر که دارد در دل خود مهر من
    مهر حيدر بايدش در جان و تن
  • من بگويم هرچه دارم در زبان
    بشنو و در گوش گير و خوش بدان
  • در دل دانا ز معني گنج شد
    در دل نادان معاني رنج شد
  • در ز بحر دل در آرم بي شمار
    گر تو مي جوئيش رو جوهر بيار
  • هر که او در راه دين تقصير کرد
    خويشتن را در جواني پير کرد
  • گر به صورت در دو مظهر جلوه کرد
    مظهر ما در دو عالم هست فرد
  • در درون خود آتش شوقش بود
    در ميان جان من ذوقش بود
  • اي تو غافل از درون و از برون
    خود در افتادي در اين چه سرنگون
  • چون که علمت يافت حق را در عيان
    دان که حق با تست در معني نهان
  • در هدايت معني ايشان يکي است
    کور آن کورا در اين معني شکي است
  • پس نظر کرد آدم معني در آن
    ديد نور عالم معني در آن
  • علم معني در طريقت راست بود
    در نهان سر حقيقت را نمود
  • علم معني در دلم معني شکافت
    بعد از آن در مظهر انسان بتافت
  • علم معني دان و رفض او مبين
    زآن که دارد در حق را در نگين
  • از عرق در مرگ رو انديشه کن
    در معانيها عبادت پيشه کن
  • سينه ات از حيله و شر پر بود
    در خيالت آن که آن پر در بود
  • جوهر ذاتم تو را انسان کند
    در معاني همچو در غلطان کند
  • خوان انعام تو باشد در خورم
    سر سوداي تو باشد در سرم
  • من تو را راهي نمايم در علن
    تا تو بيني شاه خود در خويشتن
  • رو تو اين راه و بيا در کوي او
    تا به بيني در معاني روي او
  • من در اين مدت ز تو غافل بدم
    بلکه خود در علم دين جاهل بدم
  • پيش ما باشد معاني در بيان
    پيش ما باشد نهاني در عيان
  • رشته ما سلسله در سلسله است
    رشته ما قافله در قافله است
  • در زمان او همه اهل علوم
    شادمان بودند در هر مرز و بوم
  • هيچکس در ملک او غمگين نبود
    زآن که لطفش عام گشته در وجود
  • در دل او ميل دنيا هيچ نيست
    در سرش از آرزوها هيچ نيست
  • شاه عاجز گشت در احوال او
    ماند سرگردان عجب در حال او
  • تو ز گفت خود شدي در دام و بند
    از سخن گفتن فتادي در کمند
  • هست خاموشي همه در ملک دوست
    گفته عطار در معني نکو ست
  • هست خاموشي عدم اندر عدم
    رو در آ در وادي او همچو يم
  • او بزرگ عالمان ملک بود
    بود دايم در رکوع و در سجود
  • در طريق عارفان نبود چنين
    کو بماند در چنين محنت حزين
  • حب آل مصطفي در دل بگير
    تا بگردي در دو عالم تو امير
  • سر او عطار در بازار گفت
    هر کسي دامي نهاده در جهان
  • تا به کي باشي تو در حبش زبون
    رو تو تخم نيک در حبش بکار
  • خارجي شد در دو عالم رو سياه
    زآن که در باطن ندارد حب شاه
  • ورنه افتي در بلاهاي خدا
    در ميان جان خود مهرش بکار
  • غير آن در نيست ره ميدان يقين
    غير اين در من ندارم هيچ باب
  • جان خود گر راستي آراستي
    راستي در دين احمد زآن در است
  • راست است آن کو مطيع حيدر است
    غير ازاين در نيست در عالم دري
  • در طريق ديگران او رو کند
    غير اين دو غير دانم در جهان
  • در ميان مردمان ديوانه شد
    هست اين ديوانگي در پيش ما
  • تا شوي صافي چو باده در سبو
    مي کشم من باده صافي در جهان
  • بعد از آن عطار را در دير کرد
    گفت صاحب درديابي در يقين
  • در کدامين ملک باشي پاي بند
    گفت در ملک عراقم منزل است
  • تا شوي فرخنده در دنيا و دين
    چون که در عشق آمدي صاحبدلي
  • در حقيقت همچو مردان مقبلي
    چون که در عشق آمدي نطق آن تست
  • گه چو جان در جان و گاهي دل شدي
    چون که در عشق آمدي چون والهان
  • در مقام فقر هم شان مني
    چون که در عشق آمدي عطار پرس
  • در مساجدهاي دل ساجد شدي
    چون که در عشق آمدي منصور بين
  • در تمام علم دين حاذق شدي
    چون که در عشق آمدي بي من مباش
  • همچو شيطان در رهش رهزن مباش
    چون که در عشق آمدي از سر گذر
  • در حقيقت همنشين ما شدي
    چون که در عشق آمدي حق را ببين
  • سوره والفجر خوان در صبحگاه
    چون شدي در عشق صافي آمدي
  • ديدن او خود مرا در کار نيست
    هر که او در عشق مرد کار شد
  • در دو عالم ديده و ديدار شد
    هر که او در عشق جانان راه يافت
  • بعد از آن افتند در چاه عدم
    مي روند آن جمله در راه عدم
  • پند سيم در طريقت خود بکوش
    در حقيقت جام وحدت را بنوش
  • هر که او در صحبت نيکان نشست
    علم معني را در آورد او به شست
  • منع بد کن در جهان و راست باش
    بنده حق را به حق در خواست باش
  • خير باشد در طريقت راهبر
    خير باشد در حقيقت تاج سر
  • عمر خود در کسب معني صرف کن
    تا بماند در جهان از تو سخن
  • خود عوام الناس در دين جاهلند
    زآنکه ايشان در طريقت غافلند
  • گر کني تو اعتماد در جهان
    هم به خود کن تا نيفتي در زيان
  • هر که خواهد در جهان کردي کند
    در نهاني خدمت مردي کند
  • راز را در شرع مبهم گفته اند
    در به اسرار حقيقت سفته اند
  • عاقبت در صد پشيمان آردت
    بلکه خود در پيش شيطان آردت
  • در عبادت کوش و در کار خدا
    پيشه خود ساز شرع مصطفي
  • هر چه گوئي در نصيحت اي پسر
    اولا تو در درون خود نگر
  • اي پسر در گوش گير اين پند من
    تا که باشي در جهان پيوند من
  • صد هزاران جان فدا در راه او
    جان فدا عطار را در شاه او
  • رو تو بينش همچو حي در خويشتن
    زندگي تو به او شد در بدن
  • خانه در شرع احمد ساختند
    چار در خود اندر او پرداختند
  • تا شوي چون خضر زنده در جهان
    تو بماني در معاني جاودان
  • جمله گفتند اي امين و مقتدا
    در شريعت در طريقت پيشوا
  • بعد از اين آيند ترکان در جهان
    آيد اين عطار از ايشان در فغان
  • عدل کن در عدل کام دل ستان
    تا دمد در جنتت صد بوستان
  • در کتاب من خوش آمد کم بود
    اين کتابم در يقين محکم بود
  • تا شوي در باب جنت راهبر
    پي در اين معني به کوي شاه بر
  • اي برادر تو زغيبت در گذر
    تا نه بيني در دو عالم صد ضرر