167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • چشمي که در او نور حيا پرده نشين نيست
    ره در همه جا همچو مگس داشته باشد
  • جا در دل او دارم واز من خبرش نيست
    اي کاش مرا در دل اوراه نمي بود
  • شوري که در دل ماست شوقي که در سرماست
    از سنگ مي تواند سرچشمه ها روان کرد
  • در قيد تن نماند جاني که پاک گردد
    کي در ختا گذارند خوني که مشک تر شد
  • در قطع راه هستي شمعي است پيروان را
    خاري که در ره عشق از پاي من برآيد
  • نه روي آينه اي در نظر نه آينه رويي
    چگونه طوطي بي مثل من به حرف در آيد
  • در روي زمين هر کس بندد به گره زر را
    خوب است که چون قارون در زير زمين باشد
  • هر که صائب بار دوش خلق گردد چون سبو
    در شکستش سنگ مي بندد کمر در کوهسار
  • آرزو در دل بسوزان، عود در مجمر گذار
    خاک بر لب مال لب رابر لب کوثر گذر
  • نقد دنيا همچو گل هر روز در دست کسي است
    هست چون سيماب اينجا خرده زر در گذار
  • نعل واروني است تبخال لب من، ورنه هست
    در دل من زان بهشتي روي، کوثر در گذار
  • پيش دريا نعل هر موجي ازو در آتش است
    در جهان آب وگل سيلاب چون گيرد قرار؟
  • سرو با آن تازه رويي، مي کند در ديده ام
    جلوه ميناي خالي بر لب جو در خمار
  • بر دلم بار دو عالم نيست در مستي گران
    بردماغ من گراني مي کند بو در خمار
  • مي کند در هر مزاجي کار ديگر چون شراب
    زاهد ميخواره را سر در هوا دارد بهار
  • در حريم کعبه هر ناشسته رو را بار نيست
    تازه در هر جام مي کن غسل احرام بهار
  • از در شتيهاي ره در چشمه آب آسوده است
    تا نيايد پا به سنگ سر زمسکن برميار
  • زلف از سر در هوايي هر نفس در عالمي است
    مي نمايد حسن راخط پرده داري بيشتر
  • هر غباري کز زمين خيزد در اين آب و هوا
    سرو سيم اندام جولان مي نمايد در نظر
  • در پر طوطي نهان شد گر چه تنگ شکرش
    همچنان دل مي برد در پرده گفتارش هنوز
  • هر فتنه اي که در شکن زلف جاي داشت
    در گوشه هاي چشم تو بگريخته است باز
  • گر به ظاهر شمع در فانوس رفت از راه رحم
    مي زند برآتش پروانه دامان در لباس
  • نيست ممکن دل شود در سينه صدچاک باز
    چون تواند بال و پر واکرد عنقا در قفس ؟
  • نامه در رخنه ديوار نسيان مانده اي است
    از غبار کاهلي بال و پر ما در قفس
  • روح از طول امل مانده است در زندان جسم
    بر نيارد هيچ مرغي رشته از پا در قفس