نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
زان دو تيغ کشيده
در
عالم
شرع را کرده همچو تير و قلم
در
صف رزم پاي او محکم
وز پي رمز جان او محرم
در
مصافي که پاي بفشردي
آنت دولت که دست او بردي
آنچنان آتي ز باغي کين
کايچ تاوان نبد ورا
در
دين
کس نديده به رزم
در
پشتش
منهزم شرک از يک انگشتش
نائب مصطفي به روز غدير
کرده
در
شرع مر ورا به امير
به فصاحت چو او سخن گفتي
مستمع زان حديث
در
سفتي
کرده
در
عقل و دين به تيغ و قلم
با شجاعت سماحت اندر هم
شرف شرع و قاضي دين او
صدف
در
آل ياسين او
تيغ او تير چرخ را بنيان
بوده
در
خانه وبال کمان
کرده از لعل و
در
کرامت را
پر گهر دامن قيامت را
کرده از بهر جان اهل هنر
درج
در
يک سخن دو درج گهر
هر که جستي مخالفت
در
دين
کردي او را به زير خاک دفين
نام اوکرده
در
ولايت علم
علي از علم و بوتراب از حلم
نه که اين عقد پيش از اين بودست
در
ازل تا ابد قرين بودست
در
سفر پيش آن قوي ايمان
بود چون لاشه دبر دبران
هر دو يک
در
ز يک صدف بودند
هر دو پيرايه شرف بودند
آن سخنها که
در
ضيافت و ضيف
بفرستاد سوي سهل حنيف
سر انگشت خويش را تر کرد
آنگهي
در
دهان حيدر کرد
علم او از براي يک تعليم
گفته
در
بيت مال با زر و سيم
ديگري را فريب اي رعنا
نيستي تو سزا و
در
خور ما
باز با خصم خويش
در
صفين
با عدو کار بست راي رزين
تاج حلمش گذشته از پروين
تخت علمش نهاده بر
در
دين
در
سراي فنا و کشور دين
حيدر ملک بود و کوثر دين
خاتم اينجا بداد بر
در
راز
ملک آنجا عوض ستد با ناز
آمدي
در
هزاهز از پي بيم
دل مريخ همچو جان يتيم
اندرين عالم و
در
آن عالم
اوست با کار علم و يا علم
او نبود آن اسد که رنگ خلوق
کردي او را
در
اين کهن صندوق
بود پيوسته
در
عقيله و قيل
تا کجا تا به درد چشم عقيل
در
جمل چون معاويه بگريخت
خون ناحق بسي به خيره بريخت
روز صفين چو حرب
در
پيوست
گرم شد کارزار دستا دست
سال او
در
گذشته از صد و پنج
تيغ را برکشيد زود به رنج
در
مصاف آمد و بگفت نسب
که منم شيخ دين و پير عرب
سبک از اسب خود بزير افتاد
در
زمان جان به رنج و درد بداد
اين زمان کشته شد چه چاره کنيم
دل
در
اين درد و رنج پاره کنيم
جمله راضي شدند و بشنيدند
رونق کار خود
در
آن ديدند
مرد مفلس چو گشت عاشق او
کفر شد
در
ميانه عايق او
گر تو
در
کار خويش شيردلي
هست کابين حره خون علي
اسب و مرکب ترا دهم پس از آن
بزيي
در
جوار من آسان
مرد مدبر ز بهر عشق زني
اندر افکند
در
جهان محني
شب آدينه رفت
در
مسجد
آن چنان بي حفاظي از سر جد
مير چون
در
نماز شد مشغول
آن سرافراز مرد جفت بتول
بگرفتند مر ورا
در
حال
کرد ازو مير زخم خورده سؤال
جان بداد آن زمان علي
در
حال
خاندان زان سبب گرفت زوال
وانکه خواني کنون معاويه اش
دان که
در
هاويه ست زاويه اش
در
ره دين يک زياد بدند
طاغين همچو قوم عاد بدند
کي بود آن کسي حکيم که او
در
دکان دماغ شش پهلو
ماه
در
چشم او هلال نمود
زهر درکام او زلال نمود
صد و هفتاد و اند پاره جگر
به
در
انداخت زان لب چو شکر
ور مرا روز حشر ايزد بار
بدهد
در
جوار جنت بار
صفحه قبل
1
...
1236
1237
1238
1239
1240
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن