167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زين گلستان که چو گل خيمه در آنجا زده اي
    چيست در دست تو جز چاک گريباني چند؟
  • دل پرخون چه پر و بال گشايد در جسم؟
    دانه چون نشو و نما در دهن مور کند؟
  • کمترين عقده سر در گم او آبله است
    در ره عشق که يک عقده گشا خار بود
  • مي شود آب روان چون به رگ تاک رود
    صرفه آب در آن است که در خاک رود
  • دست در دامن توفيق زن از خويش برآي
    قوت پاي تو حيف است که در گل برود
  • چون به خشکي ز نبات است ثمر بيد مرا
    در برومندي اگر در ثمر افتم چه شود؟
  • عشق بيباک مرا در رگ جان افکنده است
    پيچ و تابي که در آن موي کمر مي بايد
  • با حريفان همه شب در ته يک پيرهن است
    آن که در خانه ما بند قبا نگشايد
  • اگر تو در نگشايي به روي من از ناز
    به آه من که در اين حصار مي بندد؟
  • همين نه فاخته در سر هواي او دارد
    به هر که بنگري اين طوق در گلو دارد
  • ميان خوف و رجا حالتي است عارف را
    که خنده در دهن و گريه در گلو دارد
  • زخط عذار تو بي آب وتاب خواهد شد
    زهاله ماه تو پا در در رکاب خواهد شد
  • خوش آن زمان که در آيي ز در شراب آلود
    ز خواب نازگران همچو چشم خواب آلود
  • که گفته است در ابر سفيد باران نيست
    رخش غم از دل من در نقاب مي شويد
  • چون تشنه اي که آب خورد در ميان خواب
    خونم چو آب چشم تو در خواب مي خورد
  • خون در رگم ز منت خشک محيط سوخت
    خوش وقت تشنه اي که قدح در سراب زد
  • تا چهره تو در عرق شرم غوطه زد
    هر آرزو که در دل من بود آب شد
  • هر کس به صدق در قدم خم گذاشت سر
    در عرض يک دو هفته فلاطون شعار شد
  • نان تو چون فطير بماند در اين تنور
    با دست خود خمير تو در هم سرشته اند
  • در هيچ ذره نيست که شوري ز عشق نيست
    هر جا سري است در خم چوگان کشيده اند
  • آن يار خانگي که دل از ما ربوده است
    در خانه است و در همه جا جلوه مي کند
  • در واديي که رو به قفا قطع ره کنند
    بينا کسي بود که در او با عصارود
  • در بحر عشق تن به فنا ده که چون حباب
    هر کس که سر نهاد در او تاجور شود
  • اين ريشه اي که در تو دوانده است آرزو
    رگ در تن تو رشته آمال مي شود
  • يک بار رو چرا به در دل نمي کند
    آن سايلي که بر در هر خانه مي شود