نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
بيش از آنم نماند تاب جواب
گشت از آن حال و کار من
در
تاب
زانکه
در
پيش داشت راه نهفت
زان همي الرفيق الاعلي گفت
روز و شب سال و ماه
در
همه کار
ثاني اثنين اذ هما في الغار
در
سراي سرور مونس و يار
ثاني اثنين اذهما في الغار
هر چه حق بر دل محمد خواند
برد و
در
باغ جان او بنشاند
مهترش گفت چون ز خود بگريخت
وحي
در
جام جانم آنچه بريخت
جان فدا کرده بود
در
ره دين
زانکه بد از نخست آگه دين
سوي ميدان سر پيمبر او
همه درها ببسته جز
در
او
پيش دين بنده هوش اوبوده است
حلقه
در
گوش گوش او بوده است
آنچه بشنيد زود باور داشت
شرع را هفت عضو
در
خور داشت
جان بوبکر خط اوسط بود
نه ز خط بد عتيق
در
خط بود
لاجرم
در
ميان دايره بود
بي زيان مر ورا برآمد سود
انبيا بد خط و رسول نقط
جان بوبکر
در
ميانه خط
به نبي او ز جان شايسته
در
دهان دل نمود چون پسته
حکم من ذاالذي شنيده به گوش
زده
در
پيش حکم خانه فروش
عرش شرع محمدي بر او
هم
در
آن سينه منور او
چون کمال و جمال او بشناخت
همه خويش
در
رهش درباخت
برده
در
دين حق خبر بر از او
يافته روز کين ظفر فر از او
تا علي را چو تو ولي چکند
در
هوا و هوس علي چکند
رافضي را بماند
در
گردن
جکجک و مرگ و جسک و جان کندن
هر دو مهتر براي دين بودند
در
سيادت سزاي دين بودند
دل او چون ز حق محقق شد
صدف
در
رؤيت حق شد
دين نهاده براي چونان شاه
پاي دامي ز طا و ها
در
راه
کرده بر چرخ حق به نور يقين
طا و ها ماه چارده اش
در
دين
کرده
در
عز و دولت سرمد
عمري را بدل به عمر ابد
بود مير عمر شهنشه دين
جان فدا کرد و مال
در
ره دين
از پي ديو
در
زمانه او
سايه او سلاح خانه او
کرده عقلش
در
اين سراي مجاز
آرزو را به خاک سير جواز
در
ره دين و دل فراغ از وي
باغ فردوس را چراغ از وي
گشت قيصر نگون ز تخت رفيع
دره
در
دست او و او به بقيع
روح کرده ز راح سرمستش
امر حق داده دره
در
دستش
ز احتسابش
در
اعتدال بهار
گل پياده بماند و باده سوار
روي چون سوي احتساب آورد
مل چو گل پاي
در
رکاب آورد
دره وار از پي اقامت حد
در
ره احمد از براي احد
بوده
در
زير نور پيش از نشر
عدل او بابت ترازوي حشر
الجبل الجبل که لشکر کفر
حيله کرده ست حيله بر
در
کفر
به عمر گشت عمر ملک دراز
به عمر شد
در
شريعت باز
پيش دين بود چون سپر عمر
بود
در
شرع راهبر عمر
صد ترحم ز ما
در
اين ساعت
بر روانش رسان پر از طاعت
گر رسد عقل سر
در
اندازد
ور رسد روح مايه دربازد
هم ز اسلاف مهتر آمده او
در
کنار شرف برآمده او
دل و چشمش ز شوق
در
محراب
چشمه آفتاب و چشمه آب
در
قرائت همه ثنا و ثبات
با قرابت همه حيا و حيات
فتنه اي را که خاست
در
قصبه ش
از ذوالارحام بود و از عصبه ش
خلق عالم هر آنکه نيک و بدند
همه
در
جستن هواي خودند
واي آنکس که سعي
در
خونش
کرد و اين خواست راي ملعونش
آنکه
در
شرع تاج دين او بود
وآنکه تاراج کفر و کين او بود
شرف چرخ تيز گرد او بود
در
حديث و حديد مرد او بود
هر عدو را که درفگنده از پاي
در
زمان مالکش ببرد از جاي
خواب و آرام مره و عنتر
کرده
در
مغز عقل زير و زبر
صفحه قبل
1
...
1235
1236
1237
1238
1239
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن