167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • به هر کس قسمت خود مي رساند چرخ مينايي
    نماند در صراحي آنچه در پيمانه مي بايد
  • حجاب و شرم را بگذار در بيرون در صائب
    که آتش طلعتان را جرأت پروانه مي بايد
  • دلم دارد حضوري با خيال يار در خلوت
    که تا صبح قيامت در به روي يار نگشايد
  • در دل بر رخ هر کس که نگشودند چون زاهد
    گشايش از در پوشيده محراب مي جويد
  • چنان گرم است عاشق در سراغ آن بهشتي رو
    که از خود گرد ره در چشمه کوثر نمي شويد
  • کاش انديشه ما در دل او ره مي داشت
    آن که پيوسته در انديشه ما مي گردد
  • در ته سنگ ملامت دل سودايي ما
    کبک مستي است که در کوه و کمر مي گردد
  • مي توان يافت ز عنوان که چه در مکتوب است
    پا منه بر در آن خانه که دربان دارد
  • در صف اهل ريا از همه کس در پيش است
    چون علم هر که عصايي و ردايي دارد
  • در چنين فصل که نم در قدح شبنم نيست
    خار ديوار ترا آب ز سر مي گذرد
  • هيچ کس نيست که در فکر دل خود باشد
    عمر مردم همه در فکر شکم مي گذرد
  • با همه تار تعلق که در او پيچيده است
    شمع در نيم نفس از سر جان مي گذرد
  • در هواداري آن زلف کم از شانه مباش
    که سر خود همه را در سر اين سودا کرد
  • از در حق به در خلق مبر حاجت خود
    شکوه از يار به اغيار نمي بايد کرد
  • ساده لوحي که به دنبال دوا مي گردد
    کاش در يوزه درد از در دلها مي کرد
  • شوق هر چاک که در پرده دل مي افکند
    رخنه اي بود که در گنبد مينا مي کرد
  • در نظر داشت تماشاي خط سبز ترا
    خال روزي که در آن کنج دهان جا مي کرد
  • فتنه در سايه آن زلف سيه در خواب است
    آه اگر باد بر آن زلف سيه تاب خورد
  • من همان روز ز جمعيت دل شستم دست
    که صبا دست در آن طره خم در خم زد
  • آن که مي بست به ظاهر در صحبت بر خلق
    با دو صد دست به باطن در شهرت مي زد
  • باش بيدار که ره در حرم کعبه نيافت
    دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد
  • داغ اين است که در سينه من پهن شده است
    لاله آن نيست که در دامن صحرا باشد
  • بي نيازي است که در يوزه کند از در خلق
    هرکه را چشم ز گفتار به تحسين باشد
  • در دل ماست خيال تو و از ما دورست
    عکس از آيينه در آيينه جدا مي باشد
  • نيست با دير و حرم مردم حق بين را کار
    کور در جستن در، دست به ديوار کشد