167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • بر تو از نفس تو رحيم ترست
    در شفاعت از آن کريم ترست
  • در حريم وي اي سلامت جوي
    شرم دار از حرام و دست بشوي
  • تو که جز در غم قنينه نه اي
    سينه گم کن چو پاک سينه نه اي
  • اي فرو مانده زار و وار و خجل
    در جحيم تن و جهنم دل
  • عقل از آن نامدار مشهور است
    که در آن کارگاه مزدور است
  • هرکه چون خاک نيست بر در او
    گر فرشته ست خاک بر سر او
  • عقل چون برد شخص او را نام
    نفس کلي زبان کشد در کام
  • زين در ار هيچ عقل بگريزد
    همچو پرده اش فلک برآويزد
  • که در آمد به جز محمد حر
    از جهان تهي به عالم پر
  • گفته در گوش جانش حاجب بار
    کاي شهنشه سر از گليم برآر
  • فرش را در جهان جان گستر
    عرش چون فرش زير پاي آور
  • موسي سوخته بر آذر تو
    ارني گوي گشته بر در تو
  • با ثناي تو عقد بسته به هم
    در عزب خانه عيسي مريم
  • هشت در چار طبع بي فرياد
    بر صهيب و بلال تو بگشاد
  • هفت در مهر کرده همت تو
    بر دل عاصيان امت تو
  • آمده دست آسمان در کار
    گشته انجم گسل ز بهر نثار
  • ريخته عرش زير پاي تو در
    ز آسمانها طبق طبق گوهر
  • خضر و موسي به پيشگاهش در
    لوح تعليم برگرفته به بر
  • مرکب اقتدار کرده به زين
    بر در دين براي يوم الدين
  • جان در آويخته ز فتراکش
    عقل و جان زاده بر سر خاکش
  • ظاهرش آن نمايد از در دل
    کين گل دل که بردميد از گل
  • گفته در گوشش اختيار ازل
    بي رطبهاء علم و خار عمل
  • دين و کفر از تو موسي و قارون
    دين برون کفر در شده به درون
  • خانه پنج در که جان دارد
    از پي چون تو ميهمان دارد
  • در بيابان فرو خرام از پل
    آبها مل کن و مغيلان گل
  • که تو چون گفتي از ره فرمان
    مرده جهل در پذيرد جان
  • زانکه در خدمت دم آدم
    جان و فرمان روند هر دو به هم
  • دنيا آورده در قدم او بود
    غرض حکمت قدم او بود
  • در جبلت جلالت او را بود
    با رسالت بسالت او را بود
  • شرع را دست عقل کي سنجد
    عشق در ظرف حرف کي گنجد
  • تا ترا عقل هم ز روي صواب
    پشت پايي زند مگر در خواب
  • نقش نامش به گاه دانش و راي
    از در غيب و ريب قفل گشاي
  • خلق بنده خداي و چاکر او
    قبله شان او و قبله بر در اوي
  • از پي شرع در جهان خداي
    جان خاموش او زبان خداي
  • نطق در گوش عاريت باشد
    قلب تين چيست کو نيت باشد
  • روي او چون به قلب تين باشد
    راي او در عمل متين باشد
  • گرچه در خلق شکل گوساله است
    به ز تکرار و ذکر صد ساله است
  • منبع رعب درد و بازو داشت
    منهج صدق در دو ابرو داشت
  • کرده پيشش نثار در محشر
    هشت حمال عرش و هفت اختر
  • در جهان خداي دزديده
    ماه نو دين به روي او ديده
  • لاجرم در جهان کن مکنش
    شده نيک از جمال او سکنش
  • همه را در طرب طلب کرده
    پس به مازاغشان ادب کرده
  • در فنا راعي رمه شده او
    او همه گشته تا همه شده او
  • بوده در بندگي و خاطر و راي
    سرو آزاد جويبار خداي
  • بدل خون ز بهر سر يقين
    دين روان کرده در يکاد و يبين
  • صدهزار آه زو شنيده حري
    نه الف بود در ميان نه هي
  • قامتش چون خم رکوع آورد
    عرش در پيش او خشوع آورد
  • در ره مصطفي نژندي نيست
    برتر از قدر او بلندي نيست
  • در ره او همه صعود بود
    درگه او سرشت عود بود
  • چون ز کونين به در نهاد قدم
    حدثان را بماند و ماند قدم