167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زحي رو در بيابان کرد گويا محمل ليلي
    که دل در سينه مجنون به جنبش چون درا آمد
  • نمي دانم که بود اين آتشين جولان، همين دانم
    که تا پا در رکاب آورد، در خاطر فرود آمد
  • در و ديوار در وجد از نسيم نوبهار آمد
    زمين مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد
  • سپندم، يک نواي آتشين در زير لب دارم
    نيم بلبل که در هر ناله اي آواز گرداند
  • مکافات عمل در چشم ظالم خواب مي سوزد
    از ان در خانه هاي زخم، پيکان جا بگرداند
  • در آغوش صدف زان قطره گوهر مي شود صائب
    که در قطع ره مقصود پا از سر نمي داند
  • بود در پرده شب عيشها شب زنده داران را
    حضور دل در آن زلف پريشان کس نمي داند
  • زسودا خشک شد خون در رگ من آنچنان صائب
    که موج نبض من در راه عيسي سوزن افشاند
  • در آن دل از هلاک عشقبازان غم کجا ماند؟
    گره در خاطر خورشيد از شبنم کجا ماند؟
  • مسلسل چون شود امواج، مي پاشد ز هم کشتي
    به حال خويش دل در زلف خم در خم کجا ماند؟
  • به آزادي توانگر شو که در ايام بي برگي
    همين سرو و صنوبر سبز در گلزار مي ماند
  • مرو در خون صيد لاغر من کز شکار من
    همين مشت پري در چنگل شهباز مي ماند
  • نصيب خويش هر کس يافت در دنيا نمي ماند
    گهر سيراب چون گرديد در دريا نمي ماند
  • دل از غش صاف چون گرديد در دنيا نمي ماند
    چو خرمن پاک شد در دامن صحرا نمي ماند
  • زدل در سينه غير از آه غم پرور نمي ماند
    که جز خاک سيه از عود در مجمر نمي ماند
  • چو مجنون کرد رام خود غزالان را يقينم شد
    که اقبال جنون در هيچ کاري در نمي ماند
  • بشو دست از دل آسوده در دوران زلف او
    که گر اين است چوگان، گوي در ميدان نمي ماند
  • عبث در پنبه داغ خويش پنهان مي کنم صائب
    چراغ شوخ هرگز در ته دامان نمي ماند
  • جهان چون چشم سوزن مي شود در چشم کوته بين
    اگر کوتاهيي در رشته آمال مي بيند
  • کجا صائب شود همخانه با من عشوه پردازي
    که در آيينه با صد ناز در تمثال مي بيند
  • گر از نظاره خورشيد در چشم آب مي آيد
    زروي لاله رنگش در نظر خوناب مي آيد
  • زقيد صد گره در يک گره مي افکند خود را
    کسي کز حلقه تسبيح در زنار مي آيد
  • در آن محفل که ديوار و در آتش زير پا دارد
    کجا خودداري از پروانه بيباک مي آيد؟
  • کمال اهل معني در غريبي مي شود ظاهر
    که تا در بحر باشد نکهت از عنبر نمي آيد
  • مشو در راه امن از احتياط اي راهرو غافل
    که موسي بي عصا در وادي ايمن نمي آيد