167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • سي بيت فروختم به يک بيت
    بيتي که گشاده شد در آن کو
  • يا پر بگشاد و در هوا رفت
    اي مرغ ضمير آن هوا کو
  • ماکو به همان طرف که انداخت
    اي در کف صنع ما چو ماکو
  • خسروان بر تخت دولت بين که حسرت مي خورند
    در لقاي عاشقان کشته بدنام او
  • قصه کن در گوش ما گر ديگران محرم نيند
    با دل پرخون ما پيغام دلداري بگو
  • در گذر آمد خيالش گفت جان اين است او
    پادشاه شهرهاي لامکان اين است او
  • چون نظر کردم نکو من در صفاي گوهرت
    ماه رخ بنمود از سيماي تو سيماي تو
  • صحبت ابرار و هم اشرار کان جا زحمت است
    در حريم سايه آن مهتر اخيار کو
  • شمس حق و دين خداوند صفاهاي ابد
    در شعاع آفتابش ذره هشيار کو
  • گر که قافي تو را چون آسياي تيزگرد
    آورم در چرخ و گردانت کنم نيکو شنو
  • اي صدف چون آمدي در بحر ما غمگين مباش
    چون صدف ها گوهرافشانت کنم نيکو شنو
  • تاج و تختي کاندرون داري نهان اي نيکبخت
    در گمان کيقباد و سنجر و سهراب کو
  • ار چه خط اين بوابت هوس شد در رقاع
    رقعه عشقش بخوان بنمايدت بواب کو
  • هر کسي را نايب حق تا نگويي زينهار
    در بساط قاضي آ آنگه ببين نواب کو
  • جانور را زادنش از ماده و نر وز رحم
    در ولادت هاي روحاني بگو ارحام کو
  • هست احرامت در اين حج جامه هستيت را
    از سر سرت بکندن شرط اين احرام کو
  • چون بخوردي بي قدم بخرام در درياي غيب
    تو اگر مستي بيا مستانه اي بخرام کو
  • در رکاب اسپ عشقش از قبيل روحيان
    جز قباد و سنجر و کاووس يا بهرام کو
  • هم بسوزي هم بسازي هم بتابي در جهان
    آفتابي ماهتابي آتشي مومي بگو
  • بنواز نغمه تر به نشاط جام احمر
    صدفي است بحرپيما که در آورد به دست او
  • خلع نعلين کند وز خود و دنيا بجهد
    همچو موسي قدم صدق زند بر در او
  • طوطيان فلکي جمله شکرخوار شوند
    در مقامي که بخنديم بدان سان من و تو
  • اهل ايمان همه در خوف دم خاتمتند
    خوفم از رفتن توست اي شه ايمان تو مرو
  • پرده من مدران و در احسان بگشا
    شيشه دل مشکن قصه آن جام بگو
  • وگر از عام بترسي که سخن فاش کني
    سخن خاص نهان در سخن عام بگو
  • همه شيران بده در حمله او چون سگ لنگ
    همه ترکان شده زيبايي او را هندو
  • در همه روي زمين چشم و دل باز که راست
    مکن آزار مکن جانب اغيار مرو
  • هله ديدار مهل برمگزين فکر و خيال
    از عيان سر مکشان در پي آثار مرو
  • تو يقين دار که بي تو نفسي جان نزيد
    در احسان بگشا و پس ديوار مرو
  • ز آنک قربان ها همه باقي شوند
    در هواي عيد بي پايان تو
  • در سراي عصمت يزدان تويي
    بخت و دولت روز و شب دربان تو
  • اي خدا اين باغ را سرسبز دار
    در بهارستان بي نقصان تو
  • چنگ و قانون جهان را تارهاست
    ناله هر تار در فرمان تو
  • من بخفتم تو مرا انگيختي
    تا چو گويم در خم چوگان تو
  • دي مرا پرسيد لطفش کيستي
    گفتم اي جان گربه در انبان تو
  • چون مثالي برنويسد در فراق
    خون ببارد از خم طغراي او
  • خيمه در خيمه طناب اندر طناب
    پيش شاه عشق و لشکرهاي او
  • آب و آتش يک شده ز امروز او
    روز و شب محو است در فرداي او
  • عشق شير و عاشقان اطفال شير
    در ميان پنجه صدتاي او
  • در کدامين پرده پنهان بود عشق
    کس نداند کس نبيند جاي او
  • بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
    برد اين کو کو مرا در کوي تو
  • گفتم اين دل را که چوگانش ببين
    گر يکي گويي در آن چوگان بدو
  • ماجرايي رفت جان را در الست
    بازگو آن ماجرا را بازگو
  • زرد گشتي از خزان غمگين مشو
    در خزان بين تاب تابستان نو
  • گفته بودي کز توام بگرفت دل
    من نخواهم در جهان جز کام تو
  • صوفيانيم آمده در کوي تو
    شي ء لله از جمال روي تو
  • از عطش ابريق ها آورده ايم
    کآب خوبي نيست جز در جوي تو
  • ولوله در خانقاه افتاد دوش
    مشک پر شد خانقاه از بوي تو
  • ناگهان افکند طشت ما ز بام
    پاسبانان درشده در گفت و گو
  • در ميان کوي بانگ دزد خاست
    او بزد زخمي و پنهان کرد رو
  • اي شمس دين مفخر تبريز جان ماست
    در حلقه وفا بر دردي کشان تو
  • در دست فضل و رحمت تو يارم و عصا
    ماري شوم چو افکندم اصطفاي تو
  • اعراض و جسم جمله همه خاک هاست بس
    در مرتبه نگر که سفول آمد و سمو
  • صافي شرم توست نهان در حجاب غيب
    دردي بريخت بر رخ گلزار شرم تو
  • ماهي که آب ديد نپايد به خاکدان
    عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو
  • گر ز آنک در ميانه نبودي سرخري
    اسرار کشف کردي عيسيت مو به مو
  • گر آرزو کژ است در او راستي بسي است
    ني کز کژي و راست مبراست آرزو
  • گوشت کجا ماند و پوست در تن آن کس که او
    رفت نمکسودوار سوي نمکسار تو
  • عشق تو گفت اي کيا در حرم ما بيا
    تا نکند هيچ دزد قصد حرمدان تو
  • گفتم اي ذوالقدم حلقه اين در شدم
    تا که نرنجد ز من خاطر دربان تو
  • اي شه و سلطان ما اي طربستان ما
    در حرم جان ما بر چه رسيدي بگو
  • در شکرستان جان غرقه شدم اي شکر
    زين شکرستان اگر هيچ چشيدي بگو
  • در آن دو ديده مخمور و قلزم پرنور
    درآ جواهر اسرار کردگار بجو
  • دلي که هيچ نگريد به پيش دلبر جو
    گلي که هيچ نريزد در آن بهار بجو
  • به نزد او همه جان هاي رفتگان جمعند
    کنار پرگلشان را در آن کنار بجو
  • چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است
    وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو
  • چو شمس مفخر تبريز ديده فقر است
    فقيروار مر او را در افتقار بجو
  • دريغ شرح نگشت و ز شرح مي ترسم
    که تيغ شرع برهنه ست در شريعت او
  • سبو سپرده به دو گوش با هزاران دل
    بدان هوس که خورد غوطه در ميانه جو
  • چو من صلح جويم شفيع او بود
    چو در جنگ آيم بود خنجر او
  • چو در دشت آيم بود روضه او
    چو وا چرخ آيم بود اختر او
  • چو در صبر آيم بود صدر او
    چو از غم بسوزم بود مجمر او
  • چو در رزم آيم به وقت قتال
    بود صف نگهدار و سرلشکر او
  • چو در بزم آيم به وقت نشاط
    بود ساقي و مطرب و ساغر او
  • بي دل شده ام بهر دل تو
    ساکن شده ام در منزل تو
  • صرفه چه کنم در معدن تو
    زر را چه کنم با حاصل تو
  • در منزل خود آزاد شوند
    از ظالم تو وز عادل تو
  • خامش کن و خود در يک دمه اي
    خامش نکند اين قايل تو
  • سجده گه ما خاک در تو
    جولانگه ما کوي خوش تو
  • چو خرد غرق باده شد در دولت گشاده شد
    سر هر کيسه کرم بگشايد که انفقوا
  • چو تو سيمرغ روح را بکشاني در ابتلا
    چو مگس دوغ درفتد به گه امتحان تو
  • چو نگنجي در آن گره مگريز و سپس مجه
    چو فقيران سري بنه که سلام عليکم
  • چو گل سرخ در چمن بفروزد رخ و ذقن
    نگرد جانب سمن که سلام عليکم
  • طمع جمله طامعان بود از خرمنت جوي
    دو ده مختصر بود دو جهان در جهان تو
  • بوقلمون چند از انکار تو
    در کف ما چند خلد خار تو
  • در عوض آنک گزيدي رخم
    بوسه بده بر سر اين گاز نو
  • پر همايي بگشا در وفا
    بر سر عشاق به پرواز نو
  • اي دل چو بياسودي در خواب کجا بودي
    اسکرت کما تدري من سکرک لا تصحو
  • از مردم پژمرده دل مي شود افسرده
    دارد سيهي در جان گر زرد بود مازو
  • هر آن کو روزه دارد در حديث است
    مه حق را ببيند وقت شام
  • نکو نبود که من از در درآيم
    تو بگريزي ز من از راه بام
  • تو بگريزي و من فرياد در پي
    که يک دم صبر کن اي تيزگام
  • امروز مستان را نگر در مست ما آويخته
    افکنده عقل و عافيت و اندر بلا آويخته
  • جام وفا برداشته کار و دکان بگذاشته
    و افسردگان بي مزه در کارها آويخته
  • بر دار ملک جاودان بين کشتگان زنده جان
    مانند منصور جوان در ارتضا آويخته
  • از ره روان گردي روان صحبت ببر از ديگران
    ور ني بماني مبتلا در مبتلا آويخته
  • جان عزيزان گشته خون تا عاقبت چون است چون
    از بدگماني سرنگون در انتها آويخته
  • چون ديد جان پاکشان آن تخم کاول کاشت جان
    واگشت فکر از انتها در ابتدا آويخته
  • اي دلنواز و دلبري کاندرنگنجي در بري
    اي چشم ما از گوهرت افزون ز دريا آمده
  • تخييل ها را آن صمد روزي حقيقت ها کند
    تا دررسد در زندگي اشکال گمراه آمده