167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • تو کز خواب گران در عين ره سنگ نشان گشتي
    اگر بارافکني در دامن منزل چه خواهي شد؟
  • صفير جانگدازش سنگ را در ناله مي آرد
    گرفتاري که معشوقش چو گل در دست و پا باشد
  • تواني سبز شد در حلقه آزادگان صائب
    ترا چون سرو اگر در چار موسم يک قبا باشد
  • به مقدار تمنا داغ در دل جلوه گر باشد
    به قدر خار و خس در آتش سوزان شرر باشد
  • منه خشت اقامت بر زمين در عالم امکان
    که چون ريگ روان اجزاي عالم در سفر باشد
  • مشو غافل زپاس هيچ دل در عالم وحدت
    که در ملک سليمان مور هم صيد حرم باشد
  • ندارد عاشق خورشيد در آغوش گل راحت
    که شبنم خون خود را مي خورد تا در چمن باشد
  • کيم من تا زنم در دامن گل دست گستاخي؟
    مرا اين بس که خاري زين چمن در پاي من باشد
  • مدار آيينه پيش لب مرا زنهار اي همدم
    چرا در وقت رفتن خاطري در هم زمن باشد؟
  • من و همصحبتي در خلد با زاهد، معاذالله
    که در هر جا گرانجاني بود زندان من باشد
  • اسير عشق در فردوس روز خوش نمي بيند
    هميشه خون خورد صيدي که شيرش در کمين باشد
  • چه طرف از زندگي بندد حباب ما در آن دريا
    که از هر موجه اي پا در رکاب زندگي باشد
  • غنيمت دان در آن کنج دهن آن خال مشکين را
    که در دوران خط اين نقطه بي پرگار مي باشد
  • نگاه دوربين در خانه از گلزار گل چيند
    مرا ديوار و در کي مانع ديدار مي باشد؟
  • نيايد در حيات آن کس که بيرون از تن خاکي
    اگرچه هست بر روي زمين، در گور مي باشد
  • سفر اخلاق خوب و زشت را بي پرده مي سازد
    کجي در تير پوشيده است تا در کيش مي باشد
  • به فکر عالم بالاست دل در خاکساريها
    نظر بر ابر دارد دانه تا در خاک مي باشد
  • زپشت و رو نمي گردد دو تا آيينه وحدت
    گهي در کعبه سالک گاه در بتخانه مي باشد
  • اثر آه و فغان را در دل خرم نمي باشد
    نپيچد ناله در هر دل که کوه غم نمي باشد
  • که در دامان تمکين مي تواند پاي پيچيدن؟
    در آن صحرا که از شور جنون کهسار مي رقصد
  • درآ در حلقه باريک بينان تا شود روشن
    که خار پاي در گل بر سر ديوار مي رقصد
  • تعجب نيست گر زاهد زشور ما به وجد آيد
    که در هنگامه مستان در و ديوار مي رقصد
  • زغفلت خون ترا مرده است در جسم گران، ورنه
    به ذوق نيشتر خون در رگ بيمار مي رقصد
  • نمي دانم چه آتش در سر خورشيد مي سوزد
    که چون ديوانگان در کوچه و بازار مي رقصد
  • گدازد آرزوي خام در دل نفس سرکش را
    به قدر آنچه در سر دانش و فرهنگ مي بالد