167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • باش در حکم صولجانش گوي
    هم سمعنا و هم اطعنا گوي
  • آن اويي تو کم ستيز بر اوي
    گر گريزي ازو گريز در اوي
  • راه دين صنعت و عبارت نيست
    جز خرابي در او عمارت نيست
  • هر چه خواهي ز رنگ برداري
    در يکي خم زني برون آري
  • بند او دار تا بوي بنده
    ورنه هستي تو از در خنده
  • بندگي در سراي مبدع کل
    عجز و ضعف است و استهانت و ذل
  • دور دور است در بلا خوردن
    بنده بودن ز بنده پروردن
  • هست در دين هزار و يک درگاه
    کمترش آنکه بي تو دارد راه
  • جان به رغبت سپار کز انکار
    نيست جان را در آن سراي شمار
  • هدف تير حکم او جان کن
    صدف در عشقش ايمان کن
  • گفت با جبرئيل اندر سر
    رب يسر کنان در امر عسر
  • در چنان حال با نهيب خليل
    از سر اعتماد و حفظ وکيل
  • تا در اين بوته زر پخته شوي
    راست چون سيم خام سخته شوي
  • در خيال ار فزون و کاست بود
    آزمايش گواه راست بود
  • تا چو در بوته هلاک شود
    زانچه آلوده گشت پاک شود
  • در جان را حروف او درجست
    چرخ دين را هدايتش برجست
  • بر زبان از حروف ذوقي نه
    در جنان از وقوف شوقي نه
  • حرف را زان نقاب خود کردست
    که ز نامحرمي تو در پردست
  • هست قرآن چو آب سرد فرات
    تو چو عاصي تشنه در عرصات
  • حرف و قرآن تو ظرف و آب شمر
    آب مي خور به ظرف در منگر
  • کان کين زان نمايدت اوطان
    که تموز است و مهر در سرطان
  • بود در مصر مانده يوسف خوب
    بو به کنعان رسيده زي يعقوب
  • صدف آمد حروف و قرآن در
    نشود مايل صدف دل حر
  • لفظ و آواز و حرف در آيات
    چون سه چوبک ز کاسهاي نبات
  • تا در اين تربتي که ترتيب است
    تا بر اين مرکزي که ترکيب است
  • مر ترا در سراي غيب آرند
    پرده از پيش روي بردارند
  • در دماغي که ديو کبر دمد
    فهم قرآن از آن دماغ رمد
  • مغز و در زان به دست ناوردي
    که به گرد صدف همي گردي
  • زين صدفهاي تيره دست بدار
    در صافي ز قعر بحر درآر
  • قيمت در نه از صدف باشد
    تير را قيمت از هدف باشد
  • آنکه داند به ديده فهر از قعر
    بشناسد ز در دريا بعر
  • قعر او پر ز در و پر گوهر
    ساحلش پر ز عود و پر عنبر
  • نکند خيره دوري و ديري
    آب در خواب تشنه را سيري
  • نبود خاصه در جهان سخن
    رنگ و بوي سخن چو جان سخن
  • تا در و گوهر يقين يابي
    تا درو کيمياي دين يابي
  • تا بيابي تو درج در يتيم
    تا بداني تو زر ناب ز سيم
  • در بن چاه جانت را وطن است
    نور قرآن به سوي او رسن است
  • گر همي يوسفيت بايد و جاه
    چنگ در وي زن و برآي از چاه
  • کس نداند دو حرف از قرآن
    با چنين ديده در هزار قران
  • گر ترا تاج و تخت بايد و جاه
    چه نشيني مقيم در بن چاه
  • گه زني در همش به بي ادبي
    گه شمارش کني به بوالعجبي
  • در يکي مسجدي خزي به هوس
    حلق پر بانگ همچو ناي وجرس
  • حق نحو و معاني و اعراب
    زو نديدم به صدق در محراب
  • در سراي مجاز از سر ناز
    گه به بازار و گه به بانگ نماز
  • از در تن به منظر جان آي
    به تماشاي باغ قرآن آي
  • اين چنين در نگر به صورت او
    چون بخواني تو سر سورت او
  • زانکه در کوي عشق و حدت و هنگ
    بيش از اين قيمتي نيارد رنگ
  • با خيال لطيف گويد راز
    شکن و پيچ ورقه در آواز
  • در دل نفس نه نه بر رخ خال
    که جمالت نشان دهد از حال
  • هيچ معنيستي اگر در بانگ
    بلبلي بنده نيستي به دو دانگ