167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • نگنجد گر قبا در پيرهن از شوق، جا دارد
    که در آغوش آن سيمين بدن را تنگ مي گيرد
  • فسون صبر در دلهاي پرخون در نمي گيرد
    چو دريا بيکران افتد به خود لنگر نمي گيرد
  • چسان در رخنه دل داغ عشقش را کنم پنهان؟
    کسي آيينه خورشيد را در گل نمي گيرد
  • زماه عيد دارد مهر تابان نعل در آتش
    که خود را وقت فرصت در شبستان تو اندازد
  • مرا در محفلي بند از زبان برداشت بيتابي
    که شمعش گريه را در آستين مستور مي سازد
  • نه در بتخانه ها ناقوس بيتاب است از ان کافر
    دل قنديل هم در سينه محراب مي لرزد
  • زتاب عارض او چون نسوزد آب در چشمم؟
    که از نظاره اش در چشم گوهر آب مي سوزد
  • چرا آرام يک جا در بدن پيکان نمي گيرد؟
    اگر نه ظلم در چشم ستمگر خواب مي سوزد
  • پشيماني ندارد صرف کردن عمر در طاعت
    که دل زنده است هر شمعي که در محراب مي سوزد
  • خمار مي مرا در گوشه ميخانه مي سوزد
    شراب من چو داغ لاله در پيمانه مي سوزد
  • کند در چشم مردم خواب را افسانه گر شيرين
    زشيريني مرا در ديده خواب افسانه مي سوزد
  • نگه دارد خدا از چشم بد آن آتشين رو را
    که در بيرون در از پرتوش پروانه مي سوزد
  • ز آه آتشين در پرده دل مي زنم آتش
    چو بينم شمع در بال و پر پروانه آميزد
  • نه برقي در کمين، نه تندبادي در نظر دارد
    به اميد چه يارب کشت ما از خاک برخيزد
  • ترا از ساده لوحي هر که گل در پيرهن ريزد
    خس و خاشاک در جيب و گريبان سمن ريزد
  • زحيراني نداند در گريبان که آويزد
    سخن در کلک من از بس که بر روي سخن ريزد
  • من آن نخل برومندم در اقليم جنون صائب
    که بر من سنگ دايم از در و ديوار مي ريزد
  • رهايي نيست مرغي را که بالش در قفس ريزد
    خوش آن بلبل که بال خويش در گلزار مي ريزد
  • ندارد در دل معشوق اگر عاشق ره پنهان
    که در دل غنچه را اين خرده هاي راز مي ريزد؟
  • در آن دريا که دست از جان خود شستن بود ساحل
    زهي غافل که از موج خطر در لنگر آويزد
  • ندارد صرفه اي کشتي گرفتن با زبردستان
    بود در خاک دايم هر که با گردون در آويزد
  • شتاب آلودگي دارد ترا در راه در منزل
    تو گر آهسته باشي راه منزل مي تواند شد
  • سخن جا مي کند در بيضه فولاد چون جوهر
    که طوطي در دل آيينه از گفتار محرم شد
  • در آن تنگ دهن زان عقد دندان حيرتي دارم
    که چون در نقطه موهوم اين سي پاره پنهان شد؟
  • برآرد در دل شب آب حيوان دست جان بخشي
    لب ميگون او در دور خط از ميگساران شد