167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • در دهان هر زبان که گويا شد
    از ثنايت چو مشک بويا شد
  • نيست در امر تو به کن فيکون
    زهره کس را که اين چه يا آن چون
  • بنده را در ره معاش و معاد
    نيست کس ناصر از صلاح و فساد
  • چون در دل نياز بگشايد
    آنچه خواهد به پيش باز آيد
  • عقل در کنه وصف او نادان
    ذوق با طوق شوق او شادان
  • عقل و جان ملک پادشاهي اوست
    ملک او در خور الهي اوست
  • سايه بانيست عقل بر در او
    خيلتاشيست جان ز لشکر او
  • از پي تازگي ز دشمن و دوست
    در دو عالم بدل کننده پوست
  • در کنارش نه آن زمان کاکا
    تا شود راضي و مکنش جفا
  • در نمازش نه آن زمان کانجا
    تا شود سرخ چهره اش چو لکا
  • در ره آخرت ز بهر شنود
    کمتر از کودکي نشايد بود
  • ورنه شد موشخانه دوزخ تو
    در ره آن سراي برزخ تو
  • در جهان خراب پر ز ضرر
    از جهالت مدان تو هيچ بتر
  • تو کني فعل من نکو در من
    مهربان تر ز من تويي بر من
  • از غم مرگ در زحيرم من
    جان من باش تا نميرم من
  • بلبل عشق را ز گلبن جست
    در ترنم نواي اين همه تست
  • صورت قهر در دلش رويد
    هر که جز مهر حضرتت جويد
  • در جحيم تو جنت آرامان
    بي تو راضي به حور عين عامان
  • گر به دوزخ فرستي از در خويش
    ميروم ني به پاي بر سر خويش
  • همچو شمع آنکه را نماند مني
    در تو خندد چو گردنش بزني
  • عمر ضايع همي کني در کار
    همچو خر پيش سبزه بي افسار
  • گرد هر شهر هرزه مي گردي
    خر در آن ره طلب که گم کردي
  • خر اگر در عراق دزديدند
    پس ترا چون به يزد و ري ديدند
  • قدم ار در ره قدم داري
    قلزمي را ز دست نگذاري
  • کرده امر خداي در هر فن
    قوتي را به فعلي آبستن
  • هرچه استاد بر نبشت و براند
    طفل در مکتب آن تواند خواند
  • تا چو زو نطق مايه اي سازد
    در ره روح قدس دربازد
  • از پس اين براق شوق بود
    شوق در گردنش چو طوق بود
  • هر چه در راه فتنه انگيزد
    همه اش از پيش راه برخيزد
  • ديده او چو نور ره بيند
    شمس در جنب او سيه بيند
  • هر که را عشق کوي او باشد
    در دلش جست و جوي او باشد
  • سر آهش ندارد ايچ صبور
    پي او در نيابد ايچ غيور
  • همه هستند و از همه همه دور
    در نبي خوانده اي تصيرالامور
  • در حق حق غضب روا نبود
    زانکه صاحب غضب خدا نبود
  • در توحيد را تويي چو صدف
    آدم تازه را شدي تو خلف
  • گر کني ضايع آن در توحيد
    شوي از مفلسي ز مايه فريد
  • ور تو آن در را نگهداري
    سر ز هفت و چهار بگذاري
  • زو ستاند همه طعام و شراب
    نرود ساعتي بي او در خواب
  • بعد آن برگشايدش يک چشم
    در رضا بنگرد درو نه به خشم
  • چون نيابد رياضتي در خور
    باشد آن کره از خري کمتر
  • مر ورا هست جاي خوف و هراس
    خوانده در نص هم وقودالناس
  • آن اويند در مکان و زمان
    از کن امر تا دريچه جان
  • دين حق تاج و افسر مردست
    تاج نامرد را چه در خوردست
  • در ره جبر و اختيار خداي
    بي تو و با تو نيست کار خداي
  • خير و شر نيست در جهان اصلا
    نيست چيزي ازو نهان اصلا
  • هرچه در خلق سوزي و سازيست
    اندر آن مر خداي را رازيست
  • کو در اين راه کردني کردن
    که تواند قفاي او خوردن
  • دلشان بر فراق مال و عيال
    خنک و خوش چو در بهار شمال
  • تا در اين عالم فسرده درند
    لگد اشتران چو گرده خورند
  • در رضاي خداي خويش بکوش
    به نه چيزش چو بندگان مفروش