167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • من نخواهم که سخن گويم الا ساقي
    مي دمد در دل ما زانک چو ناي انبانيم
  • اندرافتيم در آن گلشن چون باد صبا
    همه بر جيب گل و جعد سمن زار زنيم
  • تا به کي نامه بخوانيم گه جام رسيد
    نامه را يک نفسي در سر دستار زنيم
  • خاک زر مي شود اندر کف اخوان صفا
    خاک در ديده اين عالم غدار زنيم
  • مي کشانند سوي ميمنه ما را به طناب
    خيمه عشرت از اين بار در اسرار زنيم
  • شد جهان روشن و خوش از رخ آتشرويي
    خيز تا آتش در مکسبه و کار زنيم
  • چون در او دنگ شويم و همه يک رنگ شويم
    همچنين رقص کنان جانب بازار شويم
  • روز آن است که در باغ بتان خيمه زنند
    ما به نظاره ايشان سوي گلزار شويم
  • ساقيا عربده کرديم که در جنگ شويم
    مي گلرنگ بده تا همه يک رنگ شويم
  • صورت لطف سقي الله تويي در دو جهان
    رخ مي رنگ نما تا همگان دنگ شويم
  • در رخ آينه عشق ز خود دم نزنيم
    محرم گنج تو گرديم چو پروانه شويم
  • مصطفي در دل ما گر ره و مسند نکند
    شايد ار ناله کنيم استن حنانه شويم
  • خوش بنوشم تو اگر زهر نهي در جامم
    پخته و خام تو را گر نپذيرم خامم
  • همچو دزدان ز عسس من همه شب در بيمم
    همچو خورشيدپرستان به سحر بر بامم
  • به زبان گر نکنم ياد شکرخانه تو
    کام و ناکام بود لذت آن در کامم
  • بوهريره صفتيم و به گه داد و ستد
    دل بدان سابقه و دست در انبان داريم
  • اهرمن ديو و پري جمله به جان عاشق ماست
    چونک در عشق خدا ملک سليمان داريم
  • در چه و حبس جهان گر چه رهين دلويم
    چند يعقوب دل آشفته به کنعان داريم
  • معده گاو گرفته ست ره معده دل
    ور نه در مرج بقا صاحب جوع بقريم
  • گه ز تمزيج جمادات چو يخ منجمديم
    گه در آن شير گدازنده مثال شکريم
  • زان بهاري که خزاني نبود در پي او
    همه سرسبز و فزاينده چو سرو و شجريم
  • بي گنه بي جنايت گردشي بي نهايت
    بر تنت در شکايت نيليي رسم ماتم
  • در کفش خاک مومي سازدش رنگ و رومي
    سازدش باز و بومي سازدش شکر و سم
  • در تتق نوعروسي تندخويي شموسي
    مي کند خوش فسوسي بر بد و نيک عالم
  • نفس اگر چون گربه گويد که مياو
    گربه وارش من در اين انبان کنم
  • از ملولي هر کي گرداند سري
    درکشم در چرخش و گردان کنم
  • زنده کوشم در شکار زندگي
    زنده باشم چون ز جان نگريختم
  • مي گريزي هر زمان از کار ما
    در ميان کار چونت يافتم
  • اي ز رويت گلستان ها شرمسار
    در گل و گلزار چونت يافتم
  • اي که در خوابت نديده خسروان
    اين عجب بيدار چونت يافتم
  • مي رسد در گوش بانگ بلبلان
    بوي باغ و ياسمن مي آيدم
  • يوسفم افتاده در چاه فراق
    از شه مصر آن رسن مي آيدم
  • گوييا ساقي جان بر کار شد
    تا چنين مي در دهن مي آيدم
  • پرده هايي مي نوازد پرده در
    تارهايي مي زند بي زير و بم
  • خواه دليلي گو و خواهي خود مگو
    در دلالت عين برهانت کنم
  • اي صدف چون آمدي در بحر ما
    چون صدف ها گوهرافشانت کنم
  • عاشقان را در کشاکش همچو ماه
    گاه فربه گاه لاغر مي کنم
  • من ز وصلت چون به هجران مي روم
    در بيابان مغيلان مي روم
  • چشم نرگس خيره در من مانده ست
    کز ميان باغ و بستان مي روم
  • در تماشاي چنين دست عجب
    من شدم از دست و حيران مي روم
  • من به هر بادي نگردم زانک من
    در رهش چون کوه آهن مي روم
  • من گريبان را دريدم از فراق
    در پي او همچو دامن مي روم
  • ما همه در جمع آدم بوده ايم
    بار ديگر جمله بر آدم زنيم
  • هر زمان نقشي کني در مغز ما
    ما صحيفه خط و عنوان توييم
  • ايمنيم از دزد و مکر راه زن
    زانک چون زر در حرمدان توييم
  • کشتي نوحيم در طوفان روح
    لاجرم بي دست و بي پا مي رويم
  • همچو موج از خود برآورديم سر
    باز هم در خود تماشا مي رويم
  • اختر ما نيست در دور قمر
    لاجرم فوق ثريا مي رويم
  • همت عالي است در سرهاي ما
    از علي تا رب اعلا مي رويم
  • در فراق روي آن معشوق جان
    ماحضر با عشق او مي ساختيم
  • در نثار عشق جان افزاي او
    قالب از جان هر زمان پرداختيم
  • عشق او صد جان ديگر مي بداد
    ما در اين داد و ستد پرداختيم
  • من اگر نالم اگر عذر آرم
    پنبه در گوش کند دلدارم
  • پنبه در گوش کند کوبنده
    که من از جهل نمي افشارم
  • گفت اگر در سر تو شور من است
    از تو من يک سر مو نگذارم
  • منم آن شمع که در آتش خود
    هر چه پروانه بود بسپارم
  • پاي من گر چه در اين گل مانده ست
    نه که من سرو چنين بستانم
  • قيمتم نبود هر چند زرم
    که به بازار نيم در کانم
  • من از اين خانه به در مي نروم
    من از اين شهر سفر مي نروم
  • يک زماني که ز من دور شود
    جز که در خون جگر مي نروم
  • بلبل مستم و در باغ طرب
    جز به سوي گل تر مي نروم
  • در سرم بوي ميي افتاده ست
    تا چو مي جز که به سر مي نروم
  • جز که بر خاک درش ننشينم
    جز که در جان و دلش ننشانم
  • روز و شب غرقه شير و شکرم
    در گل و ياسمن و ريحانم
  • من از اين خانه به در مي نروم
    من از اين شهر سفر مي نروم
  • گه مست کار بودم گه در خمار بودم
    زان کار دست شستم زين کار توبه کردم
  • در جرم توبه کردن بوديم تا به گردن
    از توبه هاي کرده اين بار توبه کردم
  • هر جا روي بيايم هر جا روم بيايي
    در مرگ و زندگاني با تو خوشم خوشستم
  • اي آب زندگاني با تو کجاست مردن
    در سايه تو بالله جستم ز مرگ جستم
  • در دفع آن خيالش وز بهر گوشمالش
    بنمايمش جمالت از دور من برستم
  • چشمم بدوخت دلبر تا غير او نبينم
    تا چشم ها به ناگه در روي او گشادم
  • دامي است در ضميرم تا باز عشق گيرم
    آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
  • اي شعله هاي گردان در سينه هاي مردان
    گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
  • پولادپاره هاييم آهن رباست عشقت
    اصل همه طلب تو در تو طلب نديدم
  • پر کرد شمس تبريز در عشق يک کماني
    کز عشق زه برآيد چون آن کمان برآرم
  • يا رب چه يار دارم شيرين شکار دارم
    در سينه از ني او صد مرغزار دارم
  • من دوش ماه نو را پرسيدم از مه خود
    گفتا پيش دوانم پا در غبار دارم
  • اي آب در سجودي بر روي و سر دواني
    گفتا که از فسونش رفتار مار دارم
  • شاخ درخت گردان اصل درخت ساکن
    گر چه که بي قرارم در روح برقرارم
  • جان بشر به ناحق دعويش اختيار است
    بي اختيار گردد در فر اختيارم
  • اي جان جان مستان اي گنج تنگدستان
    در جنت جمالت من غرق شهد و شيرم
  • در قعده ام سلامي اي جان گزين من کن
    تا بي سلام نبود اين قعده اخيرم
  • در عشق شمس تبريز سلطان تاجدارم
    چون او به تخت آيد من پيش او وزيرم
  • همچون خليل يزدان پروانه وار شادان
    در آتشش نشستم تا حشر برنخيزم
  • اي توبه ام شکسته از تو کجا گريزم
    اي در دلم نشسته از تو کجا گريزم
  • در خلوت است عشقي زين شرح شرحه شرحه
    گر شرح عشق خواهي پيش ويت نشانم
  • آوازه جمالت از جان خود شنيديم
    چون باد و آب و آتش در عشق تو دويديم
  • رندان و مفلسان را پيداست تا چه باشد
    اين دلق پاره پاره در پاي تو کشيديم
  • ماننده ستوران در آب وقت خوردن
    چون عکس خويش ديديم از خويش مي رميديم
  • باقي فرشتگان به سجود اندرآمدند
    گفتند در سجود که بر شاهدي زديم
  • در زير چادر است بتي کز صفات او
    ما را ز عقل برد و سجود اندرآمديم
  • اشکال گنده پير ز اشکال شاهدان
    گر عقل ما نداند در عشق مرتديم
  • خورشيد لايزال چو ما را شراب داد
    از کبر در پياله خورشيد ننگريم
  • پرخواره ايم کز کرم شاه واقفيم
    در شرب سابقيم و به خدمت مقصريم
  • نوري که در زجاجه و مشکات تافته ست
    بر ما بزن که ما ز شعاعش منوريم
  • عمري است کز عطاي تو من طبل مي خورم
    در سايه لواي کرم طبل مي زنم
  • در تاج خسروان به حقارت نظر کنم
    تا شوق روي توست مها طوق گردنم
  • در عشق شمس مفخر تبريز روز و شب
    بر چرخ ديوکش چو شهاب و شراره ايم
  • خانه گرو نهاده و در کوي تو مقيم
    دکان خراب کرده و از کار فارغيم
  • آهن رباي جذب رفيقان کشيد حرف
    ور ني در اين طريق ز گفتار فارغيم