نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
لسان الغيب عطار
در
تن من جز رگ و جز پوست نه
در
درون جان بغير از دوست نه
جمله
در
راهند سرگردان شده
در
تحير واله و حيران شده
اهل دنيا نيش دارد
در
بغل
تا زند بر اهل معني
در
محل
در
پناه او گريز اي مرد خاص
تا شوي از نار
در
عقبي خلاص
گر
در
ايماني يقين اين را بدان
در
لسان الغيب اين معني بدان
اي لعين بد گمان
در
حال ما
در
بدي رفتي از اين دار فنا
جان کند آنکس که
در
بند جهانست
اين چنين بسته از ايمان
در
زيانست
در
بدر
در
اين جهان گرديده
نان خوردن را بخون آلوده
راهزن داري
در
اين ويرانه جا
برحذر ميباش از ايشان
در
خلا
در
خلا و
در
ملا ز ايشان حذر
ميخورند خون دل همچون توت تر
اهل دنيا کافران مطلق اند
دايما
در
لق لق و
در
وق وقند
اهل دنيا جمله
در
جان کندنند
رخت خود
در
پيش شيطان برده اند
هرکه
در
عالم بود او پاک دل
کي رود چون ديگران
در
زير گل
يار با تست و تو او را
در
طلب
در
لسان با تست گويا زير لب
آفرينش جمله
در
فرمان اوست
گوي گردون
در
خم چوگان اوست
هرکه رفته
در
پيش او راه دانست
در
همه ديده از آن ديده عيانست
در
حقيقت ديده اند سر يقين
اين چنين بايد
در
اينجا راه بين
در
لسانم بحر بي پايان بود
در
بيانم جان جان جان بود
از لسان،
در
شرف
در
گوش کن
گوشه گير و چو من خاموش کن
در
جهان بر بستر ناز خودم
در
شريعت صاحب راز خودم
در
بلايم کرد دستگيري بسي
نعمتم داده
در
اين پيري بسي
نه آنها جسته
در
فطرت پناهي
نه اينها
در
ازل کرده گناهي
محمد نام او دان
در
شريعت
که تا نامش بداني
در
حقيقت
خدا را
در
الوهيت احد خوان
نبي را
در
عبوديت يکي دان
بچشم خود جمال خويش بنگر
که هستي تو
در
اين ويرانه
در
خور
تو محکوم شريعت بهر آني
که داري
در
دماغ از
در
کاني
چو علمت هست جانا
در
عمل کوش
که تا پندت بود چون حلقه
در
گوش
بسا گنجا که يابي
در
معاني
پر از
در
خوشاب و لعل کاني
در
آن چه گر فتادي
در
نيائي
که اندر وي نيابي روشنائي
در
آفاقش نيابي گر چه جوئي
ولي
در
خود بيابي گر بجوئي
در
آن هر يک بود غولي خطرناک
شده
در
رهزدن گستاخ و چالاک
که تا با او
در
اين ره
در
بدايت
بنور شمع او يابي هدايت
چو او
در
راه حق هشيار باشد
کشش خود دايما
در
کار باشد
دو تائي بايد اول
در
نمايش
که تا پيدا شود
در
ره گشايش
بچشم حرمت و تعظيم
در
پير
نگه کن
در
همه کين هست تو قير
بجان ميکوش
در
تعظيم هر پير
که تا
در
دل نيابي زحمت از پير
در
آن يکدم خرابيها نمايد
که شرح آن بگفتن
در
نيايد
اگر همصحبت نيکست
در
راه
فزايد مر ترا
در
صحبتش جاه
بود ثابت قدم
در
شرع دائم
بامر و نهي
در
پيوسته قائم
ولي
در
وقت و
در
حالت خبرهاست
که هر يک را درين معني نظرهاست
در
آن حالت که او بودست
در
حال
وقوفي باشدش بر جمله احوال
همه
در
عشق صاحب درد گشته
محبت را بجان
در
خورد گشته
بدين شکرانه جان را
در
ميان نه
بدين نعمت بود جان
در
ميان نه
چو زين عالم ترقي کرد
در
حال
در
او ظاهر نگردد قول قوال
نشان آن باشد آنکس را
در
آن حال
بگردد
در
درونش جمله احوال
اگر خواهد که آرد
در
عبارت
و يا رمزي بگويد
در
اشارت
تو تا از هستي خود
در
حجابي
نشاني زينکه گفتم
در
نيابي
فزون از قطره هاي برف و باران
که بارد
در
شتا و
در
بهاران
مظهر العجايب عطار
اين سخن
در
مدرسه با درس نيست
در
ميان عاشقان خود ترس نيست
مصطفي ختم رسل شد
در
جهان
مرتضي ختم ولايت
در
عيان
اوست
در
جانهاي صديقان دين
نور او بوده است خود
در
آن و اين
روي دشمن
در
دو دنيا شد سياه
زآنکه او را نيست
در
دل حب شاه
بوالحسن دان عسکريرا
در
جهان
بوالحکم دان مهر او
در
جان جان
هرکه
در
کوي حقيقت راه يافت
در
درون عارفان الله يافت
در
همه روي زميني مقتدا
گفت اين
در
حق شاه اوليا
شاه بد با انبيا
در
کل حال
شاه بد با اوليا
در
سر و قال
اي به خود مغرور از شيخي خويش
در
سرت دستار و
در
بر صوف کيش
سود و سودا
در
درون چه بود
اينچنين ها
در
درون شه بود
تو رسن
در
حلق محکم کرده اي
در
ته چاه فنا دم کرده اي
هرکه او
در
چاه تن شه را نديد
رفت
در
درياي کفر او ناپديد
هرکه او
در
راه عرفان زد قدم
هست او
در
ذات ايشان محترم
هرکه او
در
شرع محکم ايستاد
در
ميان خلق محرم ايستاد
رو تو خود را
در
ميانه نيست کن
تا بيابي سر معني
در
سخن
جهد کن تا نيک باشي
در
جهان
در
ميان سالکان و عارفان
در
علوم ظاهري جز زهر نيست
همچو تو اسرار دان
در
دهر نيست
يا اميرالمومنين جان گفته ام
در
معني
در
معاني سفته ام
کار حال ماست
در
عالم مدام
سلسله
در
سلسله ميدان تمام
من سبق گويم ولي تو هوش دار
در
معني مرا
در
گوش دار
در
عجايب سرها دارم نهان
ليک جوهر را بياور
در
بيان
اي تو
در
ملک دلم روشن شده
در
ميان باغ جان گلشن شده
آن معلم بود وارث
در
علوم
حکمت لقمان نموده
در
نجوم
هر که ما را
در
يقين نشناخته
در
جهان ايمان خود درباخته
يک چله
در
پيش آن سلطان بدم
در
کمال سر او حيران شدم
او همي بيند که دارد نام و ننگ
در
شود
در
نار دوزخ بي درنگ
اي تو
در
بازار دنيا بس خراب
مي نداري هيچ
در
عقبي ثواب
هر چه آيد از زبانت
در
بود
گوشم از
در
معاني پر بود
در
ميانه جمع درويشان بدند
جمله
در
اسرار حق پنهان بدند
شيخ
در
نزد خليفه شد روان
در
عقب رفتند جمعي مردمان
پس به او احوال را گفت او تمام
در
برون
در
ستاده خاص و عام
در
ره دين ذکر حق را کن نثار
تخم حب مرتضي
در
دل بکار
گر تو باشي همچو ايشان
در
روش
ور بيابي
در
طريقت پرورش
يا ابو عثمان حيري
در
حرم
در
طريق عشق باشي محترم
ورشوي
در
رتبه چون شيخ کبير
در
ميان اهل عرفان بي نظير
همچو ايشان باش
در
دين پايدار
تخم ايمان
در
زمين دل به کار
هرکه
در
راه ولايت انور است
او به شهر دين احمد چون
در
است
هرکه
در
راه علي ره دان شده
در
ميان جان ما ايمان شده
هرکه
در
راه علي دارد قدم
هست
در
دار بهشت او محترم
من به ديدم ديد او
در
خويشتن
زآن به نالم همچو بلبل
در
چمن
من چه گويم من چه دانم من که ام
در
شنيدن
در
سخن گفتن که ام
در
تصوف او بسي
در
سفته بود
سي کتاب اندر تصوف گفته بود
اي به صورت سيب و
در
معني چو نور
کرده اسرار خدا
در
تو ظهور
در
حقيقت واصل اندر راه حق
از تو
در
عالم نبرده کس سبق
همچو من
در
شرع و
در
دينش بکوش
تا بيايي از همه مستي به هوش
رو تو
در
خرقه خدا را کن طلب
وآنگهي دم
در
کش و نه لب بلب
يک محب را گوي تا فرمان برد
در
ميان داش خانه
در
شود
رو چو منصور و صفا بين
در
صفا
تا رسي
در
وادي رب العلا
در
جهان بسيار معنا گفته اند
در
اسرار معاني سفته اند
قال را
در
درس مان و حال گير
تا شوي واصل تو
در
عرفان پير
عشق گفته با محمد
در
شهود
در
نهان و آشکارا هرچه بود
من
در
اين خانه يکي دارم نهان
خود يکي شد آشکارا
در
جهان
صفحه قبل
1
...
121
122
123
124
125
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن