نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
پر کن قدح شراب و
در
پيش سبوي
مي نوش کن اي نگار و بيهوده مگوي
در
ديده عهد دوستان دود شوي
زينگونه به کام دشمنان زود شوي
چون
در
خور خويشتن تمنا نکني
زين مسجد و زان ميکده ناني خواهي
چونان شد اگر ازين دل آهي نزنم
جز جان نبود تعبيه
در
آه رهي
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
بعضي را
در
گلشن حفظ جلوه مکن، و قومي را
در
گلخن نسيان رسوا، آن ...
همه از صنع تو مکان و مکين
همه
در
امر تو زمان و زمين
آتش و آب و باد و خاک سکون
همه
در
امر قدرتت بي چون
در
دهان هر زبان که گردانست
از ثناي تو اندرو جانست
کفر و دين هر دو
در
رهت پويان
وحده لاشريک له گويان
هر کجا عارفي است
در
همه فرش
هست چون فرش زير نعلش عرش
عقل را خود کسي نهد تمکين
در
مقامي که جبرئيل امين
جز به حس رکيک و نفس خبيث
نکند
در
قدم حديث حديث
در
ره قهر و عزت صفتش
کنه تو بس بود به معرفتش
عقل کل يک سخن ز دفتر او
نفس کل يک پياده بر
در
او
عقل مانند ماست سرگردان
در
ره کنه او چو ما حيران
عقل حقش بتوخت نيک بتاخت
عجز
در
راه او شناخت شناخت
عقل رهبر وليک تا
در
او
فضل او مر ترا برد بر او
فضل او
در
طريق رهبر ماست
صنع او سوي او دليل و گواست
چون تو
در
علم خود زبون باشي
عارف کردگار چون باشي
هست
در
وصف او به وقت دليل
نطق تشبيه و خامشي تعطيل
ذات او را نبرده ره ادراک
عقل را جان و دل
در
آن ره چاک
در
دويي جز بدو سقط نبود
هرگز اندر يکي غلط نبود
تا ترا
در
درون شمار و شکيست
چه يکي دان چه دو که هر دو يکيست
در
ازل بسته کي بود عملش
يک غلامست خانه زاد ازلش
در
نوردد ز پيش ستر دخان
يوم نطوي السماء رو برخوان
اي که
در
بند صورت و نقشي
بسته استوي علي العرشي
در
صحيفه کلام مسطور است
نقش و آواز و شکل ازو دور است
ينزل الله هست
در
اخبار
آمد و شد تو اعتقاد مدار
باطل است آنچه ديده آرايد
حق
در
اوهام آب و گل نايد
خلق را ذات چون نمايد او
در
کدام آينه درآيد او
در
ره صدق نفس را بگذار
خيز و زين نفس شوم دست بدار
آفريدت ز صنع
در
تکليف
کرد فضلش ترا به خود تعريف
کرده از کاف و نون به
در
ثمين
ديده را يک دهان پر از ياسين
همه را تا ابد به امر قدم
زده نيرنگ
در
سراي عدم
نه چو زامت فزونش بود اخلاص
گشت بوبکر
در
تجلي خاص
بود شهري بزرگ
در
حد غور
واندر آن شهر مردمان همه کور
پادشاهي
در
آن مکان بگذشت
لشکر آورد و خيمه زد بر دشت
تا بدانند شکل و هيأت پيل
هر يکي تازيان
در
آن تعجيل
هر يکي صورت محالي بست
دل و جان
در
پي خيالي بست
از خدايي خلايق آگه نيست
عقلا را
در
اين سخن ره نيست
وان دگر استواء عرش و سرير
کرده
در
علم خويشتن تقدير
در
جهان زشت و نيکو و چپ و راست
ناخلف زادگان آدم راست
من بگويم ترا به عقل و به هوش
گر ببندي تو پند من
در
گوش
نور ايمانت را
در
اين بنياد
آهني و سگي به غارت داد
گفت بابا نصيبه من کو
گفتش اي پور
در
خزانه هو
آن نبيني که پيشتر ز وجود
چون تو را کرد
در
رحم موجود
در
لحد هر چهار بسته شود
هشت جنت ترا خجسته شود
هشت
در
بر تو باز بگشايند
حور و غلمان ترا به پيش آيند
تا به هر
در
چنانکه خواهي شاد
مي روي ناوري ز دنيا ياد
تا تو از نيستي کله ننهي
روي را
در
بقا به ره ننهي
صفحه قبل
1
...
1226
1227
1228
1229
1230
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن