167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • گر چهره من جز از غم تست چو زر
    در بوته فرقت تو بگداخته باد
  • در ديده خصم نيک روي تو مباد
    بر عاشق سفله نيک خوي تو مباد
  • جان در طلب تو باد حاصل دارد
    پس کيست که او نيل ترا گل دارد
  • در هر دل و جان غمت نهالي دارد
    خال تو بر آن روي تو حالي دارد
  • جانش خواهم به چشم من در نگرد
    از دست چنين جان جهان جان که برد
  • لطف و کرمت جسم مرا چون جان کرد
    در خاک عمل بهتر ازين نتوان کرد
  • گفتم که نبايدت غم جانم خورد
    در کوي تو کشته به که از روي تو فرد
  • منگر تو بدانکه ذوفنون آيد مرد
    در عهد وفا نگر که چون آيد مرد
  • در راه قلندري زيان سود تو شد
    زهد و ورع و سجاده مردود تو شد
  • بالاي بتان چاکر بالاي تو شد
    سرهاي سران در سر سوداي تو شد
  • از فقر نشان نگر که در عود آمد
    بر تن هنرش سياهي دود آمد
  • در هجر توام قوت يک آه نماند
    قوت دل من جز غمت اي ماه نماند
  • نارفته به کوي صدق در گامي چند
    ننشسته به پيش خاصي و عامي چند
  • اين بي ريشان که سغبه سيم و زرند
    در سبلت تو به شاعري که نگرند
  • تا عشق قد تو همچو چنبر نکند
    در راه قلندري ترا سر نکند
  • تا در طلب مات همي کام بود
    هر دم که بروي ما زني دام بود
  • آن دل که در او عشق دلارام بود
    گر زندگي از جان طلبد خام بود
  • در فوطه بتا خمش ازين به بايد
    عاشق کش فوطه پوش نيکو نايد
  • آن عنبر نيم تاب در هم نگريد
    آن نرگس پر خمار خرم نگريد
  • دي بنده چو آن لاله خندان تو ديد
    وان سيب در آن رهگذر جان تو ديد
  • ني سيب در آن حقه مرجان تو ديد
    کاندر دل تنگ خود زنخدان تو ديد
  • از غايت بي تکلفي ما در هر کار
    ديوانه و مستمان همي خواند يار
  • زين نادره تر چه ماند در عالم کار
    زانسان بختي، چنين دلي، چونان يار
  • چون ماه به روزن کسان در منگر
    ناخوانده چو خورشيد ميا اي دلبر
  • ما کي گنجيم در سراپرده راز
    لافيست به دست ما و منشور نياز
  • خواهي که ترا روي دهد صرف نياز
    دستار نماز در خرابات بباز
  • صوفي شده باده صافيم هنوز
    دوري در ده که نيم مستيم هنوز
  • اي در سر زلف تو صبا عنبر بيز
    وي نرگس شهلاي تو بس شورانگيز
  • هر قطره که مي چکد ز خون دل من
    در جام وفاي تست کژدار و مريز
  • نالوده پاک را از آلوده مپرس
    در بوده همي نگر ز نابوده مپرس
  • اي ديده ز هر طرف که برخيزد خس
    طرفه ست که جز در تو نياويزد خس
  • اي تن وطن بلاي آن دلکش باش
    اي جان ز غمش هميشه در آتش باش
  • بر ساز تو عالمي ز بيش و کم خويش
    آنگاه بزي به ناز در عالم خويش
  • در جمله ز ما مرگ خرد دارد بيش
    هستيم همه عاشق بدبختي خويش
  • در شهر چنين خو که تو آوردي پيش
    گور شهدا هزار خواهد شد بيش
  • در راه تو ار سود و زيانم فارغ
    وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ
  • گر وحي ز آسمان گسسته نشدي
    در شان دل من آمدي آيت عشق
  • يک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق
    دارم سر آنکه سر کنم در سر عشق
  • نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق
    عشق آفت دينست که دارد سر عشق
  • امروز منم قديم در خانه عشق
    هشيار همه جهان و ديوانه عشق
  • هر چند شدم ز عشق تو خوار و خجل
    در عشق بجز درد ندارم حاصل
  • از گفته بد گوي تو چون هر عاقل
    در کوشش خصم تو چو هر بي حاصل
  • خالي نکنم تا ننهندم در گل
    سوداي تو از دماغ و مهر تو ز دل
  • در عشق تو خفته همچو ابروي توام
    زخمم چه زني نه مرد بازوي توام
  • در خشم شدي که گفتمت ترک مني؟
    بگذاشتم اين حديث، هندوي توام
  • از روي عتاب اگر چه گويي سردم
    در صف بلا گرچه دهي ناوردم
  • روزي اگر از وفاي تو برگردم
    در مذهب و راه عاشقي نامردم
  • بسيار ز عاشقيت غمها خوردم
    در هجر بسي شب که به روز آوردم
  • بر دل ز غم فراق داغي دارم
    در يافتن کام فراغي دارم
  • هر بار ز ديده از تو در تيمارم
    تا بهره ز ديدار تو چون بردارم