167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • وسوسه و انديشه بر وي در گشاد
    راند عشق لاابالي از درش
  • اندک اندک ديو شد لاحول گو
    سست شد در عاشقي بال و پرش
  • عشق داد و دل بر اين عالم نهاد
    در برش زين پس نيايد دلبرش
  • در تک دريا گريزد هر صدف
    تا بنربايند گوهر از برش
  • آن صدف بي چشم و بي گوش است شاد
    در به باطن درگشاده منظرش
  • در ميان خون هر مسکين مرو
    جز قباد و شاه خاقان را مکش
  • بر اميد يار غار خلوتي
    ثاني اثنين برو در غار باش
  • بر اميد داد و ايثار بهار
    مهرها مي کار و در ايثار باش
  • خرمنا بر طمع ماه بانمک
    گم شو از دزد و در آن انبار باش
  • آن مايي همچو ما دلشاد باش
    در گلستان همچو سرو آزاد باش
  • چون ز شاگردان عشقي اي ظريف
    در گشاد دل چو عشق استاد باش
  • جان تو مستست در بزم احد
    تن ميان خلق گو آحاد باش
  • حاصل اينست اي برادر چون فلک
    در جهان کهنه نوبنياد باش
  • در ميان خارها چون خارپشت
    سر درون و شادمان و راد باش
  • تو چو آبي ز آتش ما دور شو
    يا درآ در ديگ ما با ما بجوش
  • اي قطب آسمان ها در آسمان جان ها
    جان گرد توست گردان مي دار بي قرارش
  • همچون انار خندان عالم نمود دندان
    در خويش مي نگنجد از خويشتن برآرش
  • اي عشق الله الله سرمست شد شهنشه
    برجه بگير زلفش درکش در اين ميانش
  • انديشه اي که آيد در دل ز يار گويد
    جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
  • ما شکل حاجيانيم جاسوس و رهزنانيم
    حاجي چو در ره آيد ما خود زنيم راهش
  • ما شاخ ارغوانيم در آب و مي نماييم
    با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
  • مستي فزود خامش تا نکته اي نراني
    اي رفته لاابالي در خون نيکخواهش
  • روحيست بي نشان و ما غرقه در نشانش
    روحيست بي مکان و سر تا قدم مکانش
  • چون در نهانش جويي دوري ز آشکارش
    چون آشکار جويي محجوبي از نهانش
  • اي حبس کرده جان را تا کي کشي عنان را
    درتاز درجهانش اما نه در جهانش
  • هفت اخترند عامل در شش جهت وليکن
    اي عشق بردريدي اين هفت را از آن شش
  • گاهي چو آفتابم سرمايه بخش صد مه
    گه چون مهم گذاران در عشق يار مه وش
  • غرق شدم در شراب عقل مرا برد آب
    گفت خرد الوداع بازنيايم به هوش
  • بشنو از جان سلام تا برهي از کلام
    بنگر در نقش گر تا برهي از نقوش
  • باز درآمد طبيب از در رنجور خويش
    دست عنايت نهاد بر سر مهجور خويش
  • باز فرود آمديم بر در سلطان خويش
    بازگشاديم خوش بال و پر جان خويش
  • بي زر و سر سروريم بي حشمي مهتريم
    قند و شکر مي خوريم در شکرستان خويش
  • در شکرستان دل قند بود هم خجل
    تو ز کجا آمدي ابرو و سيما ترش
  • رستم ميدان فکر پيش عروسان بکر
    هيچ بود در وصال وقت تماشا ترش
  • دعوه دل کرده اي وعده وفا کن مباش
    در صف دعوي چو شير وقت تقاضا ترش
  • بنگر در مصطفي چونک ترش شد دمي
    کرده عتابش عبس خواند مر او را ترش
  • او چو شکر بوده است دل ز شکر پر وليک
    در ادب کودکان باشد لالا ترش
  • دل همه مال و عقار خرج کند در قمار
    چونک برهنه شود چرخ دهد مخزنش
  • ماه که چون عاشقان در پي خورشيد بود
    بعد فراق دراز خفيه بپيوست دوش
  • هر چه بود آن خيال گردد روزي وصال
    چند خيال عدم آمد در هست دوش
  • خواجه غلط کرده اي در صفت يار خويش
    سست گمان بوده اي عاقبت کار خويش
  • در هوس گلرخان سست زنخ گشته اي
    هاي اگر ديديي روي چو گلنار خويش
  • باده خلوت نشين در دل خم مست شد
    خلوت و توبه شکست مست برون جست دوش
  • ولوله در کو فتاد عقل درآمد که داد
    محتسب عقل را دست فروبست دوش
  • باز درآمد طبيب از در ايوب خويش
    يوسف کنعان رسيد جانب يعقوب خويش
  • شکر که موسي برست از همه فرعونيان
    شکر که عاشق رسيد در کنف خوب خويش
  • مرا دليست خراب خراب در ره عشق
    خراب کرده خراباتيي به يک بارش
  • که نور من شرح الله صدره شمعيست
    که در دو کون نگنجد فروغ انوارش
  • تبارک الله در خاکيان چه باد افتاد
    چو آب لطف بجوشيد ز آتش نازش
  • بگويمت که چرا بحر موج در موجست
    کيش به رقص درآورد نور گوهر عيش
  • بگويمت که چرا شب تتق فروآويخت
    که گرد کست و عروسي بگيرد جا در عيش
  • به قاصد او ترشست و به جان شيرينش
    که نيست در همه اجزاش تاي موي ترش
  • بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد
    وليک فعل غبار تنست غمازش
  • جهان تنور و در آن نان هاي رنگارنگ
    تنور و نان چه کند آنک ديد خبازش
  • شکستم از سر ديوار باغ او خاري
    چه خارخار و طلب در دلست از آن خارش
  • مي نمايد فسرده هر چيزم
    همچو ديگند هر يکي در جوش
  • وقت آمد که سبزپوشان نيز
    در رسند از رواق ازرق پوش
  • اين ترشي در چه و زندان بود
    ديد کسي باغ و تماشا ترش
  • تا به سخن آمد ديوار و در
    کز چه نه اي اي شه و مولا ترش
  • مي دهم عشق و نديمي کند
    غرقه شود در مي و صهبا ترش
  • بس کن و در شهد و شکر غوطه خور
    کت نهلد فضل موفا ترش
  • زان دمي کو دميد در عالم
    گشت پرگل ز قاف تا قافش
  • چو صد هزار ستاره ز تست روشن دل
    بيا که ماه تمامي در آسمان سماع
  • بيا که بر در تو شسته اند مشتاقان
    ز بام خويش فروکن تو نردبان سماع
  • بيا که رونق بازار عشق از لب تست
    که شاهديست نهاني در اين دکان سماع
  • قلندر گر چه فارغ مي نمايد
    وليکن نيست در اسرار فارغ
  • در آفتاب فضل گشا پر و بال نو
    کز پيش آفتاب برفتست ميغ و ماغ
  • خورشيد ما مقيم حمل در بهار جان
    فارغ ز بهمنست و ز کانون زهي مساغ
  • گويند اشک چشم تو در عشق بيهده ست
    چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ
  • گويند آن کسي که بود در سرشت خاک
    با اهل آسمان نشود آشنا دروغ
  • آفتابا تو در حمل جاني
    از تو سرسبز خاک و خندان باغ
  • در دل آتش روم لقمه آتش شوم
    جان چو کبريت را بر چه بريدند ناف
  • اين طرفش روي ني وان طرفش روي ني
    کرده ميان دو يار در سيهي اعتکاف
  • همچو روان هاي پاک خامش در زير خاک
    قالبشان چون عروس خاک بر او چون لحاف
  • هست اثرهاي يار در دمن اين ديار
    ور نه نبودي بر اين تيره ديارم طواف
  • سرو بلندم که من سبز و خوشم در خزان
    ني چو حشيشم بود گرد بهارم طواف
  • منم کمانچه نداف شمس تبريزي
    فتاده آتش او در دکان اين نداف
  • گر خمار آرد صداعي بر سر سوداي عشق
    دررسد در حين مدد از ساقي صهباي عشق
  • اي صفا و اي وفا در جور عشق
    اي خوشا و اي خوشا اقبال عشق
  • من دهان بستم که بگشادست پر
    در دل خلق خدا اقبال عشق
  • بد دعا زنبيل و اين دولت خليل
    مي نگنجد در دعا اقبال عشق
  • سينه گشادست فقر جانب دل هاي پاک
    در شکم طور بين سينه سيناي عشق
  • بنگر در شمس دين خسرو تبريزيان
    شادي جان هاي پاک ديده دل هاي عشق
  • بيار باده لعلي که در معادن روح
    درافکند شررش صد هزار جوش و حريق
  • چو زانوي شتر تو گشاده شد ز عقال
    اگر چه خفته بود طايرست در تحقيق
  • کمال عشق در آميزش ست پيش آييد
    به اختلاط مخلد چو روغن و چو سويق
  • جان و سر تو که بگو بي نفاق
    در کرم و حسن چرايي تو طاق
  • روم چو در مهر تو آهي کنند
    دود رسد جانب شام و عراق
  • رقص کنان در خضر لطف تو
    نوش کنان ساغر صدق و وفاق
  • سحرگه ناله مرغان رسولي از خموشانست
    جهان خامش نالان نشانش در دهان اينک
  • با يار عرب گفتم در چشم ترم بنگر
    مي گفت به زير لب لا تخدعني والک
  • من ترکم و سرمستم ترکانه سلح بستم
    در ده شدم و گفتم سالار سلام عليک
  • گفتم من ديوانه پيوسته خليلانه
    بر مالک خود گويم در نار سلام عليک
  • شاهان چو سلام تو با طبل و علم گويند
    در زير زبان گويد بيمار سلام عليک
  • بجز بانگ دفت نبود نصيبي
    چو هستي چون خصي در روز گردک
  • تو ديده بسته اي در زهد مي باش
    به تسبيح و به ذکر چند وردک
  • اندرآ با ما نشان ده راستک
    ماجرا را در ميان نه راستک
  • در دروغ و مکر ذوقي هست ليک
    آن نمي ارزد همان به راستک
  • ايا هواي تو در جان ها سلام عليک
    غلام مي خري ارزان بها سلام عليک
  • چنانک کرد خداوند در شب معراج
    به نور مطلق بر مصطفي سلام عليک