167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • تا ابد هرگز نگشتي محترق از آفتاب
    گر عطارد يک نفس در صدر تو بودي دبير
  • گشتم قضيب خيزران سرندر جان و جهان
    چندين چه داري در غمان مر عاشق مشتاق را
  • عالم علوي کشد خاطر او رخت خويش
    ديده مجال سخن در وطن مفردي
  • عاجز او شد حسود دشمن او شد دليل
    ديد چو در دولتش قاعده سرمدي
  • حنجر ادبار را خنجر اقبال زن
    سلسله جاه در کنگر سدره فگن
  • هر روز برخيزم همي در خلق بگريزم همي
    با هجر بستيزم همي شوري برانگيزم همي
  • در دست منت هميشه دامن بادا
    و آنجا که ترا پاي سر من بادا
  • عشقا تو در آتش نهادي ما را
    درهاي بلا همه گشادي ما را
  • صبرا به تو در گريختم تا چکني
    تو نيز به دست هجر دادي ما را
  • زان مي نتوان شناختن راز ترا
    در پرده کسي نيست هم آواز ترا
  • زين بيش مکن به خيره در تاب مرا
    دريافت مرا غم تو، درياب مرا
  • در منزل وصل توشه اي نيست مرا
    وز خرمن عشق خوشه اي نيست مرا
  • در دل ز طرب شکفته باغيست مرا
    بر جان ز عدم نهاده داغيست مرا
  • ما نيز بگرديم و نبايد گشتن
    چون . . . خري گرد در . . . شما
  • تازان خودي مگرد گرد در ما
    يا چاکر خويش باش يا چاکر ما
  • در دل کردي قصد بدانديشي ما
    ظاهر کردي عيب کمابيشي ما
  • گفتي که کيت بينم اي در خوشاب
    درياب مرا و خويشتن را درياب
  • آنکس که ز عابدي در ايام شراب
    نشنيد کس از زبان او نام شراب
  • از عشق چنان بماند در دام شراب
    کز محبره فرمود کنون جام شراب
  • اي مجلس تو چو بخت نيک اصل طرب
    وين در سخنهات چو روز اندر شب
  • آخر اثر زمانه رنگي آميخت
    تا در کفش از موي سيه پاک بريخت
  • در دوستي اي صنم چو دادم دادت
    بر من ز چه روي دشمني افتادت
  • اي خواجه محمد اي محامد سيرت
    اي در خور تاج هر دو هم نام و سرت
  • هر باطل را که رهگذر بر گل ماست
    تو پنداري که منزلش در دل ماست
  • هجرت به دلم چو آتشي در پيوست
    آب چشمم قوت او را بشکست
  • زان دست بجز بند ندارم بر پاي
    زان پاي بجز باد ندارم در دست
  • خواهم که به انديشه و ياراي درست
    خود را به در اندازم ازين واقعه چست
  • کز مذهب اين قوم ملالم بگرفت
    هر يک زده دست عجز در شاخي سست
  • اي مه تويي از چهار گوهر شده هست
    زينست که در چهار جايي پيوست
  • در چشم آبي و آتشي اندر دل
    بر سر خاکي و بادي اندر کف دست
  • هر چند رهي اسير در قبضه توست
    زين آمد و شد رضاي تو بايد جست
  • اي نيست شده ذات تو در پرده هست
    اي صومعه ويران کن و زنار پرست
  • آسايش صدهزار جان يک دم تست
    اي شادي آن دل که در آن دل غم تست
  • شور و شر و شرک و زهد و توحيد و يقين
    در گوشه چشمهاي خونخواره تست
  • در شهر هر آنکسي که او مشهورست
    دانم که ز درد پاي تو رنجورست
  • کوران هزار ساله را در ره عشق
    يک ذره ز گرد توتياي تو بسست
  • چون روز آيد زبان حالم گويد
    کاي بر در بامداد حالست چونست
  • در مرگ حيات اهل داد و دينست
    وز مرگ روان پاک را تمکينست
  • آنکس که به ياد او مرا کار نکوست
    با دشمن من همي زيد در يک پوست
  • چندان چشمم که در غم هجر گريست
    هرگز گفتي گريستنت از پي چيست
  • تو دير زي اي بت ستمگر که مرا
    دست ستم زمانه در پاي تو کشت
  • در عشق چنان شدم که بتوانم گفت
    کاندر يک چشم پشه بتوانم خفت
  • در خاک بجستمت چو خور يافتمت
    بسيار عزيزتر ز زر يافتمت
  • سرو چمني ياد نيايد ز منت
    شد پست چو من سرو بسي در چمنت
  • برخيزم و در وداع هجر آرايت
    بندي سازم ز دست خود بر پايت
  • اي شاخ تو اقبال و خرد بارت باد
    در عالم عقل و روح بازارت باد
  • در عشق داد من ستمهاي تو باد
    جاني دارم فداي غمهاي تو باد
  • گردي که ز ديوار تو بربايد باد
    جز در چشمم از آن نشان نتوان داد
  • اي در غم تو طبع خردمندان شاد
    هر کو به تو شاد نيست شاديش مباد
  • کاري که نه کار تست ناساخته باد
    در کوي تو مال و ملک درباخته باد