167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • روح در جسم من از شوق ندارد آرام
    در گهر آب من از قطره زدن خالي نيست
  • تا مگر دولت ناخوانده درآيد از در
    چشم چون حلقه شب و روز به در بايد داشت
  • اي بسا سر که به ديوار زند از غفلت
    آن که در خانه تاريک در از يادش رفت
  • دل رميده ما از نظاره در پيش است
    ز شوخي آتش ما از شراره در پيش است
  • نظاره تابع ميل دل است در معني
    ز دل اگر چه به ظاهر نظاره در پيش است
  • ز روي سخت چو آهن توان به کام رسيد
    که خرده در کف ممسک، شرار در سنگ است
  • چه شد ز باده اگر شيشه غوطه زد در لعل؟
    همان در آينه پاک شيشه گر سنگ است
  • بلند نام نگردد کسي که در وطن است
    ز نقش ساده بود تا عقيق در يمن است
  • فغان که نرم شد جان سخت ما صائب
    به بوته اي که در او سنگ در گداختن است
  • هما ز سايه من غوطه مي خورد در نيش
    ز بس که نيش ملامت در استخوان من است
  • اثر ز جنت دربسته در جهان گر هست
    ازان کس است که بر روي خلق در بسته است
  • چه خستگي است که در چشم ناتوان تو نيست؟
    چه دلخوشي است که در گوشه دهان تو نيست
  • اگر چه صد در توفيق باز شد صائب
    گداي ما ز در دل به هيچ باب نرفت
  • خاري است غم که در دل ما ريشه کرده است
    ماري است پيچ و تاب که در آشيان ماست
  • خاک به سر، که چوب عصا در ره طلب
    يک گام پيشتر ز تو در استقامت است
  • جاي دو مغز در ته يک پوست بيش نيست
    در تنگناي چرخ دو تن بي نهايت است
  • هر حلقه اي که نيست در او ذکر حق بلند
    در چشم ما به حلقه ماتم برابرست
  • گويا نسيم راه در آن زلف يافته است
    کز پيچ و تاب، رشته جان در کشاکش است
  • صائب اگر چه غوطه در آب گهر زند
    از پيچ و تاب، رشته همان در کشاکش است
  • صائب که ياد مي کند از اشک تلخ ما؟
    در قلزمي که آب گهرها در او گم است
  • در هر دلي که ريشه کند پيچ و تاب عشق
    پيوسته همچو زلف، سرش در کنار اوست
  • چون لاله برگ عيشي اگر هست در جهان
    در پرده دلي است که داغ و کباب توست
  • از خط اگر چه حسن تو شد پاي در رکاب
    بيهوشيم ز باده پا در رکاب توست
  • زين پيش زلف در خم دل بود و اين زمان
    هر جا دلي است در خم زلف چو شست توست
  • راهي به حق ز هر دل در خون نشسته است
    اين در به روي گبر و مسلمان نبسته است