167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • مي گريد بي خبر وليکن
    صد چشمه شير از او در اسرار
  • هر گه که به خلق بنگريدي
    گشتي ز خدا گشاده صد در
  • در برق چه نامه بر توان خواند
    آخر چه سپاه آيد از مور
  • اي يار شگرف در همه کار
    عياره و عاشق تو عيار
  • يک بار چو رفت آب در جوي
    کي گردد چرخ طمع يک بار
  • بشنو ز بهار نو سقاهم
    در جام کن آن شراب احمر
  • ماييم چو جان خموش و گويا
    حيران شده در خموش ديگر
  • در بزم رضاي تست نقلي
    وز وي دل و چشم انبيا سير
  • تا ذوق جفاش ديد جانم
    در عشق جفاست از وفا سير
  • زانک آن سو در نوازش رحمتي جوشيده است
    شمس تبريزيش گويم يا جمال کردگار
  • در ازل جان هاي صديقان نثار روي تو
    چونک رويت را نبينم خود نثاري چيده گير
  • مطربا در پيش شاهان چون شدستي پرده دار
    برمدار اندر غزل جز پرده هاي شاهوار
  • در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثير
    گر سماع منکران اندرنگيرد گو مگير
  • شربتي داري که پنهاني به نوميدان دهي
    تا فغان در ناورد از حسرتش اوميدوار
  • ترجماني من و صد چون منش محتاج نيست
    در حقايق عشق خود را ترجمانست اي پسر
  • در گلشن بگشايد ز درون صورت عشق
    صورتش چون گل سرخ از گل تر خوش بوتر
  • يک فسون خوان صنما در دل مجنون بردم
    غنج هاي چو صبي را نه صبا اوليتر
  • عقل را قبله کند آنک جمال تو نديد
    در کف کور ز قنديل عطا اوليتر
  • تا بديدم چمنت ز آب و گيا ببريدم
    آن ستورست که در آب و گيا اوليتر
  • چند گويي تو بجو يار وزو دست بشو
    در دو عالم نبود يار مرا يار دگر
  • چون که در جان مني شسته به چشمان مني
    شمس تبريز خداوند تو چوني به سفر
  • کو در اين خانه يکي سوخته مفتوني
    که به شب ها شنود ناله مفتون دگر
  • مرد دنيا عدمي را حشمي پندارد
    عمر در کار عدم کي کند اي دوست بصير
  • زهره در خويش نگنجد ز نواهاي لطيف
    همچو بلبل که شود مست ز گل فصل بهار
  • اندر اين عيد برو گاو فلک قربان کن
    گر نه اي چون سرطان در وحلي کژرفتار
  • که از او محتسب و مهتر بازار بدرد
    در فغانند از او از فقعي تا عطار
  • هر که زين رنج مرا باز يکي يارانه
    بکند در عوض آن بکنم من صد بار
  • محتسب کو ز کفايت چو نظام الملکست
    کرد از مکر چنين کس رخ خود در ديوار
  • محتسب عقل تو است دان که صفاتت بازار
    وان دغل هست در او نفس پليد مکار
  • در خرابات مردان جام جانست گردان
    نيست مانند ايشان هيچ خمار ديگر
  • راستي گوي اي جان عاشقان را مرنجان
    جز تو در دلربايان کو دل افشار ديگر
  • ديد روي زرد من در ماهتاب
    کرد روي زرد ما از اشک تر
  • در رخ آن آفتاب هر دو کون
    مست لايعقل همي کردم نظر
  • چون ز عقل و جان و دل برخاستي
    اين يقين هم در گمانست اي پسر
  • سينه خود را هدف کن پيش دوست
    هين که تيرش در کمانست اي پسر
  • سينه اي کز زخم تيرش خسته شد
    در جبينش صد نشانست اي پسر
  • ني غلط من نامدم تو آمدي
    در وجود بنده پنهان اي پسر
  • همچو زر يک لحظه در آتش بخند
    تا ببيني بخت خندان اي پسر
  • پاي دار و شور مستان گوش دار
    در شکست و جست دربان اي پسر
  • مي زنم من نعره ها در خامشي
    آمدم خاموش گويان اي پسر
  • در مژه او گر چه دل را مژده هاست
    الحذر اي عاشقان از وي حذر
  • سرکه آشامي و گويي شهد کو
    دست تو در زهر و گويي کو شکر
  • ور ببيني يار ما را روترش
    پرده اي باشد ز غيرت در نظر
  • مو نباشد عکس مو باشد در آب
    صورتي باشد ترش اندر شکر
  • بشکنم شيشه بريزم زير پاي
    تا خلد در پاي مرد بي خبر
  • حرص بين در طبع حيوان و نبات
    بعد از آن سيري و ايثارش نگر
  • عاشقان گوي اند در چوگان يار
    گوي را با دست و يا با پا چه کار
  • گفت بنگر گوش من در حلقه ايست
    بسته آن حلقه شو چون گوشوار
  • باز شد در عاشقي بابي دگر
    بر جمال يوسفي تابي دگر
  • اي خيالت در دل من هر سحور
    مي خرامد همچو مه يک پاره نور
  • نقش خوبت در ميان جان ما
    آتش و شور افکند وانگه چه شور
  • آتشي کردي و گويي صبر کن
    من ندانم صبر کردن در تنور
  • چون مرا در عشق استا کرده اي
    خود مرا شاگرد گير استا مگير
  • در چمن آييد و بربنديد ديد
    تا نيفتد بر جماعت هر نظر
  • باد کم پران مزن لاف خوشي
    باد آرد خاک و خس را در بصر
  • کافر عشق بيا باده ببين
    نيست شو در مي و اقرار بيار
  • هر لفظ او جهاني روشن چو آسماني
    بگشاده در بياني مقرر مقرر
  • چشمي که غير رويت بيند ز بهر زينت
    باشد در اين جريمت زاني و چيز ديگر
  • لعليست بي نهايت در روشني به غايت
    آن لعل بي بها را کاني و چيز ديگر
  • آن چشم احول آمد در گام اول آمد
    کو گفت اولي را ثاني و چيز ديگر
  • هر کو بقا نيابد از شمس حق تبريز
    او هست در حقايق فاني و چيز ديگر
  • اي آينه فقيري جاني و چيز ديگر
    وي آنک در ضميري آني و چيز ديگر
  • امسال حلقه ايست ز سوداي عاشقان
    گر نيست بازگشت در اين عشق عمر پار
  • از نغمه هاي طوطي شکرستان توست
    در رقص شاخ بيد و دو دستک زنان چنار
  • جانيست خوش برون شده از صد هزار پوست
    در چاربالش ابد او راست کار و بار
  • جان هاي صادقان همه در وي زنند چنگ
    تا بانوا شوند از آن جان نامدار
  • تنها نه آدمي حيوان نيز همچنين
    ور ني نديدي تو در آفاق جانور
  • خورشيد تافتست ز روي تو چاشتگاه
    در عشق قرص روي تو رفتيم بام بر
  • اي چشم و اي چراغ روان شو به سوي باغ
    مگذار شاهدان چمن را در انتظار
  • گل از پي قدوم تو در گلشن آمدست
    خار از پي لقاي تو گشتست خوش عذار
  • گويند سر بريم فلان را جو گندنا
    آن را ببين معاينه در صنع کردگار
  • اندر عدم نمايد هر لحظه صورتي
    تا اين خياليان بشتابند در مسير
  • چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
    چونک ببردي دلي باز مرانش ز در
  • دشمن تو در هنر شد به مثل دم خر
    چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
  • هر که بجز عاشقست در ترشي لايقست
    لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
  • چون سر کس نيستت فتنه مکن دل مبر
    چونک ببردي دلي بازمرانش ز در
  • عمر که بي عشق رفت هيچ حسابش مگير
    آب حياتست عشق در دل و جانش پذير
  • پرده گردون بدر نعمت جنت بخور
    آب بزن بر جگر حور بکش در کنار
  • آمده اي در قمار کيسه پرزر بيار
    ور نه برو از کنار غصه و زحمت ببر
  • در ره عشاق او روي معصفر شناس
    گوهر عشق اشک دان اطلس خون جگر
  • قيمت روي چو زر چيست بگو لعل يار
    قيمت اشک چو در چيست بگو آن نظر
  • دشمن ما در هنر شد به مثل دنب خر
    چند بپيماييش نيست فزون کم شمر
  • هر که بجز عاشق است در ترشي لايقست
    لايق حلوا شکر لايق سرکا کبر
  • ز جهل توبه و سوگند مي تند غافل
    چه حيله دارد مقهور در کف قهار
  • چنانش کرد که در شهرها نمي گنجيد
    ملول شد ز بيابان و رفت سوي بحار
  • رود که گيرد مرجان وليک بدهد جان
    که در کمين بنشستست بر رهش جرار
  • در اين دوار طبيبان همه گرفتارند
    کز اين دوار بود مست کله بيمار
  • حرام کرد خدا شحم و لحم عاشق را
    که تا طمع نکند در فناش مردم خوار
  • به سوي باغ بيا و جزاي فعل ببين
    شکوفه لايق هر تخم پاک در اظهار
  • بيا که در دل من رازهاي پنهانست
    شراب لعل بگردان و پرده اي مگذار
  • مرا چو مست کني آنگهي تماشا کن
    که شيرگير چگونست در ميان شکار
  • ز مطربان خوش آواز و نعره مستان
    شراب در رگ خمار گم کند رفتار
  • شراب عشق بنوشيم و بار عشق کشيم
    چنانک اشتر سرمست در ميان قطار
  • به سوزني که دهان ها بدوخت در رمضان
    بيا بدوز دهانم که سيرم از گفتار
  • تراش چوب نه بهر هلاکت چوبست
    براي مصلحتي راست در دل نجار
  • نگر به پوست که دباغ در پليدي ها
    همي بمالد آن را هزار بار هزار
  • تو شمس مفخر تبريز چاره ها داري
    شتاب کن که تو را قدرتيست در اسرار
  • به ماهيان خبر ما رسيد در دريا
    هزار موج برآورد جوش دريابار
  • به ذات پاک خدايي که گوش و هوش دهد
    که در جهان نگذاريم يک خرد هشيار
  • غبار و گرد مينگيز در ره ياري
    که او به حسن ز دريا برآوريد غبار