نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
در
چشمت اي رفيقک اي خام قلتبان
برتر ز سرومان همي آيد حشيش تو
آن به که
در
هجاي تو از تو بنگذرم
تصحيف معني لقب تو بريش تو
اي چو ماهي نشسته
در
خرگاه
وز تو خرگاه چون سپهر از ماه
بر ظاهر خود نقش شريعت بگشادم
در
باطن خود حرف حقيقت بسترده
در
آرزوي کوي خرابات همه سال
اول قدم از راه خرابي بسپرده
گر کسان گرسنه گرد تو
در
همه با گوشت مرغ خو کرده
اين چه قرنست اينکه
در
خوابند بيداران همه
وين چه دورست اينکه سرمستند هشياران همه
در
لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر
بر بساط صايبي خفتند طراران همه
در
لحد خفتند بيداران دين مصطفا
بر فلک بردند غيو و نعره ميخواران همه
غارتي را عادتي کردند بزازان ما
در
دکان دارند ازين معني به خرواران همه
شغل سرهنگان دين از مرد متواري مجوي
سيرت ابرار را
در
طبع اضراري مجوي
از هواي فقر مردان کاخ فغفوري مخواه
در
سراي سوز سلمان تخت جباري مجوي
در
ميان دوکدان لاف هر تردامني
نيزه و گرز و کمان و تير عياري مجوي
خار پاي راه درويشان آن درگاه را
در
کف دست عروس مهد عماري مجوي
گرد طاووسان دين گرد و بمان اوباش را
در
دهان زاغ پيسه مشک تاتاري مجوي
تا کي اندر راه دين با نفس دمسازي کني
بر
در
ميدان اين درگاه طنازي کني
کوزه و ابريق برداري و راه کج روي
جامه صديق
در
پوشي و غمازي کني
تا ما ز پي تنقيت و تقويت او
در
صورت رستم شده از صورت حيزي
در
واسطه خازن و نقاش بدين شکر
با جان مترنم شده نيروي تميزي
در
کارگه و بارگه حکم و فنا يافت
جان و دل ما از دو سماعيل غميزي
اي
در
دل ما چو جان گرامي
وي همچو خرد به نيکنامي
تو مستي زان نياري رفت
در
بازار عشاقان
اگر زر بوديي بر سنگ صرافان پديدستي
وگر عاجز سنايي نيستي
در
دست نااهلان
ز سر سامري عالم پر از پيک و بريدستي
مکن
در
جهان زندگاني چنانک
جهاني به مرگ تو دارند راي
گر زهره به چرخ دويم آيد عجبي نيست
در
ماتم طبع طرب افزاي معزي
در
نحو وزن افعل لاينصرف بود
نام تو احمدست به ميزان افعلي
گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پرير
در
پيشش ار نيافتمي روي زردمي
تا ديده چون نرگس ما بيني
در
خاک
از خون دل ما شده چون لاله ستاني
تا قامت چون تير مرا بيني
در
گل
چفته شده و خشک چو بي توز کماني
نان پيش فرست از پي آن کامدگان را
آبيست درين
در
ز پي دادن ناني
اي پير همان کن تو که ما روز جواني
حقا که
در
اين بيع نکرديم زياني
کز بهر تو يک روز همين بانگ برآيد
در
گوش عزيزانت که بيچاره فلاني
اندر اين رسته رستگاري کن
تا
در
آن رسته رستگاري بوي
خنصر وسطي اين دو انگشت است
هر دو از بهر نفس
در
تک و پوي
آنگه که مادر تو ترا داشت
در
شکم
هر ساعتي ز رنج زمين را بکنديي
در
ده مي اسوده که امروز برآنيم
کاسباب خرد را به مي از پيش برانيم
تا آن خورد اندوه که از دوست بماندست
ما
در
بر معشوق به اندوه چه مانيم
سرمايه عيشند چو بر جام برآيند
پيرايه نازند چو
در
خدمت يارند
از چشمه پيکان به کمان آب برانند
در
آتش شمشير به صف دود برارند
المنة لله تعالي که ازيشان
در
لشکر سلطان عجم بيست هزارند
در
قلزم اگر بنگرد از ديده همت
از روي بزرگي نشمارد به غديرش
آن خواجه که
در
قالب اقبال روان اوست
نزد عقلا تحفه اسرار نهان اوست
پيداست به رادي و نهان از کرم خويش
در
عالم پيدايي پيدا و نهان اوست
در
محفل پيران و جوانان به لطافت
با تجربت پير و به اقبال جوان اوست
آن کس که نداند که جهان بر چه نمودست
در
عاجل امروز نمودار جنان اوست
در
مجلس عشرت ز لطيفي و ظريفي
خورشيد شکر پاش و مه مشک فشان اوست
در
عقد محاسب چو ببيني دل و کونش
دل عقد نود باشد و کون عقد ثلاثين
از همت عاليت سزد
در
همه وقتي
پاي تو سر اوج زحل را شده گرزن
آوازه
در
افتاد به هر جا که به يک شعر
امروز چنين داد فلاني به سنايي
چونان که تو
در
دايره چرخ نگيني
بر چشمه خور نام تو چون نقش نگين باد
صفحه قبل
1
...
1221
1222
1223
1224
1225
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن