167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • آنقدرها که نگاه است ز مژگان در پيش
    از غزالان دل رم کرده من در پيش است
  • به که در دام و قفس سر به ته بال کشد
    بلبلي را که تماشاي چمن در پيش است
  • مژه بر هم نزند در دل شبهاي دراز
    شانه اي را که سر زلف سخن در پيش است
  • دارد از حلقه خود نعل در آتش شب و روز
    بس که در صيد دل آن زلف چليپا گرم است
  • باش با قد دو تا حلقه اين در صائب
    که مراد دو جهان در خم اين چوگان است
  • خط نارسته که در لعل لب جانان است
    همچو زهري است که در زير نگين پنهان است
  • معني بکر که در پرده غيب است نهان
    بي تکلف همه شب تنگ در آغوش من است
  • هر که صائب نکشد در دل خود آتش حرص
    گر چه در باغ بهشت است جهنم با اوست
  • عشق فارغ ز غم و درد گرفتاران نيست
    رخنه در سينه هر کس که فتد در دل اوست
  • در کف هر که بود ساغر مي، خاتم ازوست
    هر که در عالم آب است همه عالم ازوست
  • اي که در کعبه خبر از دل ما مي گيري
    روزگاري است که در دير مغان افتاده است
  • دل چرا از خط مشکين تو در هم باشد؟
    که ز هر حلقه، در باغ نوي باز شده است
  • هر که در بزم مي آن چهره خندان ديده است
    در دل آتش سوزنده گلستان ديده است
  • مي حرام است در آن بزم که هشياري هست
    خواب تلخ است در آن خانه که بيماري هست
  • در خزان هم گلش از بار نريزد صائب
    هر رياضي که در او مرغ خوش الحاني هست
  • هر که را مي نگرم نعل در آتش دارد
    نقطه در دايره شوق تو پا بر جا نيست
  • لنگر عقل به دست آر که در عالم آب
    آنقدر موج خطر هست که در دريا نيست
  • در قناعت لب خشک و مژه پر نم نيست
    عالمي هست درين گوشه که در عالم نيست
  • هر چه در خاطر او مي گذرد مي دانم
    با چنين قرب، به خاک در او بارم نيست
  • رشته نسبت ما و تو رسا افتاده است
    گرهي نيست در آن زلف که در کارم نيست
  • مي توان ديد ز سيما گهر هر کس را
    چيست در سينه مکتوب که در عنوان نيست؟
  • چه زر و سيم که در فقر نکرديم تلف
    فقر گنجي است که در زير زمين پنهان نيست
  • گر چه نم در جگر و در دل تنگم خون نيست
    مژه ام چشم به راه مدد جيحون نيست
  • نه همين لاله و گل نعل در آتش دارند
    خار خار تو نهان در جگري نيست که نيست
  • نيست ممکن که تراود سخن از من صائب
    در حريمي که در او چشم سخن سازي نيست