نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
در
همه بستان همت هيچ کس خاري نديد
عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت
چون تجلي کرد بر سيماي جان سيناي عشق
آن بت سنگين آزر سنگ
در
آزر گرفت
آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان
پس تو دارنده مکاني
در
مکان چون خوانمت
اي شده پير و عاجز و فرتوت
مانده
در
کار خويشتن مبهوت
نشنيدي که چون نهان گردد
سر حق با سکينه
در
تابوت
گفتي که بترسد ز همه خلق سنايي
پاسخ شنو ار چند نه اي
در
خور پاسخ
در
بند بود رخ همه از اسب و پياده
هر چند همه نطع بود جايگه رخ
در
جهان همچو سوسن عاشق
چهره زيبنده باش و طبع آزاد
زندگي ضعف يک دو روزه تو
آتش فتنه
در
جهان افتاد
تا سه تا نان نداد
در
حق او
هفده آيت خداي نفرستاد
من چه دانستم کز تربيت روح القدس
در
گذشته ست ز شادي و گذشته زا شد
چه ممسکي که ز جود تو قطره اي نچکد
اگر
در
آب کسي جامه تو برتابد
اي که از بهر خدمت
در
تو
بست دولت ميان و کام گذارد
روح مجرد شد خواجه زکي
گام چو
در
کوي طريقت نهاد
اي شده خاک
در
تواضع و حلم
زير پاي که و مه و زن و مرد
آنچه
در
طبع خلق خلق تو کرد
بر چمن ابرهاي نيسان کرد
شعرها را به جمله
در
ديوان
چون فراهم نهاد ديوان کرد
ديو را با فرشته
در
يک جاي
چون همه ابلهان به زندان کرد
شعر چون
در
تو حسود ترا
جگر و دل چو لعل و مرجان کرد
رو که
در
لفظ عاملان فلک
مر ترا جمع فضل وحدان کرد
با سلامت قانعم
در
گوشه اي
خالي از غش فارغ از ننگ و نبرد
تيغ را
در
سخن ملک زبان کنده شود
هر کجا او قلم کامروا برگيرد
يا کسي
در
هوا به زور و به قهر
پشه را با شه يا هماي کند
نه شکرخاي نيست
در
عالم
که کسي يار چرم خاي کند
چون خاک باش
در
همه احوال بردبار
تا چون هوات بر همه کس قادري بود
چنان ثناي تو
در
طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همي بي ثبات نسرايد
شنيدمي که ز نا ايمني
در
آن کشور
ستاره بر فلک از بيم روي ننمايد
تو اژدهايي
در
جنگ و اين ندانستي
که اژدها را زهر کشنده نگزايد
ز دود زنگ ز روح تو زهر
در
عالم
که ديد زهري کو زنگ روح بزدايد
اي صدر اجل قوام دولت
در
صدر به جز تو کس نيايد
هر آنکه بشنود احوال تو
در
آن ساعت
به خير بر تو دعا گفتنش دريغ آيد
شمس
در
غرب تا فرو نشود
از سوي شرق بدر برنايد
مگس را کند
در
زمان نامزد
که تا بر سر راي رحمت ريد
گردون زبان عقل مرا قفل برفگند
و ايام چشم بخت مرا ميل
در
کشيد
اول خلل اي خواجه ترا
در
امل آيد
فردا که به پيش تو رسول اجل آيد
هر سال يکي کاخ کني ديگر و
در
وي
هر روز ترا آرزوي نو عمل آيد
روزي که به ديوان مثلا ديرتر آيي
ترسي که
در
اسباب وزارت خلل آيد
چو
در
نيستي زد دم چند عيسي
تن بي روان از دمش با روان شد
بسا کس که
در
نيستي کسب کردند
گمانها يقين شد يقينها گمان شد
نور بو يوسف نداري کي رسي
در
چاه علم
بايزيد فقر بايد فاقه ماتين کشد
از سعادتها سنايي
در
سرخس افگند رخت
شکر اين از شور بختي محنت غزنين کشد
گر ز درويشي نخواهد سيم و زر نبود عجب
دست
در
زلفين سيمين ساعدان محکم زند
در
شهر مرد نيست ز من نابکارتر
مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر
اينست جاي شکر که
در
موقف جلال
نوميدتر کسي بود اميدوارتر
تعبيه
در
صداي هر خم اوست
لحن داوود با اداي زبور
در
تن ار علتي ست اينجا خواه
حب مرطوب و شربت محرور
در
دل ار شبهتيست اينجا خوان
لوح محفوظ و دفتر مسطور
مجد او داشت مر سنايي را
در
نثاي سناي خود معذور
زاغ گر بشنود کند
در
حال
زين سخنها کرشمه چو طاووس
اي سنايي بود که
در
غزنين
مي ندانند شاه را ز عروس
صفحه قبل
1
...
1219
1220
1221
1222
1223
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن