167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • در همه بستان همت هيچ کس خاري نديد
    عکس رخ بنمود بستانها گل احمر گرفت
  • چون تجلي کرد بر سيماي جان سيناي عشق
    آن بت سنگين آزر سنگ در آزر گرفت
  • آنکه نام او مکان آمد ندارد خود مکان
    پس تو دارنده مکاني در مکان چون خوانمت
  • اي شده پير و عاجز و فرتوت
    مانده در کار خويشتن مبهوت
  • نشنيدي که چون نهان گردد
    سر حق با سکينه در تابوت
  • گفتي که بترسد ز همه خلق سنايي
    پاسخ شنو ار چند نه اي در خور پاسخ
  • در بند بود رخ همه از اسب و پياده
    هر چند همه نطع بود جايگه رخ
  • در جهان همچو سوسن عاشق
    چهره زيبنده باش و طبع آزاد
  • زندگي ضعف يک دو روزه تو
    آتش فتنه در جهان افتاد
  • تا سه تا نان نداد در حق او
    هفده آيت خداي نفرستاد
  • من چه دانستم کز تربيت روح القدس
    در گذشته ست ز شادي و گذشته زا شد
  • چه ممسکي که ز جود تو قطره اي نچکد
    اگر در آب کسي جامه تو برتابد
  • اي که از بهر خدمت در تو
    بست دولت ميان و کام گذارد
  • روح مجرد شد خواجه زکي
    گام چو در کوي طريقت نهاد
  • اي شده خاک در تواضع و حلم
    زير پاي که و مه و زن و مرد
  • آنچه در طبع خلق خلق تو کرد
    بر چمن ابرهاي نيسان کرد
  • شعرها را به جمله در ديوان
    چون فراهم نهاد ديوان کرد
  • ديو را با فرشته در يک جاي
    چون همه ابلهان به زندان کرد
  • شعر چون در تو حسود ترا
    جگر و دل چو لعل و مرجان کرد
  • رو که در لفظ عاملان فلک
    مر ترا جمع فضل وحدان کرد
  • با سلامت قانعم در گوشه اي
    خالي از غش فارغ از ننگ و نبرد
  • تيغ را در سخن ملک زبان کنده شود
    هر کجا او قلم کامروا برگيرد
  • يا کسي در هوا به زور و به قهر
    پشه را با شه يا هماي کند
  • نه شکرخاي نيست در عالم
    که کسي يار چرم خاي کند
  • چون خاک باش در همه احوال بردبار
    تا چون هوات بر همه کس قادري بود
  • چنان ثناي تو در طبعها سرشت که مرغ
    ز شاخسار همي بي ثبات نسرايد
  • شنيدمي که ز نا ايمني در آن کشور
    ستاره بر فلک از بيم روي ننمايد
  • تو اژدهايي در جنگ و اين ندانستي
    که اژدها را زهر کشنده نگزايد
  • ز دود زنگ ز روح تو زهر در عالم
    که ديد زهري کو زنگ روح بزدايد
  • اي صدر اجل قوام دولت
    در صدر به جز تو کس نيايد
  • هر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعت
    به خير بر تو دعا گفتنش دريغ آيد
  • شمس در غرب تا فرو نشود
    از سوي شرق بدر برنايد
  • مگس را کند در زمان نامزد
    که تا بر سر راي رحمت ريد
  • گردون زبان عقل مرا قفل برفگند
    و ايام چشم بخت مرا ميل در کشيد
  • اول خلل اي خواجه ترا در امل آيد
    فردا که به پيش تو رسول اجل آيد
  • هر سال يکي کاخ کني ديگر و در وي
    هر روز ترا آرزوي نو عمل آيد
  • روزي که به ديوان مثلا ديرتر آيي
    ترسي که در اسباب وزارت خلل آيد
  • چو در نيستي زد دم چند عيسي
    تن بي روان از دمش با روان شد
  • بسا کس که در نيستي کسب کردند
    گمانها يقين شد يقينها گمان شد
  • نور بو يوسف نداري کي رسي در چاه علم
    بايزيد فقر بايد فاقه ماتين کشد
  • از سعادتها سنايي در سرخس افگند رخت
    شکر اين از شور بختي محنت غزنين کشد
  • گر ز درويشي نخواهد سيم و زر نبود عجب
    دست در زلفين سيمين ساعدان محکم زند
  • در شهر مرد نيست ز من نابکارتر
    مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر
  • اينست جاي شکر که در موقف جلال
    نوميدتر کسي بود اميدوارتر
  • تعبيه در صداي هر خم اوست
    لحن داوود با اداي زبور
  • در تن ار علتي ست اينجا خواه
    حب مرطوب و شربت محرور
  • در دل ار شبهتيست اينجا خوان
    لوح محفوظ و دفتر مسطور
  • مجد او داشت مر سنايي را
    در نثاي سناي خود معذور
  • زاغ گر بشنود کند در حال
    زين سخنها کرشمه چو طاووس
  • اي سنايي بود که در غزنين
    مي ندانند شاه را ز عروس