167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • شمه اي گر ز تو در عالم علوي برسد
    قدسيان رقص بر اين گنبد گردان آرند
  • در فراق لب چون شکر او تلخ شديم
    زان شکرهاي خدايانه شکرريز کنيد
  • طرفه گرمابه باني کو ز خلوت برآيد
    نقش گرمابه يک يک در سجود اندرآيد
  • آنچ شد آشکارا کي توان گفت يارا
    کلک آن کي نويسد گر چه در محبر آيد
  • رافضي انگشت در دندان گرفت
    هم علي و هم عمر آميختند
  • بر يکي تختند اين دم هر دو شاه
    بلک خود در يک کمر آميختند
  • آن که در درياي خونم غرقه کرد
    يونس وقتم نجاتم مي دهد
  • در صفات او صفاتم نيست شد
    هم صفا و هم صفاتم مي دهد
  • تيزچشمان صفا را تا ابد
    حلقه هاي عشق تو در گوش باد
  • اي خدا از ساقيان بزم غيب
    در دو عالم بانگ نوشانوش باد
  • هر سحر همچون سحرگه بي حجاب
    آفتاب حسن در آغوش باد
  • گربه را و موش را آتش زنيم
    در تنوري کآتشش صد شاخ کرد
  • مکرهاي دشمنان در گوش کرد
    چشم خود بر يار ديگر باز کرد
  • چند شب گشتيم ما و چند روز
    در غم و شادي تو تا روز شد
  • در جهان بس شهرها کان جا شبست
    اندر اين ساعت که اين جا روز شد
  • در شب غفلت جهاني خفته اند
    ز آفتاب عشق ما را روز شد
  • صبح را در کنج اين خانه مجوي
    رو به بالا کن به بالا روز شد
  • چون مرا جمعي خريدار آمدند
    کهنه دوزان جمله در کار آمدند
  • در دل خلقند چون ديده منير
    آن شهان کز بهر ديدار آمدند
  • از خوشي بوي او در کوي او
    بيخود و بي کفش و دستار آمدند
  • عارفان از خويش بي خويش آمدند
    زاهدان در کار هشيار آمدند
  • خار عالم در ره عاشق نهاد
    تا که جمله خار را نسرين کند
  • اين دو پيغام مخالف در جهان
    از يکي دلبر روايت مي کند
  • هر چه ما در شکر تقصيري کنيم
    عشق کفران را کفايت مي کند
  • در ميان مجرم و حق چون رسول
    بس دوادو بس سعايت مي کند
  • سرنگون اندررود در آب شور
    هر که چون لنگر گراني مي کند
  • روزگار خويش را امروز دان
    بنگرش تا در چه سودا مي رود
  • مرگ در ره ايستاده منتظر
    خواجه بر عزم تماشا مي رود
  • عاشقان پيدا و دلبر ناپديد
    در همه عالم چنين عشقي که ديد
  • ناگزيده او لب شيرين لبي
    چند پشت دست در هجران گزيد
  • آخر اندر غار در طفلي خليل
    از سر انگشت شيري مي مکيد
  • بس کن و از حرف در معني گريز
    چند معني را ز حرفي مي مزيد
  • عاشقان را از جمالت عيد باد
    جانشان در آتشت چون عود باد
  • دست کردي دلبرا در خون ما
    جان ما زين دست خون آلود باد
  • مه کم آيد مدتي در راه عشق
    آن کمي عشق جمله سود باد
  • شمع افروزان بنه در آفتاب
    بنگرش چون محو آن انوار شد
  • همچنان در نور روح اين نار تن
    هم نشد اين نار و هم اين نار شد
  • کشتي شش گوشه ست اين شش جهت
    بحر بي پايان در اين شش چون بود
  • نرگس چشمي کز اين بحر آب يافت
    در شناس بحر اعمش چون بود
  • چون گشادي يافت چشمي در رضا
    از سخط هر لحظه اخفش چون بود
  • چشم دل بگشا و در جان ها نگر
    چون بيامد چون شد و چون مي رود
  • جامه برکش چونک در راهي روي
    چون همه ره خاک با خون مي رود
  • هر زمان لطفت همي در پي رسد
    ور نه کس را اين تقاضا کي رسد
  • هندوان خرگاه تن را روفتند
    ترک خلوت ديد و در خرگاه شد
  • شمس تبريزي چو آمد در ميان
    اهل معني را سخن کوتاه شد
  • نور ناريست در اين ديده خلق
    مگر آن را که حقش سرمه کشد
  • قطب اين که فلک افلاکست
    در پي جستن تو بست رصد
  • ديده در خواب ز تو بيداري
    اين چنين خواب کمالست و رشد
  • ليک در خواب نيابد تعبير
    تو ز خوابش به جهان رغم حسد
  • از در مشعله داران فلک
    آتش دل به دهان مي آيد
  • نار خندان که دهان بگشادست
    چونک در پوست نگنجد چه کند
  • گر نخسپي شبکي جان چه شود
    ور نکوبي در هجران چه شود
  • آب حيوان که در آن تاريکيست
    پر شود شهر و بيابان چه شود
  • در فراقند و همه منتظرند
    کز کجا وصل و لقا مي آيد
  • خنک آن هوش که در گوش دلش
    ز آسمان بانگ صلا مي آيد
  • گر نخسپي شبکي جان چه شود
    ور نکوبي در هجران چه شود
  • آب حيوان که در آن تاريکيست
    پر شود شهر و بيابان چه شود
  • گر فاضلي و فردي آب خضر نخوردي
    هر کو نخورد آبش در مرگ اسير باشد
  • هر حالتي چو تيرست اندر کمان قالب
    رو در نشانه جويش گر از کمان رها شد
  • تا بعد چند گاهي دل ياد شهر جان کرد
    واگشت جمله لشکر در عالم بقا شد
  • سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند
    کان شاه يک سواره در قلب لشکر آمد
  • نقشش ز زعفران است وين سطر سر جانست
    هر حرف آتشي نو در دل همي نشاند
  • هر سو که هست مستم چوگان او پرستم
    در عين نيست هستم تا حکم خود براند
  • در راه رهزنانند وين همرهان زنانند
    پاي نگارکرده اين راه را نشايد
  • شيرش نخواهد آهو آهوي اوست ياهو
    منکر در اين چراخور بسيار ژاژ خايد
  • از ذکر نوش شربت تا وارهي ز فکرت
    در جنگ اگر نپيچي اي مرتضا چه باشد
  • مرغي که ناگهاني در دام ما درآمد
    بشکست دام ها را بر لامکان برآمد
  • در عالم طراوت او يافت بس حلاوت
    وز وصف لاله رويان رويش مزعفر آمد
  • اي شمس حق تبريز دل پيش آفتابت
    در کم زني مطلق از ذره کمتر آمد
  • بيمار رنج صفرا ذوق شکر نداند
    هر سنگ دل در اين ره قلب از گهر نداند
  • هر عنکبوت جوله در تار و پود آن چه
    از ذوق صنعت خود ذوق دگر نداند
  • پيمانه ايست اين جان پيمانه اين چه داند
    از پاک مي پذيرد در خاک مي رساند
  • در عشق بي قرارش بنمودنست کارش
    از عرش مي ستاند بر فرش مي فشاند
  • از چشم پرخمارت دل را قرار ماند
    وز روي همچو ماهت در مه شمار ماند
  • اي آن که از عزيزي در ديده جات کردند
    ديدي که جمله رفتند تنها رهات کردند
  • اي آنک پيش حسنت حوري قدم دو آيد
    در خانه خيالت شايد که غم درآيد
  • مانند بحر قلزم ماهي نيابي اي جان
    در بحر قلزم حق ماهي کثير باشد
  • گر خارهاي عالم الطاف او ببينند
    در نرمي و لطافت همچون حرير باشد
  • غم خصم خويش داند هم حد خويش داند
    در خدمت مطيعان جز چون زمين نباشد
  • چون تو از آن مايي در زهر اگر درآيي
    کي زهر زهره دارد تا انگبين نباشد
  • اي دست تو منور چون موسي پيمبر
    خواهم که دست موسي در آستين نباشد
  • در کارگاه عشقت بي تو هر آنچ بافم
    والله نه پود ماند والله نه تار ماند
  • آن ذوق را گرفتم پستان مادر آمد
    بنهاد در دهانت آخر مکيد بايد
  • دود سياه ما را در نور مي کشاند
    زهد قديم ما را خمار مي نمايد
  • صديق با محمد بر هفت آسمانست
    هر چند کو به ظاهر در غار مي نمايد
  • مه مي دود چو آيي در ظل آفتابي
    بدري شود اگر چه شکل هلال گيرد
  • در دل مقام سازد همچون خيال آن کس
    کاندر ره حقيقت ترک خيال گيرد
  • شويان اولينش بنگر که در چه حالند
    آن کاين دليل داند ني آن دلال گيرد
  • اي صد هزار عاقل او در جوال کرده
    کو عقل کاملي تا ترک جوال گيرد
  • چون روح در نظاره فنا گشت اين بگفت
    نظاره جمال خدا جز خدا نکرد
  • در دانه هاي شهوتي آتش زنند زود
    وز دامگاه صعب به يک تک عبر کنند
  • اجزاي ما بمرده در اين گورهاي تن
    کو صور عشق تا سر از اين گور برکنند
  • چون صوفيان گرسنه در مطبخ خرد
    آيند و زله هاي گران مايه جز کنند
  • در ظل ميرآب حيات شکرمزاج
    شايد که آتشان طبيعت شرر کنند
  • آن لاله اي چو راهب دل سوخته بدرد
    در خون ديده غرق به کهسار مي رود
  • چون کعبه که رود به در خانه ولي
    اين رحمت خداي به ارحام مي رود
  • چندان حلاوت و مزه و مستي و گشاد
    در چشم هاي مست تو نقاش چون نهاد
  • چندان حلاوت و مزه و مستي و گشاد
    در چشم هاي مست تو نقاش چون نهاد
  • هر حس معنوي را در غيب درکشيد
    هر مس اسعدي را هم کيميا ببرد
  • مفکن گزافه مهره در اين طاس روزگار
    پرهيز از آن حريف که هست اوستاد نرد