نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
ديوان سنايي
همه ساسي نهاد و مفلس طبع
باز
در
سر فضول ساساني
از چه شان گاه شعر بستايي
وز چه
در
پيششان سخن راني
آنکه هست از کفايت و دانش
در
خور جاه و صدر سلطاني
ابرو شمسي که از سخاش نماند
در
دريايي و زر کاني
در
دماغ و جگر بدو زنده
روح طبعي و روح نفساني
کي روا باشد از کف و خردش
در
زمانه و باد و نالاني
جز برادرت داد
در
صد روز
بهر هشتاد بيت چل شاني
در
چنين وقت با زنان به کار
من و اطراف دوک گرگاني
شگفت آيد مرا بر دل ازين زندان سلطاني
که
در
زندان سلطاني منم سلطان زنداني
سپاه بي کران داري وليکن بي وفا جمله
همه
در
عشوه مغرورند از غمري و ناداني
ازيرا
در
مکان جهل همواره به کيني تو
که اندر بند هفت اختر اسير چار ارکاني
ببيني تا چه سودست اين که
در
عالم همي بيني
عزيزست اي مسلمانان علي الجمله مسلماني
ازين مرگ صورت نگر تا نترسي
ازين زندگي ترس کاکنون
در
آني
برون آي ازين سبزه جاي ستوران
که تا چرمه
در
ظل طوبا چراني
بجز مرگ
در
گوش جانت که خواند
که بگذر ازين منزل کارواني
گر افسرده کردست درس حروفت
تف مرگ
در
جانت آرد رواني
بجز مرگ
در
راه حقت که آرد
ز تقليد راي فلان و فلاني
بميريد از چنين جاني کزو کفر و هوا خيزد
ازيرا
در
جهان جانها فرو نايد مسلماني
در
وقت وداعش که چوگل رفت بسازيم
از خون جگر بر مژه چون لاله ستاني
عرشست رکاب سخنت زان که سخن را
امروز بجز
در
کف تو نيست عناني
اين پير جهان گرد سبک پي بنديدست
در
گردش خود چون تو گرانمايه جواني
از هر سخنت فايده خوفي و رجايي
در
هر نکتت مايده جاني و جهاني
حقا که جز از لفظ تو آفاق نديدست
چندين درر از فايده
در
غاليه داني
دشمن چو کشاني دو بسد را به ضرورت
در
خدمت تو بندد با جزع مياني
هست اينهمه ز اقبال ثناي تو وگرنه
در
شهر که مي گويد ازين سان سخناني
مصر اگر اقطاع داري دست از کنعان بدار
از علي بيزار گردي دست
در
قنبر زني
اينهمه رنگست و نيرنگست زينجا سر بتاب
عاشقي شو تا مفاجا چنگ
در
دلبر زني
چند کشي جان مرا
در
طلب بي طلبي
چند زني عقل مرا از حزن بي حزني
چون صدره تو بافته از پنبه فناست
در
دل طمع قباي بقا را چرا کني
آن کز تو زاد و آنکه ترا زاد رفته اند
در
تيرگي گور ز صحراي روشني
نبيني
در
مسلماني به جز رسمي و گفتاري
ز افعال مسلمانان درين مردان رقم بيني
جوانان را زبون بيني زمين درياي خون بيني
چنان دلبر هزاران بيش
در
زير قدم بيني
ديده با چهره او کرد حريفي تا من
در
ميان دو رخش دارم بر پادشهي
هست چون آب زنخدانش چهي از بر اوي
کس نديدست چنين نادره
در
هيچ گهي
ورنه از رنگ خط و معني شعر
شدمي هم
در
آن زمان ثنوي
کي شوم چون تو گرچه گويم شعر
کي رسد زال
در
کمال زوي
تا بود نطق جبرييل به جاي
چون کند پشه اي
در
آب دوي
تو کمان راستي را بشکني
در
زير زه
تير مقصود تو کي بيند رخ برجاس را
کي کند برداشت دريا
در
بيابان خرد
ناودان بام گلخن سيل رود نيل را
در
يکي بيتت معاني روشني دارد چنانک
صد هزاران آفتاب روشن اندر يک ذنب
پيشت آوردن سخن ترک ادب کردن بود
زشت باشد تازي بغداد بردن
در
عرب
بارها
در
طبعم آمد کان چو گوهر شعرها
از زکات شعر گيرم تا مگر يابم نجات
عرش مقاما زر کن کعبه جاهت
دست وزارت
در
آن بلند مقامست
زان که هر جاي بجز
در
صف حرب
بد دلي بيش بود هشياريست
گر دست نهم بر دل از سوختن دل
انگشت شود بي شک
در
دست من انگشت
يافتم
در
بي قراري مرکزي کز راه دين
جز نشاط عقل و جانش مرکز پرگار نيست
در
سراي ضرب او الا به نام شاه عقل
بر جمال چهره آزادگان دينار نيست
چون «انا الله »
در
بيابان هدي بشنيده اي
پس هراسيدن ز چوبي همچو ثعبان شرط نيست
از پي مردانگي خواهي که
در
ميدان شوي
دور کردن گرد گويي همچو چوگان شرط نيست
تا سنايي ز خاک سر بر زد
در
خراسان همه تن آسانيست
صفحه قبل
1
...
1218
1219
1220
1221
1222
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن