نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
از سبزه چه کم شود که سبزه
در
ديده خيره خار باشد
آن تخم عطاي تست
در
جان
کو را کف دست باسخا شد
هان اي دل بسته سينه بگشا
کان گمشده
در
کنار آمد
درده مي خام و بين که ما را
در
مجلس خام ديگر آمد
در
نقد وجود هر چه زر بود
از گنج عدم به گاز آمد
گويد که نهان مکن وليکن
در
گوشم گو که کس نداند
در
گوش تو حلقه وفا نيست
گوش تو به گوش ها رساند
زان مي که ز بوش جمله ابدال
در
خلق پديد و ناپديدند
اي آتش رخت سوز عشاق
در
عشق تو رخت ها کشيدند
در
مجلس و بزم شاه اعظم
آخر نه به روي آن پري بود
ور ديده نو
در
او گشاديم
آخر نه به روي آن پري بود
هر عود تلف شود ز آتش
در
آتش توست عيد هر عود
معزول مکن تو قدرتم را
من بسته نيم چو تار
در
پود
بربند دهان ز گفت و سر نه
در
سجده دوست کوست مسجود
آن گاه قضا ز تو بگردد
کان وسوسه
در
دلت نيايد
ما خاک شما شديم
در
خاک
تخم ستم و جفا مکاريد
محروم نماند کس از اين
در
ما را به کسي نمي شماريد
در
صبر و ثبات کوه قافيد
چون کوه حليم و باوقاريد
گر نقب زنست نفس و دزدست
آخر نه
در
اين حصين حصاريد
اوتان به خود اختيار کردست
چه
در
پي جبر و اختياريد
خاموش کنم اگر چه با من
در
نطق و سکوت سازواريد
اي اهل صبوح
در
چه کاريد
شب مي گذرد روا مداريد
در
خواب شويد اي ملولان
وين خلوت را به ما سپاريد
زان روي که شمس دين تبريز
داند که شما
در
انتظاريد
از بهر چه
در
غم و زحيريد
وقت سفرست خر بگيريد
پران باشيد
در
پي صيد
آخر نه کم از کمان و تيريد
آن را که دلير نيست
در
راه
خود پنداري جگر ندارد
آن کس که نگشت گرد آن
در
بس بي گهرست و فر ندارد
چون ديد که بند عقل بگسست
در
حال دلم گريزپا شد
گرمابه دهر جان فزا بود
زيرا که
در
او پري ما بود
در
صرصر عشق عقل پشه ست
آن جا چه مجال عقل ها بود
تعظيم و مواصلت دو ضدند
در
فسحت وصل آن هبا بود
يوسف
در
عشق بد زليخا
ني زهره و چنگ و ني نوا بود
چون چشم ز موي پاک گردد
در
عشق چو چشم پيشواييد
از دلبر ما نشان کي دارد
در
خانه مهي نهان کي دارد
در
هر طرفي يکي نگاريست
صوفي تو نگر که آن کي دارد
اينک آن نوحي که لوح معرفت کشتي اوست
هر که
در
کشتيش نايد غرقه طوفان کند
دي ميان عاشقان ساقي و مطرب مير بود
در
هم افتاديم زيرا زور گيراگير بود
در
بيابان غم از دوري دارالملک وصل
چند غم بردار بودستم که غم بر دار بود
من پياده رفته ام
در
راستي تا منتها
تا شدم فرزين و فرزين بندهاام دست داد
اوليا و انبيا حيران شده
در
حضرتش
يحيي و داوود و يوسف خوش معلق مي زند
احمدش گويد که واشوقا لقا اخواننا
در
هواي عشق او صديق صدق مي زند
شمس تبريز ايستاده مست
در
دستش کمان
تير زهرآلود را بر جان احمق مي زند
آمدم کز سر بگيرم خدمت گلزار او
آمدم کآتش بيارم درزنم
در
خار خود
چون
در
آن دور مبارک برج ها را مي گذشت
سوي برج آتشين عاشقان خود رسيد
در
خرابات بقا اندر سماع گوش جان
ترک تکرار حروف ابجد و حطي کنيد
فخر جمله ساقياني ساغرت
در
کار باد
چشم تو مخمور باد و جان ما خمار باد
بامدادان اندر اين انديشه بودم ناگهان
عشق تو
در
صورت مه پيشم آمد شاد شاد
دوست را دشمن نمايد آب را آتش کند
مؤمني را ناگهان
در
حلقه کافر کشد
نيکبختان
در
جهان بسيار آيند و روند
ليک بر درگاه شمس الدين نبايد رد شود
از جفاها ياد ماور اي حريف باوفا
زانک ياد آن جفاها
در
ره تو سد شود
چون بجستم خانه خانه يافتم بيچاره را
در
يکي کنجي به ناله کي خدا اندر سجود
زانک نامش هست مفتاح مراد جان تو
زود نام او بگو تا
در
گشايد زود زود
اگرم
در
نگشايي ز ره بام درآيم
که زهي جان لطيفي که تماشاي تو دارد
خضري که عمر ز آبت بکشد دراز گردد
در
مرگ برخورنده ابدا فرازگردد
در
وصل چون ببستي و به لامکان نشستي
ز کجا رسد گشايش چو دري فراز گردد
دو سه رندند که هشياردل و سرمستند
که فلک را به يکي عربده
در
چرخ آرند
صورتي اند ولي دشمن صورت هااند
در
جهانند ولي از دو جهان بيزارند
خرفروشانه يکي با دگري
در
جنگند
ليک چون وانگري متفق يک کارند
شکرانند که
در
معده نگردند ترش
شاکرانند و از آن يار چه برخوردارند
اي خدايي که چو حاجات به تو برگيرند
هر مرادي که بودشان همه
در
بر گيرند
جان و دل را چو به پيک
در
تو بسپارند
جان باقي خوش شاد معطر گيرند
بندگانند تو را کز تو تويشان مقصود
پاي
در
راه تو بنهند و کم سر گيرند
ترک اين شرب بگويند
در
اين روزي چند
عوض شرب فنا شربت کوثر گيرند
چون خيال شکن زلف تو
در
دل دارم
اين شکسته دلم از عشق شکن مي نرود
گر شدم خاک ره عشق مرا خرد مبين
آنک کوبد
در
وصل تو کجا باشد خرد
نمک و حسن جمال تو که رشک چمن است
در
جهان جز جگر بنده نمکسود نکرد
چون رسد سنجق تو
در
ستمستان جهان
ظلم کوته شود و کوچ و قلان برخيزد
خبرت هست که ريحان و قرنفل
در
باغ
زير لب خنده زنانند که کار آسان شد
خبرت هست که بلبل ز سفر بازرسيد
در
سماع آمد و استاد همه مرغان شد
باقيان
در
لحدند و همه جنبان شده اند
زانک زنده نتواند گرو زندان شد
هم لب شاه بگويد صفت جمله تمام
گر خلاصه ز شما
در
کنف کتمان شد
من عمارت نپذيرم که خرابم کردي
اي خراب از مي تو هر کي
در
اين بنيادند
شمس تبريز به نور تو که ذرات وجود
همه
در
عشق تو موم اند اگر پولادند
ما چو خورشيدپرستان همه صحرا کوبيم
سايه جويان چو زنان
در
پس ديوار شدند
چو مه از روزن هر خانه که اندرتابيم
از ضيا شب صفتان جمله ره
در
گيرند
هر کي او گرم شد اين جا نشود غره کس
اگرش سردمزاجان همه
در
زر گيرند
در
فروبند و بده باده که آن وقت رسيد
زردرويان تو را که مي احمر گيرند
خمش اي عقل عطارد که
در
اين مجلس عشق
حلقه زهره بيانت همه تسخر گيرند
آنک نقل و مي او
در
ره صوفي نقدست
رسدش گر به نظر گردن فردا بزند
عارفا بهر سه نان دعوت جان را مگذار
تا سنانت چو علي
در
صف هيجا بزند
تاب آن حسن که
در
هفت فلک گنجا نيست
جز که آهنگ دل خسته لاغر نکند
نقش گرمابه ز گرمابه چه لذت يابد
در
تماشاگه جان صورت بي جان چه کند
رسن دوست چو
در
حلق دلم افتادست
لاجرم چنبر دل جز به رسن مي نرود
رحمتش نامه فرستاد که اين جا بازآ
که
در
آن تنگ قفص جان تو بسيار طپيد
هله خاموش برو جانب ساقي وجود
که مي پاک ويت داد
در
اين جام پليد
دوش
در
خواب بديدم صلاح الدين را
گسترد سايه دولت چو همايي برسد
ز اول روز که مخموري مستان باشد
شيخ را ساغر جان
در
کف دستان باشد
تا ابد اين رخ خورشيد سحر
در
سحرست
تا دل سنگ از او لعل بدخشان باشد
بنده عشق تو
در
عشق کجا سرد شود
چون صلاح دل و دين آتش سوزان باشد
عشق شاخيست ز دريا که درآيد
در
دل
جاي دريا و گهر سينه تنگي نبود
در
زماني که بگويي هله هان تان چه کمست
کو زباني که مجابات زبان تو بود
ترس را سر ببر و گردن تعظيم بزن
در
مقامي که عطاها و امان تو بود
در
قدح درنگري زود فرح بخش شود
گرگ چون ديد سگ کهف شبان تو بود
گر نخسبي ز تواضع شبکي جان چه شود
ور نکوبي به درشتي
در
هجران چه شود
عشرتي هست
در
اين گوشه غنيمت داريد
دولتي هست حريفان سر دولت خاريد
با چنين لاله رخان روح چرا نفزاييد
در
چنين معصره اي غوره چرا افشاريد
دست
در
دامن همچون گل و ريحانش زنيد
نه که پرورده و بسرشته آن گلزاريد
همه صياد هنر گشته پي بي عيبي
همه عيبيد چو
در
مجلس جان هشياريد
در
کمينست خرد مي نگرد از چپ و راست
قدح زفت بدان پيرک طرار دهيد
صفحه قبل
1
...
1218
1219
1220
1221
1222
...
1680
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن