167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان سنايي

  • يکتا و دو تا گردد در مدحت و خدمت
    يابد اگر از جود تو دستار دوتايي
  • اي ز عشق دين سوي بيت الحرام آورده راي
    کرده در دل رنجهاي تن گداز جانگزاي
  • سوي خانه دوست نايد چون قوي باشد محب
    وز ستانه در نجنبد چون وقح باشد گداي
  • صدهزار آوازه يابي در هواي حج وليک
    عالم السر نيک داند هاي هوي از هاي هاي
  • اي خواجه ترا در دل اگر هست صفايي
    بر هستي آن چون که ترا نيست گوايي
  • تو بسته شده در گره آز شب و روز
    وز دست هوا خورده به ناکام قفايي
  • در حوصله تنگ تو زين بيش نگنجد
    اين هديه چو دادند نخواهند جزايي
  • اگر تاريک دل باشي مقامت در زمين باشد
    اگر روشن روان گردي مقر اوج سما يابي
  • پس دل خون شده تافته تيره من
    کو همي در دو صفت داشت ز زلفت حسبي
  • تا همي رقص کند در چمن عشرت و عيش
    ماه رقاص نهادست سپهرت لقبي
  • آن بزرگي که ز بس فضل و کريمي نگذاشت
    در مزاج فضلا از کرم خود اربي
  • آن کريمي کاثر سورت خمش در کون
    همچو نار آمد و ارواح حسودش حطبي
  • تا ضمير تو سوي کلک تو راهي بگشاد
    بسته شد مصلحت ملک هري در قصبي
  • اي خداوند يقين دان که بر مدحت تو
    نيست در شاعري بنده ريا و ريبي
  • جانيست سنايي را در ديده سنان او
    پس گر چنينستي بي جان چو جنانستي
  • ور هيچ کرا کردي در درگه چون خلدش
    هم رايت رايستي هم خانه خانستي
  • ايا مانده بي موجب هر مرادي
    همه ساله در محنت اجتهادي
  • از برون آفرينش گلشني بر ساختي
    برکشيدي نردبان و خيمه در گلشن زدي
  • سيماي تو حقا که چو زر باشد بي سيم
    گلزار نيابي تو مشو در گلزاري
  • در پرده انديشه بياراي عروسي
    پس جلوه کنش پيش مهي شاه تباري
  • بر اسب اميد آمده مجدود سنايي
    در زير پي از بهر کفت راهگذاري
  • زيرا که ز بي پيرهني از قبل شرم
    در خانه چو خفاش بدو مانده بشاري
  • آفتاب معني از سايت بر آيد در جهان
    زان که از هر معنيي چون آفتاب خاوري
  • بينمت منظوم و موزون و مقفا زان ترا
    دستيار خويش دارد زهره در خنياگري
  • اي سپاهان سروري کن بر زمين چون آسمان
    در جهان تا تو ولادتگاه چونين سروري
  • تو به اخبار و به تفسيري امام بي بدل
    شاعري در جنب فضلت هست کاري سرسري
  • نيستي اندر طريق شعر گفتن آنچنانک
    بوحنيفه گفت در شعري براي عنصري
  • يادگار از مردمان ذکر نکو ماند همي
    چون تو از ذکر نکو در عمر نيکو محضري
  • گرمي و تري در طبع هلاک شکرست
    او همه گريم و تري و چو تنگ شکري
  • دو سيه زنگي در پيش دو شهزاده روم
    دو نوان نرگس برطرف دو گلبرگ طري
  • باز کردار همي صيد کند ديده و دل
    چون خراميد به بازار در آن کبک دري
  • زنده ماندست ز تو رسم پدر در همه حال
    اين چنين باد کردن پدران را پسري
  • کفر ممکن شدي در سر زلفين تو
    گر بنکردي لبت دعوي پيغمبري
  • هر زيادت کان ندارد بر رخان توقيع شرع
    آن زيادت در جهان عدل بيني کمتري
  • مرد زي در راه دين با رنگ رعنايي مساز
    سعتري از ننگ هر نامرد گردد سعتري
  • گر همي خواهي که پوسيده نگردي در هوس
    خانه پرداز از کره خاکي و چرخ چنبري
  • بي چراغ شرع رفتن در ره دين کوروار
    همچنان باشد که بي خورشيد کردن گازري
  • بود نوشروان عادل کافري در عهد خود
    داد دادي باز هر مظلوم را از داوري
  • شاد باش اي مهتري کز فضل تو در نيم شب
    کور مادرزاد خواند نقش بر انگشتري
  • غول را از خضر نشناسي همي در تيه جهل
    زان همي از رهبران جويي هميشه رهبري
  • پادشاهي از يکي گفتن به دست آيد ترا
    کز دو گفتن نيست در انگشت جم انگشتري
  • گر چه در «الله اکبر» گفتني تا با خودي
    بنده کبري نه بنده پادشاه اکبري
  • اين زبان از بن ببر تا فاش نکند بيهده
    سرسر عاشقان در پيش مستي سرسري
  • گاو را دارند باور در خدايي عاميان
    نوح را باور ندارند از پي پيغمبري
  • از کوه فرود آمد زين پيري نوراني
    پيداش مسلماني در عرصه بلساني
  • در وي نفري ديدم پيران خراباتي
    قومي همه قلاشان چون ديو بياباني
  • ار اين گنهي منکر در مذهب ايشاني
    بايد که تو اين اسار از خلق بپوشاني
  • اي آنکه ز قلاشي بر خلق تو ترساني
    در زهد عبادت آر چون بوذر و سلماني
  • تا ديد سنايي را در مجلس روحاني
    با دست به دست او زين زهد به ساماني
  • تا کي اين لاف در سخن راني
    تا کي اين بيهده ثنا خواني