167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان شمس

  • برخيز به ميدان رو در حلقه رندان رو
    رو جانب مهمان رو کز راه بعيد آمد
  • من بنده آن شرقم در نعمت آن غرقم
    جز نعمت پاک او منحوس و پليد آمد
  • دو دست کمر کرد او بگرفت مرا در بر
    زان تاج نکورويان نادر کمرم آمد
  • وقتست که درتابم چون صبح در اين عالم
    وقتست که برغرم چون شير نرم آمد
  • رطلي ز مي باقي کز غايت راواقي
    هر نقش که انديشي در دل به تو بنمايد
  • برانيد برانيد که تا بازنمانيد
    بدانيد بدانيد که در عين عيانيد
  • چه داريد چه داريد که آن يار ندارد
    بياريد بياريد در اين گوش بخوانيد
  • دريغا و دريغا که در اين خانه نگنجند
    که ايشان همه کانند و شما بند مکانيد
  • ملولان همه رفتند در خانه ببنديد
    بر آن عقل ملولانه همه جمع بخنديد
  • چنين برمستيزيد ز دولت مگريزيد
    چه امکان گريزست که در دام کمنديد
  • همان يار بيايد در دولت بگشايد
    که آن يار کليدست شما جمله کلنديد
  • آن سرخ قبايي که چو مه پار برآمد
    امسال در اين خرقه زنگار برآمد
  • آن يار همانست اگر جامه دگر شد
    آن جامه به در کرد و دگربار برآمد
  • رومي پنهان گشت چو دوران حبش ديد
    امروز در اين لشکر جرار برآمد
  • از نام تو بود آنک سليمان به يکي مرغ
    در ملکت بلقيس شکوه و ظفر افکند
  • در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
    کز بخت يکي ماه رخي خوب درافتاد
  • ما بنده آن شب که به لشکرگه وصلش
    در غارت شکر همه ما را حشر افتاد
  • در خانه نشسته بت عيار کي دارد
    معشوق قمرروي شکربار کي دارد
  • زندان صبوحي همه مخمور خمارند
    اي زهره کليد در خمار کي دارد
  • در کوي خرابات مرا عشق کشان کرد
    آن دلبر عيار مرا ديد نشان کرد
  • من در عجب افتادم از آن قطب يگانه
    کز يک نظرش جمله وجودم همه جان کرد
  • بار دگر آن آب به دولاب درآمد
    وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد
  • بار دگر از قبله روان گشت رسالت
    در گوش محمد چو به محراب درآمد
  • چون رفت محمد به در خيبر ناسوت
    نقبي بزد از نصرت و نقاب درآمد
  • از بيم ملک جمله فلک رخنه و در شد
    وز بيم مسبب همه اسباب درآمد
  • بگشاد محمد در خمخانه غيبي
    بسيار کسادي به مي ناب درآمد
  • يک حمله ديگر همه در رقص درآييم
    مستانه و يارانه که آن يار درآمد
  • يک حمله ديگر برسان باده که مستي
    در عربده ويران شده دستار درآمد
  • بر چرخ سحرگاه يکي ماه عيان شد
    از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد
  • در جان چو سفر کردم جز ماه نديدم
    تا سر تجلي ازل جمله بيان شد
  • آن سرخ قبايي که چو مه پار برآمد
    امسال در اين خرقه زنگار برآمد
  • رومي پنهان گشت چو دوران حبش ديد
    امروز در اين لشکر جرار برآمد
  • در هاون اقبال عنايت گهري کوفت
    صد ديده حق بين ز دل کور برآمد
  • در مخزن او کرم ضعيفي به چه ره يافت
    کز وي خز و ابريشم موفور برآمد
  • يک سيب بني ديدم در باغ جمالش
    هر سيب که بشکافت از او حور برآمد
  • داني که در اين کوي رضا بانگ سگان چيست
    تا هر که مخنث بود آتش برماند
  • وان دانه که افتاد در اين هاون عشاق
    هر سوي جهد ليک به ناچار بسايد
  • از بهر خدا عشق دگر يار مداريد
    در مجلس جان فکر دگر کار مداريد
  • يار دگر و کار دگر کفر و محالست
    در مجلس دين مذهب کفار مداريد
  • در مجلس جان فکر چنانست که گفتار
    پنهان چو نمي ماند اضمار مداريد
  • گر بانگ نيايد ز فسا بوي بيايد
    در دل نظر فاحشه آثار مداريد
  • در مشهد اعظم به تشهد بنشينيد
    هش را به سوي گنبد دوار مداريد
  • در هر سخن از جان شما هست جوابي
    هر چند دهان را به جوابي نگشاييد
  • در هاون ايام چه درها که شکستيد
    آن سرمه ديدست بساييد بساييد
  • اي آنک بزاديت چو در مرگ رسيديد
    اين زادن ثانيست بزاييد بزاييد
  • در خواب کني سوختگان را ز مي عشق
    تا جز تو کسي محرم اسرار نماند
  • مگرد اي مرغ دل پيرامن غم
    که در غم پر و پا محکم نگردد
  • چو ماهي باش در درياي معني
    که جز با آب خوش همدم نگردد
  • چو بگشايد رخان تو دل نگهدار
    که بس آتش در آن رخسار دارد
  • در آن حالي که حالم بازجويي
    محالي را ميسر مي توان کرد
  • درآ در دل که منظرگاه حقست
    وگر هم نيست منظر مي توان کرد
  • چو دردي ماند جان ما در اين زير
    اگر زيرست از بر مي توان کرد
  • ز گولي در جوال نفس رفتي
    وگر ني ترک اين خر مي توان کرد
  • چو تيرانداز گردد باده در خم
    ز تير باده اسپر مي توان کرد
  • چو باده در من آتش زد بديدم
    که از هر آب آذر مي توان کرد
  • وگر در راه تو نامحرمانند
    تو را از جام چادر مي توان کرد
  • چو در سلطان بي علت رسيدي
    هلا بر علت و معلول مي خند
  • يکي در خواب حاصل کرد ملکي
    برو بر حاصل و محصول مي خند
  • جهان گر چه که صد رو در تو دارد
    جمالت را جهان ها برنتابد
  • خطي بستانم از مير سعادت
    که ديگر غم در اين عالم نگردد
  • نگر آخر دمي در نحن اقرب
    نظر را تا نجنباند نجنبد
  • درافکن فتنه ديگر در اين شهر
    که دور عشق هنجاري ندارد
  • چرا در بزم خلوت بي گرانان
    دل ما عيش را از سر نگيرد
  • اگر دلدار گيرد در جهان کس
    از اين دلدار ما خوشتر نگيرد
  • چو در کشتي نوحي مست خفته
    چه غم داري اگر طوفان درآمد
  • منور شد چو گردون خاک تبريز
    چو شمس الدين در آن ميدان درآمد
  • بگويم خفيه تا خواجه نرنجد
    که آن دلبر همي در بر نگنجد
  • بغرد شير عشق و گله غم
    چو صيد از شير در صحرا گريزد
  • برو در باغ پرس از باغبانان
    که آن شاخ گل رعنا کجا شد
  • چو ديوانه همي گردم به صحرا
    که آن آهو در اين صحرا کجا شد
  • دو چشم من چو جيحون شد ز گريه
    که آن گوهر در اين دريا کجا شد
  • در اين گفتارم آن معني طلب کن
    نفس هاي خوشم او را کمين شد
  • بپوشان قد خوبت را از ايشان
    که کوران سرو در بستان چه دانند
  • بزن چوگان خود را بر در ما
    که خامان لطف آن چوگان چه دانند
  • مثال گوي در ميدان حيرت
    دوان باشد اگر چه پاش نبود
  • تو مي گويي که بازآيم چه باشد
    تو بازآيي اگر دل در گشايد
  • ميا بي دف به گور من اي برادر
    که در بزم خدا غمگين نشايد
  • زنخ بربسته و در گور خفته
    دهان افيون و نقل يار خايد
  • ز قد پرخم من در ره عشق
    بر آب چشم من پل مي توان کرد
  • دل با دل دوست در حنين باشد
    گوياي خموش همچنين باشد
  • گويم سخن و زبان نجنبانم
    چون گوش حسود در کمين باشد
  • صد شعله آتش است در ديده
    از نکته دل که آتشين باشد
  • خود طرفه تر اين که در دل آتش
    چندين گل و سرو و ياسمين باشد
  • خامش کن و در خمش تماشا کن
    بلبل از گفت پاي بست آمد
  • آن ماه دو هفته در کنار آيد
    وز غصه حسود ممتحن گردد
  • آن عقل فضول در جنون آيد
    هوش از بن گوش مرتهن گردد
  • وان کس که سبال مي زدي بر عشق
    در عشق شهير مرد و زن گردد
  • در چاه فراق هر کي افتاده ست
    ره يابد و همره رسن گردد
  • باقيش مگو درون دل مي دار
    آن به که سخن در آن وطن گردد
  • در چشم من آي تا تو هم بيني
    يک تن که به صد هزار جان ماند
  • در پيش رخش چه رقص مي کرد
    وز آتش عشق جان چه مي شد
  • گر زانک نه لطف بي کران داشت
    آن ماه در اين ميان چه مي شد
  • با ديده جان چو واپس آيي
    در عالم آب و گل به ارشاد
  • هر جان که در اين روش بلنگد
    جان تو که عذر لنگ دارد
  • ما بر در و بام عشق حيران
    آن بام که نردبان ندارد
  • هان تا نروي تو در جوالش
    رختش بطلب که تا چه دارد
  • در گلشن ذوق او فرورو
    کز نرگس و لاله ها چه دارد
  • در ساقي خويش چنگ درزن
    منديش که آن سه تا چه دارد
  • نقدش برکش ببين که چندست
    در نقد دگر دغا چه دارد
  • در خويش ز اوليا چه بيند
    وز لذت انبيا چه دارد